عاشورا، ايدئولوژی و کودک، گفتوگوی نشريه "راه ديگر" با سروش دباغ
می توان از ظلمستيزی و عدالت طلبی سخن گفت، اما تنها مسير عدالتطلبی و ظلمستزی، انقلاب نيست. می توان «هيهات منالذله» امام حسين را جور ديگری هم تفسير کرد؛ از آن پيام ظلمستيزی و عدالتطلبی گرفت، درس سبکباری و سبکبالی و ترک تعلقات گرفت، پيام سر تعظيم فرود نياوردن در مقابل ظلم را گرفت، اما نه لزوماً از طريق انقلاب
دفتر کودکی - اميد رضايی: عبدالکريم سروش، و بعدها فرزندش سروش دباغ، احتمالاً شاخصترين چهرههای بخشی از جريان روشنفکری دينی ايران هستند که چه موافقشان باشيم و چه نباشيم، تاثيرشان در وقايع سياسی و اجتماعی دو دههی اخير در ايران، غيرقابل انکار است. روشنفکرانی که از طرفی به نقد برداشتهای سنتی و جزمانديشانه از دين مشغولند (روحانيت سنتی)، و از طرفی به نقد کسانی که خوانش ايدئولوژيک از دين ارائه میدهند، از جمله علی شريعتی. در اين گفتوگو اما، بحث اصلی بر سر اين بود که روشنفکری دينی در حوزهی نقد فرهنگ عمومی چه کرده است. تکليف روشنفکری دينی در ساحت سياسی، با نقدهای صريحی که از حکومت دينی، بنيادگرايی و سنتهای فقهی صورت گرفته، مشخص است. سروش دباغ در اين گفتوگو، از رويکرد روشنفکری دينی به بخشهايی از فرهنگ عمومی (فارغ از حکومت)، آموزش و پرورش ايدئولوژيک و مسائلی از اين دست سخن میگويد.
***
* از مقالهی اخيری که شما در نقد قرائت مرحوم شريعتی از عاشورا در سايت جرس نوشتهايد شروع میکنيم که سعی کرديد مفهوم شهادتطلبی که شريعتی ازش دفاع میکند را نقد کنيد. اما اين نقد شما فقط به جزئيات موضوع اشاره دارد. يعنی آن بنيان تفکر شريعتی که میتوان آن را «الهيات رهايیبخش» ناميد را هيچ وقت نقد نکرديد. من فکر میکنم از اين جزئياتی که شما نقد میکنيد، چيزی دستگير کسی نمیشود. چرا جريان روشنفکری دينی به کليات اين تفکر «الهيات رهايیبخش» نقدی وارد نمیکند؟
- در آن نوشته، من البته از اين تعبير «الاهيات رهايیبخش» استفاده نکردهام؛ آنچه در آن مقاله آمده، قرائت ايدئولوژيک و انقلابی از اسلام و آئين تشيع است. تصور میکنم چون پيشتر اين بحث شده و ديگران هم آن را طرح کردهاند؛ من نيز در برخی از مصاحبهها و نوشتههای خود آن را آوردهام، نيازی به پرداختن بدان در آن نوشته نبود. در واقع، قرائت ايدئولوژيک از دين يا به تعبير داريوش شايگان، «ايدئولوژيزه شدن سنت»، متضمن خطاهای معرفتشناختی و روششناختی چندی است که در جای خود بحث شده است. در برخی نوشتههای خود نظير مقالهی «ترنم موزون حزن» رأی شايگان در اين باب را که اوايل دهه شصت شمسی طرح شده، تقرير کرده ام. در ابتدای دههی هفتاد شمسی، عبدالکريم سروش در مقالهی بحث انگيز «فربهتر از ايدئولوژی»، خوانش ايدئولوژيک از دين به روايت مرحوم شريعتی را نقد کرد. چون اين کارها انجام شده، نيازی نديدم مستقلاً بدان بپردازم و به قول شما به جزئيات اين امر پرداختم. تصور میکنم حادثه کربلا از قضا مصداق خوبی است؛ به اين معنا که شما وقتی نوشتهها و سخنرانیهای مرحوم شريعتی درباره واقعه عاشورا را میبينيد، ملاحظه میکنيد که چندان وفادار به وقايع تاريخی نيست. وقايعی که عموم مورخان بر آن متفقالقولند؛ بلکه بيشتر در پی حرکتآفرينی در سالهای استخوانسوز اختناق بود؛ اختناقی که مبارزان در دههی آخر رژيم پهلوی با آن مواجه بودند. برای اينکه کلی سخن نگفته باشم کوشيدم به برخی نوشته های ايشان در اين باب استشهاد کنم. فکر میکنم بر اين سخن که «اگر میتوانی بميران و اگر نمیتوانی بمير» آثار و نتايج سوئی مترتب است که بايد در مورد آن گفتوگو کرد و مقوله ارزان کردن جان را به نقد گذاشت. علی ای حال، تصوير ارائه شده، تصوير وفاداری است از منظومهی فکری شريعتی و چون اصل ايدهی خوانش ايدئولوژيک از اسلام و شيعه پيشتر به نقد گذاشته شده، خوب است ميوههای آن بحث را نيز مصداقاً و در باب برخی از وقايع تاريخی پيگيری کرد و به بحث گذاشت. من نيز از اين منظر بدان بحث پرداختم. چنانکه در آن نوشته نيز آوردهام، به رغم بداعت اين نظريه، به رغم ذهن خلاق و جذابيت شخصيت مرحوم شريعتی، چون اين ايده ها در سطح اجتماع موثر واقع شده، بايد آنها را نقد کرد، ولو اين که اين آثار و نتايج پيش چشم کسی که نظريه را ابداع کرده، نبوده است. ولو اينکه در يک فضای پر از احساس و خشمِ ناشی از خبط و خطاهای رژيم پهلوی از همهی اسباب و ادوات مدد گرفته میشد تا تهييج احساسات صورت بگيرد و انقلابیگری موجه بشود. زياد شنيدهام که گفته می شود فلان سخن در جای خودش درست بوده است؛ اين امر مختص به اين قصه نيست. مثلاً راجع به قصۀ تسخير سفارت آمريکا هم گفته می شود که بايد بفهميم در آن موقعيت چه اتفاقاتی افتاده بود؛ تازه انقلاب شده بود، شاه از کشور فرار کرده بود، امريکا شاه را پناه داده بود. چند سال پيش درباره همين امر مقالاتی در نشريه « مهرنامه» نوشتم. يکی از نکاتی که در آن مقالات تأکيد کردم، اين بود که نبايد «تبيين» را با «توجيه» خلط کرد و تفکيک اين دو از يکديگر ضروری است. ما يک Explanation داريم و يک Justification. چه علل و عواملی باعث شد که فرضاً دانشجويان خط امام در سال ۵۸ به تسخير سفارت آمريکا مبادرت ورزند. اين را میشود فهميد و توضيح داد و تبيين کرد. همه آنچه الان عرض کردم، به انضمام نکاتی ديگر، توضيح می دهد که چرا اين اتفاق در آن سال افتاد؛ سياقِ چرايی تحقق آنرا تبيين می کند. اما explanation جای justification را نمیگيرد. تببين يک امر به تنهايی از صدق و کذب و موجه بودنش خبر نمیدهد. آن را بايد در جای خود بررسی کرد و ديد که آيا اين کار موجه بود يا نه. اين کنش مثلاً در راستای منافع ملی بود يا نه. از منظر اخلاقی و از منظر بينالمللی، گروگان گرفتنِ چند ده نفر به مدت بيش از ۴۰۰ روز درست بود يا نه. همين قصه راجع به خوانش شريعتی از حادثهی عاشورا برقرار است. اين که زمستان استخوانسوز استبداد بيداد می کرد، اين که رژيم شاه با مخالفان خود بسيار بد رفتار میکرد، قابل فهم است. اينکه نياز بود ابزار های نظری و ايدههای چندی توليد شود تا به مدد آنها در وجود مخاطبان شور انقلابی دميده شود... اينها را میشود فهميد. اما هيچکدام از اينها جای درستی و نادرستی خوانش شريعتی از حادثه کربلا را نمیگيرد و آن را بايد درجای خود بررسی کرد. اين نکته که هر سخنی بايد در ظرف زمانی و مکانی مشخصِ خود فهميده شود، سخن حقی است، اما کفايت نمی کند؛ بايد شروط زمانی-مکانی ابراز سخنی را فهميد؛ اما اين امر فقط explanatory power دارد، يعنی فقط قدرت و نقش تبيينی دارد؛ و جای justification و صدق و کذب را مطلقاً نمیگيرد. اگر اين خوانش از حادثه عاشورا شواهد تاريخیِ مکفی نداشته باشد، به رغم جذابيتش، به رغم تهييج احساسات و عواطف، به رغم اينکه در دل مخاطبان «معلم انقلاب» در آن روزگار خوش نشسته بود، آن را موجه نمیکند و ما بايد آن را کنار بنهيم. به نظر میرسد نظريهی مرحوم شريعتی در اين باب، چنانکه نوشتهام، دو خطا دارد: يکی شواهد تاريخی ناکافی. مرحوم صالحی نجفآبادی و برخی ديگر از مورخان گفته اند که هيچ دليلی نداريم که امام حسين به قصد شهيد شدن مکه را ترک کرده باشند. مرحوم قابل هم به صراحت گفته که اگر تمام آنچه از امام حسين در آن دوران نقل شده را در نظر آوريم، در می يابيم که ايشان برای اصلاح امت جد خود اعتراض کرده است. بعد هم وقتی که امام حسين با حرّ مواجه میشود، وقتی که حرّ راه را بر ايشان میبندد و نمیگذارد به هيچ سمتی حرکت کند و او را بين بيعت کردن و جنگ مخير میکند، آن وقت است که به مبارزه تن میدهد. اين امر تفاوت زيادی میکند با اينکه گفته شود امام حسين حج خود را نيمهتمام گذاشت و برای شهيد شدن از مکه خارج شد. علیالظاهر، اين تبيين شواهد تاريخی مکفی ندارد. ولی مرحوم شريعتی برای اينکه در پی حرکتآفرينی بود، آن واقعه تاريخی را اينچنين قرائت کرد. شواهد تاريخی نشان میدهد که آن بزرگوار وقتی متوجه شد قصد جانش را کرده اند، چون از بيعت يزيد سر باز زده بود، به اين صرافت افتاد که مکه را ترک کند. در اين ميان دعوتی از جانب مردم کوفه دريافت کرد، مسلم بن عقيل را پيشتر به جانب کوفه فرستاد، به نيمههای راه رسيده بودند که امام حسين با خبر شد که کوفيان عهد شکستهاند و مسلم شهيد شده و پشت او نايستاده اند: رفيقان چنان عهد صحبت شکستند / که گويی نبوده ست هيچ آشنايی. همهی اين امور به ما میگويد که خوانش مرحوم شريعتی، شواهد تاريخی مکفی ندارد. دومين نقد جدیای که بر اين خوانش مترتب است، نقد اخلاقی است: ارزان کردن و ارزان انگاشتن جان. لازمهی منطقی اين سخن که «اگر ميتوانی بميران و اگر نمیتوانی بمير» ارزان کردن جان انسان است. يک روشنفکر تاثيرگذار نبايد اينگونه سخن بگويد، ولو اينکه انگيزهها و ايدهها و آرمانهای پاکی در سر داشته باشد. میدانم آن بزرگوار در پی تقديس خشونت نبود، روح پاک و آزادمنشی داشت، حريت در جانش موج میزد؛ اما حساب سخن از سخنگو جداست. يک سخن بسان جويی است که وقتی بر زمين جاری میشود، راه خود را پيدا میکند و پيش میرود؛ فارغ از انگيزهی کسی که در ابتدا جوی را کنده و سخن را روان کرده. به همين سبب بايد اين سخنان را در جای خود ارزيابی کرد و به آسيب شناسی آنها همت گمارد. ارزان کردن جان انسان، اخلاقاً ناموجه است و فرونهادنی.
* ولی قرائت مرحوم شريعتی يک پتانسيل درونی برای تغيير هم دارد که خب نهايتاً الگوی انگيزشی برای مبارزه عليه ستم میتواند باشد. رويکرد شما به اين وجه قرائت شريعتی چيست؟
- به نکتهی خوبی اشاره کرديد. من تعابيری مانند «هيهات من الذله» در حادثه کربلا را ناظر به همين مسئله میفهمم. اما برای ظلمستيزی لزومی ندارد که تنها انقلاب کرد يا برای اين که مخاطبان و آيندگان درس حريت و ظلمستيزی و عدالتمحوری بياموزند و حساسيتشان به اين امور جلب شود، لزوما اين امر را از طريق انقلاب پی گرفت. می توان از ظلمستيزی و عدالت طلبی سخن گفت، اما تنها مسير عدالتطلبی و ظلمستزی، انقلاب نيست. می توان «هيهات منالذله» امام حسين را جور ديگری هم تفسير کرد؛ از آن پيام ظلمستيزی و عدالتطلبی گرفت، درس سبکباری و سبکبالی و ترک تعلقات گرفت، پيام سر تعظيم فرود نياوردن در مقابل ظلم راگرفت، اما نه لزوماً از طريق انقلاب. اگر کسی بخواهد اين وجه از حادثه کربلا را تقويت کند، می تواند، اما نه لزوماً از طريق به دست دادن قرائت انقلابی؛ بلکه با به دست دادن قرائت اخلاقی از حادثه عاشورا. اخلاقی که ظلمستيز است، در مقابل کسی که ظم میکند سر تعظيم فرود نمیآورد، کاری که امام حسين هم انجام داد. حاضر نبود به هيچ قيمتی با يزيد بيعت کند. کوشيد با هجرت، با ترک شهر و ديار و کاشانه اعتراض خود را نشان دهد. اگر روايت تاريخیِ بديل را بپذيريم، علی الاصول ممکن بود حر و لشکريانش می گذاشتند امام حسين نينوا را به مقصد يمن يا جای ديگری ترک میکرد. در آنصورت می شود تصور کرد، به مثابه يک «شرطی خلاف واقع»، که آن وقايع خونين رخ نمیداد، در عين حال پيام ظلمستيزی و عدالتمحوری امام حسين هم به گوشها میرسيد، به اين معنا که او حاضر نشده بود با يزيد بيعت کند و پيامش به ديگران میرسيد. پس در عين اينکه می توان پيام ظلمستيزی و عدالتمحوری را از قيام عاشورا استنباط کرد، لزوما اين پيام را در بدست دادن خوانش انقلابی از حادثه کربلا نبايد سراغ گرفت.
* بحث ديگر تاثير عزاداری ها بر کودکان است. ما از طرفی يک سری مداحیهايی میبينيم که از نظر عقيدتی گاه حتی شرکآلود و متضاد با اصل توحيد هستند. و از طرف ديگر عزاداریهای خشن را میبينيم. قمهزنی، زنجيرزنی با زنجيرهای خاردار، قربانی کردن بيش از حد در ملاء عام. که تاثيرات اجتماعی و روانی بدی روی جامعه و به خصوص کودکان دارد. شما به عنوان دينپژوه، به عنوان روشنفکر دينی، در اين خصوص چه رويکردی داريد؟ چه تلاشی برای پيوند علوم اجتماعی و علوم دينی از جانب روشنفکری دينی ايرانی صورت گرفته؟ چه نسبتی بين علوم دينی از طرفی و علوم اجتماعی و مسائل عينی جامعه برقرار شده است؟ صرفاً تاويل و تفسير مولانا، نهايتاً به اصلاح جامعه ممکن است منجر شود؟ و اصلاً روشنفکری دينی، بحثی در خصوص اصلاح جامعه دارد؟
- روشنفکری دينی مسلماً دغدغهی اصلاح جامعهی دينی را دارد. همانطور که چند بار کلمهی روشنفکری در پرسش شما تکرار شد، روشنفکری يعنی تعامل از طريق داد و ستد ايدهها با جامعه؛ تفاوت روشنفکر با فيلسوف و آکادميسين هم در همين امر است. خصوصاً در جامعهای مانند جامعهی ما که دينی است، مشخصاً نفوذ و قدرت روشنفکران دينی به معنای تاثيرگذاری بر مخاطب، در قياس با روشنفکران غير دينی، بيشتر است. از اين حيث هم دايرهی نفوذ و هم تاثير کلامشان بيشتر است و هم مسئوليتشان. تصور نمیکنم تا کنون روشنفکران دينی از اين امر غفلت کرده باشند. در عين حال اين را هم قبول دارم که اصلاح دينی يک امر ذوابعاد است و کوشش جمعی را میطلبد. هم فيلسوفانی که تعلق خاطری به پروژهی اصلاح دينی دارند، بايد کمک بکنند، هم جامعهشناسان، هم روانشناسان، هم مردمشناسان و ديگر متخصصان علوم اجتماعی. قطعاً متخصصان علوم اجتماعی در اينجا میتوانند کمک کنند و به صورت راهبردی نکاتی را طرح کنند تا اين پروژه در سطح جامعه پيش برود و نهادينه شود. اما به لحاظ شخصی و فردی و به مثابه عضوی از اين نحلهی فکری، بر اين باورم که به قول شما برخی از نوحهها و آنچه در عزاداریها شنيده میشود، من هم برخی را آنها را شنيدهام، با آموزۀ توحيد ناسازگار است و مسلماً فرونهادنی؛ از اين رو هم به لحاظ الاهياتی و هم به لحاظ اخلاقی خطا و مردود است و بايد فرو نهاده شود. مخصوصاً اگر از رسانههای جمعی تلبيغ شود، اسباب تاسف مضاعف می گردد. همچنين عزاداریهای خشن، از قمهزنی تا زنجيرزنیهايی که با کنده شدن پوست بدن همراه است، خصوصاً در بچههايی که اين صحنه ها را میبينند، نوعی خشونت نهادينه میشود يا دست کم قبح خشونت نزد آنها میريزد. يادم است ايامی که در دبستان نيکان در شهر تهران درس میخوانديم، سال دوم يا سوم دبستان بوديم، فيلم «توبهی نصوح» از ساختههای نخستين محسن مخملباف را برای ما پخش کردند. اين فيلم قصهی کسی است که اطرافيان فکر میکردند مرده و می خواستند او را دفن کنند، ولی او زنده می شود ناگهان؛ بعد از اينکه زنده شد، میرود درِ خانهها تا به سبب نزول خواری خود حلاليت بطلبد... آن فيلم واجد صحنه های ترسناکی بود، آن هم برای يک کودک هشت نه ساله. يادم است برخی از دوستانم در دوران دبيرستان و حتی بعداز آن، برای همديگر نقل میکردند که پس از پخش شدن فيلم «توبهی نصوح» در آن سنين، چقدر ترسيده بودند و خوابهای پريشان ديده بودند. بعداً فکر کردم ديدم پخش اين فيلم در آن زمان کار خطايی بوده. بچهی هشت نه ساله نبايد چنين فيلمی را ببيند، چرا که نه تصوير و تصور درستی از مرگ دارد، نه درکی از عذاب شب اول قبر. بر همين سياق، بر چنين عزاداریهای خشنی، آثار و نتايج سوئی مترتب است؛ هم به لحاظ فرهنگ عمومی و نهادينه شدن خشونت در سطح عمومی و هم برای کودکانی که شاهد اين منظرهها هستند. همين طور پارهای مداحیها که در آنها مداح آنقدر غلو میکند که توحيد کمرنگ می شود، يا نبوت پيامبر گرامی اسلام کمرنگ می شود و امامان فراتر از پيامبر نشانده میشوند. متاسفأنه شاهد همهی اينها بودهايم. اين آسيبشناسی دينی، کار روشنفکری دينی است، هم از بعد الهياتی، هم از بعد فلسفی، هم از بعد عرفانی، هم از منظر جامعهشناختی و روانشناختی و مردمشناختی. به همين جهت است که کوشش جمعی میطلبد و پروژهی رفرم کاری است که جز از طريق مشارکت جمعی پيش نخواهد رفت. من هم به قدر طاقت بشری خود در اين مسير تلاش می کنم. بگذاريد مثال ديگری بزنم که بیارتباط با اين بحث نيست. قصهی «مباهته» را در نظر بگيريد: بهتان زدن به ديگران که در برخی فتاوا آمده است. آيت الله سروش محلاتی پيشتر در اين باب مقالهای نوشتند و به تعبير ايشان لکهی سياهی که بر صفحهی سفيد دفتر فقه شيعه از قرن سيزدهم به اين سو پديدار شده را تبيين کردند. من نيز پس از انتشار مقاله ايشان، مقاله ای نوشتم و به فتاوای آيتالله مظاهری، مهدوی کنی، گلپايگانی ... استشهاد کردم. ايشان معتقدند اگر کسی در دين بدعت کرد، میشود به او تهمت زد؛ تهمت زنا و لواط زد تا او را از ميدان به در کرد. ملاحظه می کنيد، اين هم يک نوع خشونت است. خشونت فقط خشونت بدنی نيست، خشونت گفتاری هم هست. اگر به کسی تهمت زنا کردن يا لواطکاری يا دزدی بزنند، آن هم نوعی خشونت است، خشونت زبانی. رواج اين امر، آن هم تحت لوای دين، بسيار تاملبرانگيز است: «کافرم من گر از اين شيوه تو ايمان داری». اگر اين است طريق ايمانورزی و اينگونه احکام دينیِِ بريده از اخلاق را ترويج کردن و خشونت زبانی را بر صدر نشاندن و بهتان و تهمت زدن به کسی که تنها جرمش اين است که سخنان شاذ و نامتعارفی دربارهی دين گفته را بسط دادن؛ بايد از اين تلقی از ديانت و دينداری تبرّی جست.
يکی از وظايف روشنفکری دينی همين است، حساسيت نشان دادن و دينِ بريده از اخلاق را نقد کردن و به قدر طاقت بشری برای موجه کردن و توضيح دادن دين همعنان با اخلاق سخن گفتن و آن سخن پيامبر را فرا يادآوردن و برجسته کردن که «إنما بعثت لأتمم مکارم الأخلاق». اينها در زمرهی کارهايی است که بايد در حوزهی روشنفکری دينی صورت بگيرد. چون قصهی عاشورا و امام حسين است، خوب است اين جملهی مشهور حسين بن علی (ع) را نيز در نظر آوريم: «ان لم يکن لکم دين و کنتم لا يخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنياکم»؛ اگر دين نداريد و از آخرت نمیترسيد، آزاده باشيد. به نزد آن بزرگوار میتوان حريت و آزادگیِ بيرون از دين را سراغ گرفت. میشود کسی ديندار نباشد، اما آزاده باشد. از همينجا میشود فهميد پاسداشت مکارم اخلاقی از اموری است که مد نظر بزرگان دين بوده. حال اگر کسانی تحت لوای دين، از اين جاده منحرف شده يا سخنانی میگويند که آشکارا متضمن نفی اصول اخلاقی است، روشنفکری دينی بايد در اينجا حساسيت نشان بدهد. تصور میکنم رواج فرهنگ خشونتمحور، به هر بهانهای که باشد، قطعاً برای رشد کودکان مضر است و رهزن و بايد با آن صراحتاً و از هر دری که میشود، درپيچيد. البته عملياتی کردن اين امر در يک جامعه، صرفاً با جد و جهد و به ميدان آمدن روشنفکران دينی و مصلحان اجتماعی، به تنهايی محقق نمیشود؛ چرا که ابزار اطلاع رسانی بيشتری میخواهد. در وضعيت کنونی، اين سخنان میتواند يک خرده گفتمان بسازد؛ اما اگر بخواهد بدل به گفتار مسلط شود، علاوه بر آنچه اکنون توليد می شود و در اختيار مخاطبان مدرسۀ روشنفکری دينی قرار میگيرد، بايد رسانههای نوشتاری و ديداری ديگری نيز در خدمت اين امر قرار گيرد. اميدواريم که اين امور رفته رفته در جای خود بنشيند و نهادينه شود. بايد از خرده گفتمانسازی شروع کنيم تا به ياری خداوند رفته رفته و در ميان مدت گفتمان مسلط شکل بگيرد.