سه شنبه 16 مهر 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شتاب تحول؟ ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
هرگاه اين فکر که بی‌طرف کردن دولت قدم اول است، پذيرش همگانی بيابد و وجدان همگانی به استقرار چنين دولتی، رأی موافق بدهد، همراه با آن، می‌بايد تحول طرز دينی مردم شتاب بگيرد و دين حقوقمدار جانشين دين تکليفمداری بگردد که زور را روش اصلی و بسا تنها روش عمل به تکاليف کرده‌ است. هرگاه چنين شود، شتاب تحول بازهم بيشتر می‌شود و بسا ايرانيان بتوانند، در رشد، آن شتاب را بيابند که آنها را الگوی رشد، رشد انسان مستقل و آزاد بگرداند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پاسخ به پرسشهای ايرانيان از ابوالحسن بنی‌صدر

پيش از پاسخ نوشتن به پرسشها، می‌بايدم به دانشجويان و دانش‌آموزان کشور شروع سال تحصيلی را تبريک بگويم و به آنها خاطر نشان کنم که مدرسه جائی است که نوجوان و جوان استعدادها، از جمله استعدادهای دانش‌آموزی و دانشجوئی را با استعداد ابتکار و خلق، همزمان، بکار اندازد. به جهان امروز که بنگريم می‌بينيم ملتها آينده خود را درگرو قوه ابتکار و استعداد تحقيق جوانان خود می‌بينند. بيش از پيش به خودانگيختگی جوانان که استقلال و آزادی عقل آنها است و وسعت پهنای امکانات خلاق شدن اين عقل، بها می‌دهند. در ايران چنين نيست. از اين‌رو است که ايران، در مقايسه با کشورهائی که واپس تر بودند و جلوتر افتاده‌اند، بازهم واپس تر می‌ماند. مسئوليت بزرگ‌تر، بر دوش شما است. بر شما است که خودانگيختگی خويش را باز يابيد و بکاراندازيد و نيروی محرکه و نيز رهبری کننده خويشتن در رشد بگرديد.

با سلام و عرض خسته نباشيد

مقاله اخير شما "انقلاب چگونه رخ می دهد؟” را خواندم وسئوالاتی برايم پيش آمد که برايتان نوشتم و ممنون می‌شوم که مانند دفعات قبلی پاسخگو باشيد. در بخشی از مقاله نوشته ايد که

«لازمه بناگزاری جوامع باز اين است که اصول راهنمايی در دسترس مردم باشد که هم خود برخاسته از انديشه آزادی اند، هم در خلق گفتمانها و کردارهای آزادی محور نقش دارند. امروزه يکی از مهمترين کارها در همه جوامع، توسعه معانی مرتبط با آزادی در حوزه نظامهای باورمند، خواه سکولار و خواه دينی، است. جريان آزاد اين چنين معانی ای در جامعه‌ اين امکان را پديد می آورد که مردم بتوانند آزادی، استقلال و کرامتمندی خويش را که قدرت از آنها ربوده است بازيابند.»

۱- آيا شما روند جنبش با همين سرعت را خوب ميدانيد که نتيجه آن رشد عمقی آگاهی و آشنايی بيشتر آنها با مفاهيم و فرهنگ دموکراسی برای دسته افرادی که در جنبش بوده‌اند و همچنين زياد شدن بدنه اجتماعی جنبش و همه گيرشدن جنبش به دليل در معرض قرار گرفتن با اين مباحث و بقول شما ديدن روزمره زندگی خودشان و طی شدن روندی چند ده ساله را برای رسيدن به دموکراسی مثل کشور فرانسه را لازم ميدانيد؟ و يا وقوع يک انقلاب با يک حرکت سريعتر که تمامی اقشار لزوما" در آن شرکت ندارند را هم ميتواند ما را به دموکراسی برساند؟ به اين خاطر که اولاً آشنايی با مفاهيمی که شما ذکر کرديد در ذهن خيلی از ما جامعه جوان و استبدادزده ملموس نيست و بدليل سانسور هم نمی‌توان آن را به جامعه بسط داد و تشريح کرد.

مردم بايد از آن استفاده کنند، آن را ببينند، تجربه کسب کنند و فرهنگش را هم بدست بياورند چون در شوره زار هر چه تلاش بکنی گلی در آنجا نخواهد روييد. و ثانياً در ابتدا با تشکيل دولت موقتی که حقوقمند باشد و جلوی ايجاد ستون پايه های قدرت را بگيرد برای رسيدن به دموکراسی کافيست و در ادامه بايد به کار فرهنگ سازی پرداخت. (منظورم اينست که حالا اگر هم جنبش همگانی نشد عيب ندارد انقلاب که بشود و دولت موقتی با شرايط بالا شکل بگيرد راه برای فعاليت و آگاهی دادن به مردم خود بخود باز ميشود) البته در آخر مقاله ذکر کرديد که ظهور ديکتاتوری پيامد قابل پيش بينی بوده که بعلت مقاومت مردم در برابر تغييرات در سبک زندگی و جهان بينی‌شان رخ داده است.

۲- به نظر شما جامعه‌ايران در حال حاضر چند درصد از راه انقلاب را رفته است و فکر ميکنيد چقدر از عمر اين رژيم باقيمانده است؟ با سپاس از زمانی که ميگذاريد

ميراشرفی


٭ پاسخ پرسش اول در باره شتاب تحول جامعه‌ايرانی:

۱ – ايرانيان در طول يک قرن ۳ انقلاب کرده‌اند و هيچ کشور ديگری در جهان چنين نکرده‌است. باوجود اين، از «هم رديفهای» خود عقب است. بنگريم شتاب تحول اقتصادی در کشورهای آسيای دور و چين و هند و ترکيه را و از خود بپرسيم: چرا ما عقب مانده‌ايم؟ امکانهای ما نيز بيشتر بودند (از جمله نفت و گاز و جمعيت جوان و سرزمين بزرگ و...) ولی ما عقب مانده‌ايم. کار آسان اينست که تقصير را به گردن «قدرت خارجی» بياندازيم. غافل از اين که غرب با چين جنگ ترياک به راه انداخت و هند را مستعمره کرد و کشورهای کوچک شرق آسيا مستعمره‌اش شدند و اينک پيش افتاده‌اند. آنها دانستند که ضعفهايی دارند و اگر قدرت خارجی، می‌تواند برآنها مسلط بگردد، بخاطر ضعفها است. پس ضعفهای خود را به توانائی برگرداندند و به ميزانی که در اين کار موفق شدند، پيش‌رفتند. از جمله، دانستند که انسان حقوقمند است و جامعه‌هاشان حقوق ملی دارند و ضعف‌ها، در واقع، حاصل عمل نکردن به حقوق هستند. و ايرانيان، ازاين نظر، عقب تر هستند.

۲ – اگر کسی اهل انصاف باشد و حبّ ضديت با دين را نخورده باشد، از خود می‌پرسد: آيا تاريخ جامعه‌ای بدون دين به خود ديده ‌است؟ آيا، در حال حاضر، چنين جامعه‌ای وجود دارد؟ هرگاه کسی اين دو پرسش را از خود بکند و در پی تحقيق برای يافتن پاسخ شود، به اين پاسخ می‌رسد: جامعه بدون دين وجود نداشته‌است. و جامعه بدون دين وجود ندارد و کوششها برای دين زدائی، هرجا بعمل آمده، با شکست روبرو شده‌اند. هرگاه او بخواهد بداند چرا جامعه بدون دين وجود ندارد، در می‌يابد که هم هيچ انسانی بدون انديشه راهنما وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته ‌باشد. زيرا بدون انديشه راهنما، نه رهبری سامانمند ونه فعاليتهای حياتی ميسر می‌شوند. از جمله، نه تنظيم رابطه با خود و نه تنظيم رابطه با ديگری و نه تشخيص بايد کرد از نبايد کرد و نه تشخيص هدف و راه و روش تحقق بخشيدن به آن، ممکن می‌شوند. اما آن انديشه راهنمائی که هم بکار يکايک اعضای جامعه باشد و هم بيانگر ويژگی‌های هويت جمعی حاصل از زندگی مشترک در وطن بنحو استمرار باشد، هم ضرور و هم اسمش دين است.

پرسش سومی پيشاروی چنين کسی قرار می‌گيرد؟ اگر دين بيان قدرت- بيان قدرتی مانع برخورداری انسان از حقوق ذاتی خود - باشد، آيا کاری جز پيشنهاد دينی که بيان استقلال و آزادی و راهبر جامعه به رشد باشد و يا نقد دين از خود بيگانه در بيان قدرت، برای آنکه بيان استقلال و آزادی بگردد، بايد کرد؟

پاسخ اين پرسش اين‌است که دين جامعه (يا دين‌های جامعه) يا راه حل مسئله هست و يا نيست. تجربه‌های انجام گرفته در ايران و روسيه و اروپای شرقی و نيز اروپای غربی و چين و امريکای لاتين، به ما می‌گويند دين ستيزها راه به جائی نبرده‌اند. درجامعه‌هائی که تحول کرده‌اند، دين جديدی جانشين دين پيشين نشده‌است. از راه نقد دين از خود بيگانه در بيان قدرت، دين با تحول و رشد جامعه‌ها سازگار شده‌است. انقلاب ايران نتيجه همين نقد نبود؟ اسلام بمثابه بيان استقلال و آزادی ايرانيان را به پيروز کردن گل برگلوله توانا نگرداند؟

هرگاه خمينيسم را غلبه دين از خود بيگانه در بيان قدرت بر دين بمثابه بيان استقلال و آزادی بشماريم و اين دين را از ياد ببريم و بگوئيم دين همين است که آقای خمينی بدان عمل کرده ‌است، به بن بست می‌رسيم. زيرا اين دين ضد رشد است. هرگاه اسلام بمثابه بيان استقلال و آزادی وجود نداشته باشد و انديشه راهنمای انقلاب ايران، اسلام نباشد، يا بايد از رشد جامعه‌ ايرانی چشم پوشيد و گفت ايرانيان در بن بست هستند و يا گفت بيان استقلال و آزادی وجود دارد و بر ايرانيان است که دين تکليف مدار را با دين حقوقمدار جانشين کنند.

هرگاه حاصل تجربه را بپذيريم، بپذيريم که تحول مطلوب درگرو تغيير طرز فکرها، تغيير انديشه راهنما از دين از خود بيگانه در بيان قدرت به دين خود بازيافته در بيان استقلال و آزادی انسان است، کندی و يا شتاب تحول جامعه‌ايرانی، بستگی مستقيم پيدا می‌کند با سرعت تحول طرز فکر دينی ايرانيان و تدارک عوامل ديگر.

شتاب کنونی تحول بهيچ‌رو کافی نيست. هم به اين دليل که ايران واپس مانده‌است و هم به اين خاطر که زمان درنگ نمی‌کند و منتظر عقب مانده‌ها نمی‌ماند. اين بر نيروی محرکه سياسی در جامعه‌ايرانی هستند که بايد دست بکار يادآوری حقوقمندی ايرانيان به ايرانيان بگردند، به جامعه ‌ايرانی خاطر نشان کنند که با ارتقای منزلت زن و حقوقمند و کرامتمند گشتن او است که تحول ايران شتاب می‌گيرد. هشدار! بدون خشونت زدائی در سطح جامعه، استبداد از ميان بر نمی‌خيزد و مانع بزرگ از سر راه تحول ايران برداشته نمی‌شود. و خشونت زدائی نيز بدون تحول طرز فکر دينی مردم ايران، تحقق نمی‌جويد.

۳ – لائيسيته بدين معنی که دولت نسبت به دين‌ها و مرام‌ها بی طرف بگردد و مرامی جز حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی نداشته باشد، کاری ضرور است. اما وقتی طرز فکر دينی خشونت را توجيه می‌کند، تجربه دولت لائيک، تجربه شکست خورده در ايران و ترکيه و روسيه و... و سوريه می‌شود. جامعه ميان دو قدرت ويرانگر و مرگ آور گرفتار می‌شود: دولت جباران که لائيسيته را مرام خود ساخته و، به قول آلن تورن، ديکتاتوری لائيسيته برقرار کرده‌است و بنياد دينی که دين را توجيه گر خشونت و نقش اول پيدا کردن زور گردانده ‌است.

بدين قرار، هرگاه اين فکر که بی‌طرف کردن دولت قدم اول است، پذيرش همگانی بيابد و وجدان همگانی به استقرار چنين دولتی، رأی موافق بدهد، همراه با آن، می‌بايد تحول طرز دينی مردم شتاب بگيرد و دين حقوقمدار جانشين دين تکليفمداری بگردد که زور را روش اصلی و بسا تنها روش عمل به تکاليف کرده‌ است. هرگاه چنين شود، شتاب تحول بازهم بيشتر می‌شود و بسا ايرانيان بتوانند، در رشد، آن شتاب را بيابند که آنها را الگوی رشد، رشد انسان مستقل و آزاد بگرداند.

۴ – روشن است که انقلاب ديگری ضرور نيست. چرا که يک ملت رشيد، تجربه را در نيمه رها نمی‌کند برای اين که تجربه ديگری را از سر بگيرد؟ کاری که ايرانيان در طول يک قرن کردند، کار بايسته‌ای نبود. هرگاه تجربه اول را به نتيجه می‌رساندند، نياز به دو انقلاب بعدی پيدا نمی‌شد. پس کار بايسته اينست که انقلاب ۵۷ را به نتيجه برسانيم و جمهوری شهروندان را تأسيس کنيم.

برای اين که تجربه نيمه کاره نماند، يک کار را جمهور مردم بايد تصدی کنند و آن شهروند برخوردار از حقوق شهروندی گشتن از راه عمل به اين حقوق است. اما کار ديگر که عبارت باشد از جانشين کردن ولايت مطلقه فقيه با ولايت جمهور مردم، نياز به بديل دارد. بديلی که نماد استقلال و آزادی و مروج دين بمثابه بيان استقلال و آزادی باشد. هرچند اين بديل جمهور مردم بايد باشند و در جريان رشد، همواره می‌بايد بديل خود بگردد، اما، در آغاز، بديلی بايد که هم دولت را بی‌طرف کند و هم در سطح جامعه، تغيير طرز فکر دينی جامعه را با پيشنهاد بيان استقلال و آزادی و بکار بردن قواعد خشونت زدائی، شتاب‌گير‌تر بگرداند. يکبار ديگر، خاطر نشان می‌کنم که باوجود در نيمه رها شدن تجربه‌ها، از سه پايه داخلی رﮊيم، يکی بيش نمانده‌ است. لذا کاری که بايد کرد خلع يد از ملاتاريا و مافياهای نظامی – مالی است.

اما حق با پرسش کننده گرامی است. تحولی که مردم خود می‌بايد تصدی کنند، طولانی است. باوجود اين، ترويج حقوقمداری می‌تواند زمان را کوتاه کند. جانشين رﮊيم کردن دولت حقوقمدار، باز نياز به وجدان جمعی و شرکت مردم در جنبش دارد. الا اين که نقش نيروی محرکه سياسی، بس تعيين کننده‌ است. بدين‌خاطر که اداره دولت حقوقمدار، می‌تواند معطل کامل شدن تحول جامعه نماند._(مثال حزب کنگره در هند و جبهه‌ملی رهبری کننده نهضت ملی ايران) بخصوص که دولت حقوقمدار در شتاب‌گرفتن شهروند شدن ايرانيان می‌تواند نقش بيابد. هرگاه ايران يک نيروی محرکه جانبدار جمهوری شهروندان بيابد، هم کار سرعت بخشيدن به تحول طرز فکر و طرز عمل مردم را تصدی می‌کند و هم کار برقرار کردن دولت حقوقمدار را.

جامعه‌ايران در حال حاضر چند درصد از راه انقلاب را رفته است و فکر ميکنيد چقدر از عمر اين رژيم باقيمانده است؟

٭ پرسش دوم درباره چه اندازه از راه باقی است؟:

به نظر شما جامعه‌ايران در حال حاضر چند درصد از راه انقلاب را رفته است و فکر ميکنيد چقدر از عمر اين رژيم باقيمانده است؟ با سپاس از زمانی که می‌گذاريد

۱ – هرگاه بنا را بر اين بگذاريم که انقلاب ايران را در نيمه رها کنيم، ناگزير، در اول راهی قرار می‌گيريم که هيچ نه معلوم آن را تا کجا طی خواهيم کرد و آيا همچون سه انقلاب، در نيمه رها نخواهد شد؟ اين پرسش را هر ايرانی بايد از خود بکند، تا مگر ايرانيان به اين صرافت بيفتند که بهيچ‌رو نبايد راه رفته را در نيمه رها کنند. يکبار ديگر، يادآور می‌شوم که

۱.۱. در نيمه رها کردن يک راه، معلوم را از دست فروهشتن و خود را به نامعلوم (انقلاب جديد) سپردن است. حال آنکه ادامه دادن به راه رفته تا وصول به هدف، معلومی است که عقل مستقل و آزاد آن را با نامعلوم جانشين نمی‌کند.

۱/ ۲- در نيمه راه ماندن و دل به اصلاح رﮊيم ولايت مطلقه خوش کردن نيز خود فريبی است. چرا که، محور رﮊيم، ولايت مطلقه فقيه است. آن بخش که می‌بايد اصلاحات را بعمل آورد، فاقد اختيار و اقتدار است. و آن بخش که محور رﮊيم است واجد اختيار و اقتدار است. هر عاقلی می‌داند که بی‌اختيار و بی اقتدار نمی‌تواند با اختيار و با اقتدار را اصلاح کند. در اين رﮊيم، تنها آن اصلاحی ممکن است که اختيار و اقتدار محور را روز افزون کند. کاری که از کودتای خرداد ۶۰ بدين سو، بطور مستمر انجام گرفته و حاصل آن ولايت مطلقه فقيه گشته و ايران امروز، زير فشار اين «ولايت» دارد کمر خم می‌کند.

۲ – هرگاه بنا بر به نتيجه رساندن تجربه انقلاب ۵۷ باشد، می‌بايد:

۲/۱- سه نسل، نسل انقلاب ونسل اول بعد از انقلاب و نسل دوم بعد از انقلاب، وضعيت سنجی و موقعيت سنجی، بعمل بياورند. راست بخواهی، آنها که برآنند تجربه انقلاب را در نيمه رها نکنند، بطور پيگير، اين وضعيت سنجی و موقعيت سنجی را انجام داده‌اند. کافی است اين سه نسل به آن توجه کنند. هرگاه چنين کنند، در می‌يابند چه اندازه از راه را طی کرده‌اند. دوری و نزديکی راه طی نشده، بستگی مستقيم دارد به عزم ملی به ادامه راه و رسيدن به پايان آن که استقرار جمهوری شهروندان است. پس طول راه باقی مانده، بستگی دارد به ميزان مشارکت مردم در رفتن به راه استقرار اين جمهوری.

۲.۲. بديهی است اگر بنا بر ادامه راه تا پايان باشد، می‌بايد تجربه را روش کرد. يعنی مرتب اشتباه‌ها را تصحيح کرد و دانست که ساختهای قدرتمدار بسيار مقاوم هستند. استقامت بسيار بايد تا مقاومتشان شکسته گردد و نظام اجتماعی باز و تحول پذير شود.

۲/۳- تجربه‌های جامعه‌های ديگر می‌گويند هرگاه بخشی قابل ملاحظه‌ از جامعه، بشرط برخورداری از حمايت جمهور مردم، راه را تا رسيدن به ايران‌سرای استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی، ادامه دهد، کار به سامان می‌رسد. بنا بر قاعده، هريک، يک تن بر حق بايستد، جامعه به حق روی می‌آورد.

۲/۴- از آنجا که تغيير در ايرانيان است که می‌بايد انجام بگيرد، پاسخ به اين پرسش که چه اندازه از طول راه باقی است، نيازمند يافتن پاسخها به اين پرسشها نيز می‌شود:

● شدت سانسور کردن يکديگر و خود سانسوری چه اندازه‌است؟ از اتفاق، آنها که آقای روحانی را کسی غير از آنکه هست، تبليغ کردند و شرکت در «انتخابات» را واجب شمردند، از هم اکنون، سانسورچی شده‌اند. می‌گويند زبان به انتقاد باز نکنيد، زيرا مانع از آن می‌شويد که او و حکومتش موفق شود. سالی که نکو است از بهارش پيدا است. اينان از خود نمی‌پرسند وقتی ما نيز سانسورچی شده‌ايم، اين بدتر نيست که جای به بدترين سپرده‌ است؟ آقای علوی، «وزير» واواک رﮊيم نيز می‌گويد: مردم نبايد کاری بکنند که ما سروقتشان برويم! جامعه‌ای که از ترس دم نمی‌زند و هر عضو آن خود و ديگری را سانسور می‌کند، در راه نيست تا بتوان گفت چه اندازه از راه باقی مانده ‌است. در بيراهه است. ايرانيان نخست می‌بايد خويشتن و يکديگر را از سانسور برهانند: حقوق خويش را بشناسند و زندگی را عمل به حقوق و رعايت حقوق يکديگر کنند. بايد بيانديشند در باره اندازه منزلت و کرامت زن در ‌ايران؟ چراکه تحول هر جامعه‌ای، با رشد زنان، از رهگذر بازيافتن حقوق ذاتی خويش و عمل به اين حقوق، آغاز می‌گيرد.

هرگاه ايرانيان در اين راست راه شوند، به سخن ديگر، از بند خود و ديگری را سانسور کردن رها گردند، راهی که بايد طی کنند، کوتاه می‌شود.

● وجدان همگانی ايرانيان چه اندازه از حقوق ملی آگاه است و اين وجدان چه اندازه در سازگار کردن پندار و گفتار و کردار ايرانيان با حقوق ملی، کارآئی جسته‌است؟ در رفتار ايرانيان نسبت به يکديگر، چه اندازه زور بکار می‌رود؟ حساسيت ايرانيان نسبت به تخريب محيط زيست آنها چه اندازه است؟ چه اندازه نسبت به نابود شدن جنگلها و خشک شدن سرزمين خود بی‌احساس و يا با احساس هستند؟ نسبت به منابع ثروت خود و سرزمينی که برای نسلهای آينده باقی می‌گذارند، چه اندازه احساس مسئوليت می‌کنند؟ آنها که واقعيت‌ها را می‌شناسند، چه اندازه در آگاه کردن جمهور مردم می‌کوشند؟ مردم چه اندازه گوش شنوا برای شنيدن حقايق دارند؟ ايرانيان چه اندازه ازحق دانستن خود استفاده می‌کنند و چه اندازه از چند و چون زندگی که می‌کنند، آگاهند؟

● اندازه نيروهای محرکه‌ای که توليد می‌شوند، به چه ميزان است؟ چه اندازه از اين نيروها تخريب می‌شوند و چه اندازه با تبديل شدن به قدرت ويرانگر، در ويرانگری بکار می‌رود؟ برای مثال، نسل جوان کشور، به مثابه نيروی محرکه، چه اندازه تخريب می‌شود (ميزان آسيبها و نابسامانی‌های اجتماعی) و چه اندازه در فعاليتهای تخريبی بکار گرفته می‌شود؟ دانش و فن چه اندازه رشد می‌کند و فراوانی انديشه‌ها و وسعت جريان آنها چه اندازه است؟

● چه اندازه مردم ايران در کار نقد ضعفها و عيبهای خويش هستند؟ وضعيتی که درآنند را چه اندازه ناشی از ضعفها و عيبهای خود می‌دانند و چه مقدار را به سياست قدرت خارجی در ايران نسبت می‌دهند؟ آيا از خود می‌پرسند هرگاه ضعف و عيب نمی‌داشتند قدرت خارجی کجا می‌توانست، با ايران و در ايران، اين يا آن کند؟ چه اندازه براين واقعيت وجدان دارند که همواره اقليت حاکم است که برای طولانی کردن عمر حاکميت خويش، به قدرت خارجی روی می‌آورد؟ چه اندازه می‌دانند که سر و کارشان با اين اقليت است و استقلال و آزادی و رشد در گرو پايان بخشيدن به استبداد اين اقليت است؟

پرسش کننده گرامی می‌تواند پرسشهای ديگر را بر اين پرسشها بيفزايد و فهرست پرسشها را کامل‌تر کند. پاسخهايی که مجموعه اين پرسشها، می‌جويند، به او و همه ايرانيانی که بخواهند بدانند، خواهند گفت در کجای راه هستيم.

پرسش کننده گرامی ديگری پرسيده‌است قدرت چيست؟ با آنکه به اين پرسش بارها پاسخ داده‌ام و فراوان در باره قدرت نوشته‌ام، يکبار ديگر بدان پاسخ می‌دهم. از جمله، بدين خاطر که، بنوبه خود، اين پاسخ پاسخها به پرسش کننده اول را، برای هموطنانم خوانا‌تر می‌کند:

٭ پرسش در باره قدرت چيست:

سلام و خسته نباشيد

۱ - تعريف دقيق قدرت چيست و چطور به وجود می‌آيد؟

۲ - فرق ايدئولوژی و عقيده چيه؟

سپاس

٭ پاسخ پرسش اول: قدرت چيست و چگونه پديد می‌آيد:

نخست بدانيم که قدرت معنائی جز توانائی دارد. توانائی صفت و بيانگر استعدادها و فضلهای انسان است: توانائی انديشيدن، توانائی علم جستن، توانائی رهبری کردن و... و در زبانهای غربی، قدرت، دست کم ۶ معنی جسته‌است:

توانائی و توانائی قانونی انجام کاری و سلطه يکی بر ديگری و خاصه‌ يا خاصه‌های کسی و يا ماده‌ای و اختيار در سلسله مراتب (تحت امر مافوق بودن مادون) در هريک از بنيادهای جامعه و حوزه اختيار (قوه مجريه و قوه مقننه و قوه قضائيه) و آمريت و يا حاکميت دولت.

درگذشته، قدرت داشته‌ای تصور می‌شد که هرکس به ميزانی که آن را داشت، بر کس و يا کسانی که آن را نداشتند، آمريت و سلطه می‌جست (۱). اما در دهه‌های اخير، اين پرسش بميان آمد: آن داشته‌ای که قدرت است چيست؟ چون اين نوع از قدرت از خود وجودی نداشت، فيلسوفان و جامعه شناسان پذيرفتند که اين رابطه مسلط – زير سلطه است که آن را قدرت مسلط بر زير سلطه بايد خواند. بدين‌قرار، بدون چنين رابطه‌ای قدرت وجود ندارد و چند و چونئ هر رابطه چند و چون قدرت است.

در ذهن اکثريت بزرگ مردم، در جامعه‌های مختلف، قدرتی که بيانگر رابطه مسلط – زير سلطه گشته، توانائی را از يادها برده‌ است. راستی اينست که قدرت جانشين توانائی شده‌ است. چنانکه خداوند قادر را نه خداوند توانا که خداوند مطلقا زورمند تصور می‌کنند. از اين‌رو است که رابطه با او را نه رابطه توانائی نسبی_(انسان ) با توانائی مطلق(خدا ) که رابطه بی زور با مطلقا با زور باور کرده‌اند. لذا، نه از راه بکار انداختن استعدادهای خويش (= توانائی) که از راه بی توان گرداندن خود با او رابطه برقرار می‌‌کنند. نتيجه خود ناتوان (= بی زور) انگاری اين شده ‌است که ۹۹ درصد مردم جهان، به اندازه ۱ درصد ثروت دارند و اين ۱درصد برآنها ولايت مطلقه دارد. قدرت، سلطه اين ۱ درصد با آن ۹۹ درصد است.

قدرت را به ويژگی‌هايش بشناسيم:

۱ – قدرت وجودمند نيست. وقتی رابطه‌ای رابطه مسلط – زير سلطه است، اين رابطه را قدرت گويند. پس آنچه هست اين رابطه است. بدين‌قرار، ولايت کسی بر ديگری، چه رسد ولايت مطلقه فقيه بر يک جامعه، ترجمان بکار رفتن زور توسط مسلط بر زير سلطه است. چون در رابطه قوا، ولايت جز بکار بردن زور، نيست و نمی‌تواند باشد، ولايت مطلقه فقيه، در حقيقت، اختيار مطلق به زوردادن، بنا بر اين، نافی خدا و حقوق انسان، از جمله، حقوق و کرامت انسانی مدعی داشتن ولايت مطلقه است.

۲ – چون قدرت بيانگر چند و چون موقعيت مسلط نسبت به زير سلطه است، بمثابه موقعيت مسلط و موقعيت زير سلطه، فرآورده تضاد است. بدين‌سان تضاد، ذاتی هر رابطه قوائی است. به سخن ديگر، هرگاه بخواهيم بدانيم از چه نوع قدرتی سخن بميان است، ناگزيريم بدانيم موقعيتها از چه نوع تضادی پديد آمده‌اند.

۳ – با وجود اين که قدرت هستيمند نيست، هستيمندی وجود دارد که در رابطه مسلط – زير سلطه، تغيير جهت می‌دهد و ويرانگر می‌شود و آن نيرو است. نيرو، در حال طبيعی خود، بکار زندگی می‌آيد. اما، در رابطه مسلط – زير سلطه، زور می‌شود و در مرگ آوری و ويرانگری نقش پيدا می‌کند. زور همان نيروی وجودمند است اما تغيير جهت داده‌است. لذا، بمحض گسستن رابطه مسلط – زير سلطه، طبيعت خويش را که نيرو است، باز می‌يابد. توجه به اين ويژگی، تا بخواهی مهم است. چرا که اگر ۹۹ درصد زير سلطه ها بدانند زوری که ۱ درصد در نگاه داشتن آنها در موقعيت زير سلطه بکار می‌برد، همان نيروئی است که از آنها می‌ستاند، چاره کار را که بيرون رفتن از روابط مسلط – زير سلطه است، در می‌يابند و بسا با جانشين کردن رابطه قوا با رابطه حق با حق يا رابطه های آزاد، جهان را سرای استقلال و آزادی انسان می‌کنند.

۴ – با اين که قدرت وجودی از آن خود ندارد، همه او را «می‌بينند» و می‌خواهند. درهمه جا حاضر است. اندازه مرگ و ويرانگری در هر جامعه و در جامعه جهانی، گويای حضور اين خدای نامرئی در زندگی انسانها است. همگان آن را می‌بينند و برايش وجود مستقل قائل می‌شوند. اما اگر از آنها بپرسی قدرت چيست؟ نمی‌توانند پاسخ روشنی به اين پرسش بدهند. چراکه قدرت اين ويژگی بس فريبنده را دارد که بی وجود خود را حجاب می کند و واقعيت را می‌پوشاند: انسانها قدرت بی وجود را می‌بينند اما رابطه مسلط – زير سلطه را که ميان خود برقرارکرده‌اند، نمی‌بينند. اگر اکثريت بزرگ می‌دانست که قدرت همين رابطه است و برآن می‌شد آن را تغيير دهد، دنيای ما دنيائی ديگر نمی‌شد؟

احتمال دارد خوانندگان بپرسند: پول از خود وجودی ندارد و قدرت نيست؟ پاسخ می‌دهم: نه، پول، منهای روابط قوا، وجود ندارد. خريد و فروش، يکی از رابطه‌های قوا است. بسيار رابطه‌های قوای ديگر وجود دارند که پول ترجمان چند و چون آنها است. از آنجا که انسانها پول را می‌بينند و رابطه‌های قوا را نمی‌بينند، پول خود عاملی می‌شود که در انقياد بيشتر آنها بکار می‌رود.

۵- اينک که می دانيم قدرت، بيانگر رابطه مسلط – زيرسطه است، می‌توانيم بدانيم چرا قدرت بی قرار است. بی قراری ذاتی رابطه مسلط – زير سلطه است. زيرا بمحض تغيير رابطه، موقعيت و وضعيت دو طرف رابطه تغيير می‌کنند. اگر رابطه قطع شود، چون رابطه نيست، قدرت نيز نيست. از اين‌رو،

۶ – قدرت بدان خاطر که مثل جيوه بی قرار است، بيشتر از اين، چون با بريدن رابطه نيست می‌شود، دارندگان موقعيت مسلط نياز دارند به دوام رابطه مسلط – زير سلطه. زيرا اگر قرار بر ناپايداری اين رابطه باشد، با رها شدن دو طرف از اين رابطه، قدرت نيست می‌شود. بدين‌خاطر است که باورهای دينی و مرامی و نظام ارزشی و اخلاق و قانون و نيز نيروهای محرکه اسباب ذهنی و عينی دوام رابطه مسلط – زير سلطه را فراهم می‌آورند: موقعيتها در سلسله مراتب اجتماعی، توجيه می‌شوند. تبعيض ها بسود «برتر»ها توجيه می‌شوند. ناتوانی اکثريت بزرگ توجيه می‌شود. ترسها و یأسها توجيه می‌شوند. و... نيک که بنگری، می‌بينی چند وچون دين و اخلاق و نظام ارزشی توجيه کننده روابط قوا هستند. از اين‌رو است که جامعه برای آنکه جامعه انسانهای مستقل و آزاد بگردد، نيازمند بيان استقلال و آزادی است تا اعضای آن بتوانند رابطه زور با زور را با رابطه حق با حق جانشين کنند.

۷ – ويژگی بس مهم ديگر قدرت اينست که نمی‌تواند فراگير بگردد. زيرا تمامی رابطه‌های انسانها رابطه قوا نمی‌شوند. چراکه اگر رابطه قوا بشوند، تضاد همه با همه جامعه را منحل می‌گرداند. اين ويژگی ما را آگاه می‌کند که رابطه طبيعی رابطه حق با حق است. برای اين که هم حق هستيمند است و زندگی در گرو عمل به حق است و هم اندازه رابطه های حق با حق، ميزان سلامت هر جامعه و ميزان توليد و بکار رفتن نيروهای محرکه را در رشد، بدست می‌دهد. پس اگر بخواهيم بدانيم ايرانيان چرا اسير ولايت مطلقه فقيه هستند و رشد نمی‌کنند، می‌بايد ببينيم سهم کدام يک از دو رشته رابطه‌ها، رابطه زور با زور و رابطه حق با حق، در مجموع رابطه‌ها بيشتر است.

قدرت ويژگی‌های تعيين کننده ديگری دارد که ذاتی رابطه مسلط – زير سلطه هستند:

۸ – تمرکز طلب است و مدام بايد برخود بيفزايد تا برجا بماند. اما قدرت که از خود وجودی ندارد، چگونه می‌تواند تمرکز طلب باشد و در بقا، نيازمند بزرگ شدن باشد؟ پاسخ اينست: رابطه مسلط – زير سلطه، يک رشته ديناميک ها ببار می‌آورد. ديناميکهای رابطه مسلط – زير سلطه، را پيش از اين، مطالعه کرده‌ام (از جمله در کتاب توتاليتاريسم)، اينک خاطر نشان می‌کنم که وقتی می توانيم بگوئيم قدرت بکار نرفت و يا نمی‌رود، که رابطه مسلط – زير سلطه قطع شده باشد و يا قطع بگردد. چرا که با قطع رابطه، قدرت نيز وجود ندارد. پس دائم می‌بايد بکار رود. می‌پرسيد قدرتی که رابطه است، چکونه دائم بکار می‌رود؟ پاسخ اينست که باز قدرت پوشش است برای اين که ما انسانها نبينيم آنچه بکار می‌رود نيروهای محرکه‌ای هستند که ما خود توليد می‌کنيم. و چون اين نيروها در رابطه مسلط – زير سلطه بکار می‌روند، هربار که بکار می‌روند، از جمله، نابرابری را بيشتر می‌کنند. برای مثال، پول که به شرح بالا بيان کننده روابط مسلط – زير سلطه است، در مقام تعيين کننده مالکيت مسلط بر نيروهای محرکه، مرتب نزد سلطه گر، متمرکز و بزرگ می‌شود. اطلاع از اين ويژگی، انسانها را از ويژگی‌های ديگر قدرت آگاه می‌کند:

۹ – نمادهايی که ما نمادهای قدرتشان تصور می‌کنيم، بدين خاطر که ترجمان چند و چون روابط قوا هستند، هرگز نزد اکثريت بزرگ جمع نمی‌شوند. به اين دلايل:

الف - رابطه مسلط – زير سلطه، ميان اقليت در موقعيت مسلط و اکثريت در موقعيت زير سلطه برقرار می‌شود. عکس اين رابطه، رابطه قوا نمی‌شود. زيرا قدرت برای اين که از آن اکثريت بزرگ شود، می‌بايد پخش شود و با پخش شدن، ويژگی متمرکز و بزرگ شدن را از دست ميدهد و منحل می‌گردد.

ب – بمحض اين که اکثريت بزرگ اين فريب را می‌خورد که در روابط قوا، موقعيت مسلط را يافته‌است و برآن می‌شود «قدرت خود» را برضد اقليت اقليت بکار برد، ناگزير، اختيار را به گروهی می‌سپارد تا به نمايندگی از او، «قدرت» را برضد اقليت و يا اقليتهای مزاحم بکار برد. جز اين ممکن نيست زيرا قدرت نامتمرکز وجود ندارد تا بکار رود. از آن پس، رابطه اقليت مسلط و اکثريت زير سلطه، در شکلی ديگر، بازسازی می‌شود (امری که در پی انقلاب ايران واقع شد). افزون بر اين،

۱۰ – قدرت قابل تقسيم نيست. بدين خاطر که رابطه مسلط – زيرسلطه را نمی‌توان تقسيم کرد. توجه به اين ويژگی به انسانها امکان می‌دهد دريابند ايدئولوﮊيهائی که وعده تقسيم قدرت را می‌دهند و مدعی می‌شوند هر فرد را از قدرت برخوردار می‌کنند، تا کجا فريب‌کارند. درحقيقت، با باوراندن اين دروغ، رابطه قوا در سطح فرد با فرد و گروه با گروه و ملت با ملت را، اجتناب ناپذير و بسا طبيعی می‌قبولانند.

۱۱- در عوض، قدرت قابل انتقال هست. زيرا، در هر رابطه قوائی، جای مسلط و زير سلطه می‌تواند تغيير کند. ويژگی بی قراری قدرت را پيش از اين شناختيم. آن ويژگی با اين ويژگی همواره همراه است.

۱۲ – قدرت به ضرورت ويرانگر است. چون بيانگر تضاد قوا است و از ويرانی پديد می‌آيد، رابطه مسلط – زير سلطه، ويرانگر و مرگبار است. چرا که نيروهای محرکه از راه تخريب متمرکز و بزرگ می‌شوند. اگر انسانها از اين ويژگی قدرت، همان رابطه مسلط – زير سلطه، آگاه بودند، از آغاز می‌دانستند که سرمايه داری تا کجا می‌تواند ويرانگر باشد و به آن تن نمی‌دادند و استبداد فراگير سرمايه‌داری که اينک محيط زيست را دارد درکام مرگ فرو می‌برد و فقر بر فقر می‌افزايد، برقرار نمی‌شد.

۱۳ – قدرت (= روابط مسلط – زير سلطه) به همان اندازه که عرصه اکثريت بزرگ را محدود می‌کند، قلمرو بکار رفتن زور توسط اقليت مسلط را گسترده تر می‌کند. يک نگاه به رابطه اقليت مسلط در جامعه امروز ايران بر اکثريت زير سلطه، اهل خرد را از تنگ شدن مداوم و روز افزون عرصه زندگی اکثريت بزرگ و بسط دايره «ولايت مطلقه» اقليت کوچک، گرفتار حيرت می‌کند.

۱۴ – فريب بزرگ در همه قرون اينست که اکثريت بسيار بزرگ انسانها می‌پندارند قدرتی وجود دارد که حق را به حق دار می‌رساند. غافل از اين‌که قدرت مطلقا نمی‌تواند با حق رابطه برقرار کند و نسبت قدرت به حق، نسبت تضاد است. توضيح اين که قدرت بدين خاطر که رابطه زور با زور است و رابطه حق با حق نيست، پس وقتی وجود دارد که جانشين رابطه حق با حق شده باشد. بدين‌قرار، وقتی رابطه قوا برقرار است، رابطه حق با حق نيست و وقتی رابطه حق با حق برقرار است، رابطه قوا نيست. و اگر اکثريت بسيار بزرگ از اين واقعيت آگاه می‌بود چرا تن به اطاعت از اقليتی می‌داد که مدعی می‌شد قدرت را بکار می‌برد که اکثريت به حق خود برسد؟ اين اکثريت اگر می‌دانست که ولايت فقيه و هر ولايت ديگری، بدين خاطر که رابطه قوا ميان اقليت و او است، ضد حقوق او است و وجودش برخورداری از اين حقوق را ناممکن می‌کند، البته فريب «قدرت صالح»، «قدرت مترقی»، «قدرت انقلابی» و... را نمی‌خورد. جهان ما، سرای استقلال و آزادی می‌گشت.

از آنجا که شناسائی قدرت از اهميتی بی‌چون برخوردار است و برشمردن ديگر ويژگيهايش نوشته را بازهم طولانی‌تر می‌کند، در نوشته‌ای ديگر، باز به قدرت و ويژگی‌ها و نيز انواع رابطه ها ميان مسلط – زير سلطه می‌پردازم. جای پرداختن به ايدئولوﮊی و فرقش با عقيقده نيز آنجا است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016