پنجشنبه 21 شهریور 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

رابطه ميل با حق؟ ابوالحسن بنی صدر

پاسخ به پرسشهای ايرانيان از ابوالحسن بنی صدر

نقد نقد را، در آنچه به ولايت فقيه مربوط می شد، به پايان برده ام. پرسشها و نقدهای ديگر ناقد، اگر هم به ولايت فقيه باز می پردازند، پاسخ جسته و نقد شده اند. با وجود اين، برای اين که هيچ پرسش و نقدی از قلم نيفتد، دنباله نوشته او را نيز می آورم. پرسشها را پاسخ می دهم و نقدها را نقد می کنم .

-۱ اولاً دليل شما چيست که می گوييد رابطه انسان با خدا بايد رها از زور باشد؟ آيا همه تکاليفی که خداوند بر عهده انسانها می گذارد بايد باب ميل آنها باشد و به قول معروف به مذاق آنها خوش بيايد؟ به چه دليل؟

-۲ ثانيا چرا ما در مورد رابطه خودمان با خداوند می خواهيم ذهنيت و باورهای ذهنيمان را حاکم کنيم نه آنچه را که واقعا هست و خود خداوند توسط وحی بر انبياء الهی و خاتم ايشان نبی مکرم اسلام نازل نموده است.

مگر در قرآن شريف در سوره ذاريات نفرمود که

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ (۵۶

ترجمه: و جنّ و انس را نيافريدم جز برای آنکه مرا بپرستند.(۵۶

آيا پرستش به اين معنی است که ما هر چه تصميم گرفتيم همان است و همه چيز به مذاق ما بايد خوش بيايد يا اينکه برعکس اگر فرمانی از طرف خداوند يا فرستاده او به ما رسيد بايد تصميممان را رها کرده و محکم مطابق آن تصميم بگيريم هر چند سختمان باشد؟ پرستش بر اساس وجدان پرستش کنندگان جهان، چه اقتضايی دارد؟ آيا جز اين است که اگر از جانب معبود دستوری نازل شود بايد عليرغم ميل شخصی با تمام وجود خود را ملزم به عمل بر وفق آن کنيم؟ پرستش کنندگان جهان چه حکم می کنند؟

خلاصه اگر رابطه،رابطه پرستش است طبيعتاً سعادت در عمل به اقتضائات آن خواهد بود، اقتضائاتی که هر چند در بسياری اوقات رؤيايی و دلپذير است ولکن گاهی هم دشوار بوده و خلاف ميل ماست ( آيه ۳۶ احزاب در صدر نوشتار بر اساس همين رابطه پرستش ميان مخلوقات و خداوند تبيين می شود.)

به امثال آيات زير در قرآن کريم توجه کنيد. خدا در قرآن کريم در سوره نساء می فرمايد:

وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَيهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِیَارِکُم مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِّنهم وَ لَوْ أَنهَّمْ فَعَلُواْ مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکاَنَ خَيرًْا لهَّمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتًا(۶۶) وَ إِذًا لاََّتَیْنَاهُم مِّن لَّدُنَّا أَجْرًا عَظِيمًا(۶۷)


ترجمه مکارم شيرازی: اگر (همانند بعضی از امتهای پيشين،) به آنان دستور می‏داديم: «يکديگر را به قتل برسانيد»، و يا:«از وطن و خانه خود، بيرون رويد»، تنها عده کمی از آنها عمل می‏کردند! و اگر اندرزهايی را که به آنان داده می‏شد انجام می‏دادند، برای آنها بهتر بود و موجب تقويت ايمان آنها می‏شد. (۶۶) و در اين صورت، پاداش بزرگی از ناحيه خود به آنها می‏داديم.(۶۷)
به آيه اول از اين آيات توجه کنيد:



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بر اساس اين آيه خداوند نه تنها چنين اوامری را برای بندگان ممکن می داند و بلکه می فرمايد در سابق هم برای برخی امت های پيشين صادر شده است و عده ای از مسلمين را به اين جهت که اگر چنين دستوری نازل می شد عمل نمی کردند مورد مذمت قرار می دهد. در دنباله آيات فوق می فرمايد اگر مردم آنچه را به آنها گفته می شود عمل می کردند ايمانشان قوی شده و اجر عظيمی را به دست می آوردند و هدايت الهی شامل حال آنها می شد و در پايان هم سعادت را از آن کسانی می داند که از خدا و رسول اطاعت محض و بی چون و چرا دارند (رک به دنباله آيات فوق در قرآن کريم(
خداوند در آيه ۱۲۶ سوره هود می فرمايد:

... وَ لَا یَزَالُونَ مخُْتَلِفِينَ(۱۱۸)إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَ لِذَالِکَ خَلَقَهُمْ
ترجمه مکارم شيرازی: ... ولی مردم همواره در اختلافند (۱۱۸) مگر کسی را که پروردگارت رحم کند! و برای همين(پذيرش رحمت)، آنها را آفريد.

خلاصه اينکه به نظر می رسد که وظيفه اصلی بشر که عبارت باشد از پرستش و عبوديت محض به طور کلی در ديدگاه ايشان فراموش شده است و همين پرستش است که رحمت بی شائبه الهی و هدايت خاص را نصيب انسانها می کند.

در سابق هم گذشت (رک به ۲-۳ )که توضيحات اقامه شده بر حصر اطاعت از خداوند به باب اجرائيات ناتمام است و دليلی نداريم که اين اطاعت را مضيق به مقام اجرا کنيم و اين می تواند همان رابطه به قول شما بر اساس زور و تحميل خلاف ميل ما را در برخی موارد به دنبال داشته باشد.
اين نکته هم مسلم است که اگر اين نحو اطاعت مطلق و تبعيت محض ميان خداوند با بندگانش ثابت باشد (که از لوازم پرستش خداوند است ) اين امکان وجود دارد که خداوند بر اساس ولايت خويش آن را برای ديگران هم قرار دهد چنانکه در مورد رسولان الهی قرار داده است

٭ پاسخ ها به دو پرسش اول و دوم و نقد نظر ناقد :

۱ -پاسخ به پرسش اول:
پاسخ اين پرسش در «نقد نقد دوم» داده شده است. باوجود اين، فرض می کنيم رابطه نسبی با مطلقی که حق است، می تواند رابطه زور نيز باشد. اين زور را يا خداوند به انسان و يا انسان به خداوند می گويد و يا هر دو به يکديگر می گويند:
۱.۱. در هستی که خداوند آفريده است، زور نيست. نيرو هست. با تغيير جهت دادن به نيرو و در کشتن و ويران کردن و بکاربردن زور است که آفريده ها نيرو را به زور بدل می کنند و بکار می برند. اما برای اين که آفريده ای نيرو را به زور بدل کند می بايد رابطه ای برقرار کند که بکار بردن زور را ايجاب می کند: رابطه قوا با صفت خصومت آميز. و باز، تغيير جهت دادن به نيرو، نيازمند تغيير حالت در خويش است. اين تغيير حالت در خويش (عصبانی و خشمگين شدن و حالت تهاجمی پيدا کردن، ميل غلبه و تصرف و ...)، بکار بردن بخشی از نيرو را در تخريب خود ايجاب می کند. بدين قرار، هر بکار بردن زوری برضد ديگری، با بکار بردن آن برضد خود، همراه است. افزون بر اين، بکار بردن زور درگرو نيازی است که بکار برنده زور گمان می برد، جز با بکار بردن زور، نمی تواند برآورده اش کند. اما نيازمند، آفريده است و آفريدگار نيست.
خداوند، نيازمند، بنابراين محدود نيست. زور بکار نمی برد چرا که بکار بردن زور با خود تخريبی آغاز می شود. خداوند آغازگر برقرار کردن رابطه قوا نيز نمی شود، هم به دلايلی که ذکر شدند و هم به اين دليل که هستی محض است و آغاز گر رابطه قوا گشتن، با آفرينندگی در تضاد است. و مهمتر از همه اين که خداوند حق است و حق مطلق با حق نسبی رابطه برقرار می کند و حق نسبی، به يمن رابطه با حق مطلق، استقلال و آزادی خويشتن را باز می يابد. با آغازگری در برقرار کردن رابطه قوا، برفرض که آفرينش را ناممکن نکند – که می کند -، جبر ناگزير می شود. نادرستی فلسفه جبر، از جمله، به اين دليل است که خداوند و آفريده هايش در بند جبر می شوند. به سخن ديگر، خداوند خويشتن را نفی می کند. اما نفی شدن خداوند، به ماده وجود و اصالت بخشيدن است.

۱/۲. اما انسان آفريده نمی تواند به خداوند زور بگويد. از جمله به اين دليل که زورگفتن به هستی مطلق، در او بی اثر است. چرا که هستی از ماديت مبری است و از زور تأثير نمی پذيرد. باوجود اين، زور گفتن، رابطه ای را ميان هستی نسبی با هستی مطلق برقرار می کند که بر اثر آن،


الف – اين هستی از استقلال و آزادی و ديگر حقوق ذاتی خود غافل می شود. و

ب – زور، بنا بر خصلت بر خود افزائی، در بی کران هستی، همچنان بر هم انباشته می شود و ويرانگری بر ويرانگری می افزايد. دوزخی که انسان می سازد و گرفتارش می شود، اين دوزخ است.
بدين سان، هشدار مکرر قرآن به انسان که ويرانی و فسادِ در هستی آفريده، حاصل عمل او است، هيچ جز بيان واقعيت نيست. در عمل خويش و حاصل آن بنگريم، در آنچه بر سر محيط زيست آمده است، بنگريم و ببينيم چسان ويرانگريها بر هم افزوده شده اند و همچنان بر هم افزوده می شوند.

۱/۳. رابطه انسان با خداوند، مدار باز مادی ↔ معنوی است. زور گفتن آفريدگار و آفريده به يکديگر، زندانی شدن در مدار بسته مادی ↔ مادی است. به شرح بالا، روابط قوا و زور گفتن، رابطه مادی با مادی است. هرگاه خداوند بخواهد زور بگويد، ناگزير، خود را مادی (= خدا نيست) می گرداند. از اين رو، برقرار کردن هر مدار بسته ای، انکار خداوند می شود. ولايت مطلقه فقيه، از جمله، بدين خاطر که ولايت را در قدرت ناچيز می کند و به قدرت مطلق قائل می شود، انکار خداوند است.


۲ -پاسخ پرسش دوم:


۲/۱. ميل يا ترجمان حقوق ذاتی انسان است و يا نيست. اگر هست، تحقق بخشيدن به آن، از راه عمل به حقوق ذاتی ميسر می شود و عمل به اين حقوق عبادت و تقوی است. و اگر ميل بيانگر اين حقوق نيست، پس ناگزير زور فرموده و ناقض حقوق است. چنين ميلی، بدون غفلت از حقوق ذاتی و غفلت از مدار باز انسان ↔ خدا، به ذهن آدمی نيز نمی آيد.

۲.۲. خداوند همه آفريده ها را برای آن آفريده است که او را بپرستند، بدين معنی است که مدارهای زندگی آفريده ها، بسته نيست، باز است. جبر نيست، آزادی است. عبد و عبادت، استقلال و آزادی جستن به خداوند است. اطاعت از خداوند جز به باز نگاه داشتن مدار باز مادی ↔ معنوی و عمل به حقوقی که ذاتی حيات هستند، ميسر نمی شود

چون خويشتن را از زبان قدرت رها کنيم و زبان آزادی را بازجوئيم، در رابطه انسان ↔ خدا، معنای کلمه عبد را همان که بود می يابيم: رها شدن از غير خدا به يمن رابطه با خدا؛ استقلال و آزادی و ديگر حقوق ذاتی انسان. اين معنی عبد است که در جريان از خود بيگانه شدن دين در بيان قدرت، معنائی وارونه معنی خود در زبان آزادی را جسته است. نقدکننده نيز عبد را موجود بی اختيار و مطيع محض خداوندی (بمثابه قدرت که نفی خدا است) انگاشته است که هر زمان لازم شد به او زور می گويد و يا به زور گفتن بر می انگيزد و اگر اطاعت نکرد تنبيهش می کند! عبد، در اصل، نه بمعنای بردهٔ کسی بودن است. در حقيقت،


● از آغاز تا پايان قرآن، دستور به زور گفتن و زور شنيدن نيست. دستور به ترک آن هست. مدار رابطه نسبی (انسان ) با بی نهايت (خدا) مدار باز است. در اين مدار، زور پديد نمی آيد زيرا ممکن نيست به نيرو جهت تخريبی بخشيد. پس عبادت خداوند، تمرين زيست در مدار باز و پرهيز از زور باوری و زورمداری و بکار بردن زور است. در قرآن، بيست قاعده خشونت زدائی را يافته ام. بسا قاعده های ديگری نيز خاطر نشان شده اند و می توان بازشان يافت.


در آيه های اول سوره زمر، خداوند خود می گويد عبادت چيست وقتی خطاب به پيامبر می فرمايد: بر تو، کتاب را به حق نازل کرديم. پس عبادت کن خداوند را با عمل به دين ناب. رها کردن خويش از غير خدا (آيه های ۱ تا ۳ )، در حقيقت عبادت، مدار باز رابطهٔ انسان ↔ خدا را با رابطهٔ بسته انسان ↔ قدرت جانشين نکردن است. به سخن ديگر مدار بسته را باز کردن و تمرين کردن زندگی در مدار باز انسان ↔ خدا است.


● عبد، در اصل، از يکديگر بودن و بشمار رفتن معنی می دهد. عبادتی که نسبی را با بی نهايت از يکديگر کند، آدمی را از بی کران بی نهايت برخوردار بگرداند، برخورداری از استقلال و آزادی بی کرانی نيست؟


● باز، عبد در اصل، کارکردن و خدمت کردن و ساختن معنی می دهد. کارکردن و خدمت کردن و ساختن، در مدار باز انسان ↔ خدا، رشدی برهم افزا و تهی از ويرانی است: توحيد رشد انسان و عمران طبيعت است.


● در ترجمه هايی که به معنای اصلی کلمه توجه داشته اند، عبد را «ستاينده» و نيايش کننده وقتی از صميم دل دوست می دارد، ترجمه کرده اند. ستاينده و نيايش کننده که خداوند را دوست دارد، بنده و برده ای نيست که انسانهای معتاد به قدرت باوری در ذهن دارند. او کسی چون علی است که خداوند را بخاطر طمع کردن در بهشت و يا ترسيدن از جهنم پرستش نمی کند، چون سزاوار پرستش است، با پر شدن از دوستی او و نماد حق گشتن، پرستش می کند. عبد کسی است که در صراط مستقيم حق مداری است. خليفه خدا در روی زمين است. بهترين آفريده ها است و کسی است که از غير خدا خالی و از خدا پر است (= برخوردار از بازترين مدارها). و کسی است که می داند تا حق نگردد دوستدار و ستاينده و پرستش کننده حق مطلق نمی شود. تا مستقل و آزاد نگردد با استقلال و آزادی مطلق رابطه نمی جويد.

● طباطبائی قول جواهری را در صحاح اين سان نقل کرده است: اصل عبوديت بمعنای خضوع است. اما فروتنی در مقام رابطه انسان با خدا، بنابر قرآن، تحقق پيدا می کند به خودداری از استکبار و استضعاف که هر دو زورباوری است، يکی در مقام اينهمانی جستن با زور و ديگری در مقام تسليم شدن به زور.

۲.۲ . رابطه انسان با خدا، محلی برای واسطه باقی نمی گذارد: عبادت وقتی عمل به حق است و وقتی تمرين خالی شدن از قدرت و پرشدن از خدا است، کار و خدمت و ساختنی است که هر انسان خود بايد تصدی کند. عمل به حق را نيز خود بايد بکند. پس واسطه محل ندارد. به سخن ديگر،


۲/۳. در آيه های ۶۶ و ۶۷ سوره نساء، نيز مخاطب انسانها هستند. در اين آيه ها به آنها نفرموده است از کسی اطاعت کنند. تأمل درآنها –که ماجرای قوم يهود و دستور خداوند به آنها را بهنگام خارج شدن از مصر و در پی گوساله پرست شدن را يادآور می شود – آدمی را از اين مهم آگاه می کند که غفلت از خداوند، غفلت از مدار باز، بنابراين، از استقلال و آزادی خود و گرفتار مدار بسته گشتن و «ارباب» پيدا کردن است. برای بازيافتن مدار باز، در ذهن، بايد خود را از بندگی قدرت رها کرد و در عين حال، با ارباب محروم کنندهٔ انسان ها از مدار باز و حقوق ذاتی خويش، می بايد به مبارزه بی امان بر خاست. بايد برحق ايستاد و جبر جبار را نپذيرفت. قيام به حق، حق هر انسان است. اين او نيست که زور در کار می آورد. اين زورمدار است که زور در کار می آورد و اين زور او است که می بايد زدود. بديهی است هرگاه زورمداران از هر سو راه را بر انسان ببندند، مبارزهٔ مسلحانه می تواند ناگزير شود.


آيه ها امور واقع مستمری را خاطر نشان انسانهائی می کند که اهل عبرت آموختن باشند: مهاجرت دسته جمعی از وطن و خون يکديگر را ريختن، ناگزير می شود، وقتی يک جامعه، در موقع خود، مانع از آن نمی شود که قدرت (= زور) محور تمامی رابطه ها بگردد. اگر مانع نشد، بن مايه پندارها و گفتارها و کردارها زور می گردد و يکديگر را کشتن و ويرانی بر ويرانی افزودن ناگزير می شود. سوريه و...، امروز چنين فرجامی را نجسته است؟ اگر در دوران فرعون، قوم يهود چنين سرنوشتی يافت، در دوران ما، مردم فلسطين اين سرنوشت را جسته اند. کشورهائی وجود دارند که وجود نداشتند و ملتهائی بوده اند که بمثابهٔ ملت ديگر نيستند. هرگاه ارادهٔ زندگی در ملتی نمرده باشد، بديلی بيانگر ارادهٔ حيات می يابد، در کام مرگ نمی رود و به زندگی باز می گردد. به ايران پايان دوران صفوی بنگريم که ۳۰ ميليون از ۴۰ ميليون جمعيت ايران، در زد و خوردهای فی مابينی، يا رفتند و يا از ميان رفتند. ارادهٔ حيات در اين مردم نمرد و زندگی خويش را از کام مرگ بيرون کشيدند. بدين سان، هرگاه مردمی بموقع عمل نکنند و قدرت (= زور) تنها تنظيم کنندهٔ رابطه ها شود و «ولی امر» ها پر شمار گردند، جامعه گرفتار قتال اعضای خود با يکديگر و اين اعضاء ناگزير از ترک دستجمعی وطن می گردند. هرگاه کسانی باشند و انسانها را به حقوق خويش بخوانند و الگو و بديل زندگی در صلح و رشد در صلح بگردند، جامعه از مرگ به حيات باز می آيد. وگرنه، جريان مرگ را تا به آخر می رود.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016