"گودو" در ايران، ناصر کاخساز
پی آمد فاسد اميد بستن به اپوزيسيون درونی حاکميت دينی اين است که روانشناسی اجتماعی را ميان اقشار ملت منفعل میکند و مردم را به تماشاچی فوتبال سياسی در بالا فرو میکاهاند... اميد بستن به بازی های سياسی در بالا و انتظار معجزهای يا تحولی از بالا را داشتن، تحرک فردی را در جنبش فلج میکند و حالت انتظار را بصورت روانشناسی اجتماعی مردم در میآورد
پارادوکسیِ زمان و غرور دروغين اشتغال کامل
زمان يک واقعيت دو بعدی است. کوتاه و بلند است. يک واقعيت عينی- ذهنی است. از بيرون سريع و کوتاه است؛ دانايی به اين بعدِ بيرونی، حرص را از روح آدم پاک میکند.
اما از درون بلند و دراز است. گاه چنان لَخت و سنگين و پاورچين راه میرود که آدم مجبور است هلاش بدهد. دانايی به اين بعد درونی به آدم احساس کم وزنی و سبکی میدهد. علامتاش هم اين است که آدم هميشه برای خودش و ديگران وقت دارد. کسی که وقت سرخاراندن ندارد، ماشين موفقی است و رابطهی دو بعدی زمان برايش معکوس عمل میکند. اين آدم در مستی دروغين اشتغال کامل، زندگی را بی آنکه بداند به سرعت تمام پل میزند و نمیداند که ذهن تنها ظرفی است که زمان در آن به حضور خود در هستی پی میبرد. زمان بيرون از ذهن بیمعناست؛ چون هيچ دستگاهِ معنادهندهای بجز ذهن وجود ندارد. اشتغال کامل، نافی اين جوهرِ شناختیِ –kognitiv - زمان است.
۱۲ دسامبر ۲۰۱۳
***
زمان عريان و زمان مجسم
مارکس میگويد: «کالا، کارِ مجسم است.» کوندرا در رمان «شوخی» مینويسد: «کار، زمانِ مجسم است» زمان، پشت هرکوششی پنهان است و تو آن را نمیبينی. مانند نويسندهای که در اثرش پنهان است و هرچه زيباتر بنويسد در اثرش ناپديدتر میشود.
دوست داشتن، پر از زمانِ مجسم يا زمانِ پوشيده است. عشق، حسِ به تجربه در آمده را از زمان میفهمد و با خودِ زمان مستقيما کاری ندارد. يا اصلا آن را حس نمیکند.
رابطه با چيزها و ارتباط با ديگران شکلهای تبيين زماناند. به قول کانت: «زمان، شکل تجربهی حسی ماست.» وگرنه زمان به خودی خود بیمعناست.
در سلول انفرادی، زير شکنجه، در احساس تمرد، خيانت و «رفض»، و هنگامی که بايکوت میشوی و همه با نگاههای ناطقِ خود از گوشهی تعريف شدهی چشمها، زمان را برايت از رويداد تهی میکنند، در واقع زمان را با تمام ذرات و مُنادهايش برای تو عريان میکنند. اينجا زمان حشرهای است که از پشت ديوارِ رويداد فرا میخزد تا به قلمرو تجلی کامل درآيد؛ عريانِ عريان . اکنون رويداد، پشتِ زمان گم میشود. زمانِ بیپوشش، مانند اثری است که پشت خالقاش ناپديد میشود و خالقاش را جلوی چشم خواننده عريان میکند.
بايکوت که میشوی در واقع هيچ کار ويژهای عليه تو صورت نمیگيرد جز اين که لباس رويداد را از تنِ زمان بيرون میآورند و قربانی را، يعنی تو را در زمانِ عريان فرو میبرند.
اشتغال، گونهای از کنش انسانی است که زمان در پس آن نامرئی است. يعنی هر کنشی اشتغال نيست. روزی چند ساعت قدم زدن در سلول انفرادی اشتغال نيست. چون زمان در آن صريح و بیپرده و محسوس است.
زمان که با عشق و همچنين با اشتغال در پس ارتباط ناپديد میشود، بوسيلهی خشونتگران بصورتی عريان بازتوليد میشود. زندانبان در واقع ورود لباس برای زمانِ زندانی- يعنی ورود رويداد - را به سلول ممنوع میکند.
۲۳ اکتبر ۲۰۱۳
***
کسی که هيچ نقطه ضعف ندارد، نيست سان است
نقطه ضعف موتور آگاهی درونی و حرکت به سوی کمال است. نقطه ضعف داشتن، مرز تفکيک موجود انسانی از هستی الهی است. هستی الهی موجود بدون مابه اذا است و به اين سبب آن را نيست سان از صيغهی گرامری گربه -سان می نامم. نيست سان مقدس است چون ذهن انسان آن را به گونه ای میسازد که به وجود آلوده نشود. هستی مقدسی که وجود دارد، هستی متناقضی است. تناقض، نقطه ضعف معصومين است. نمیخواهم نقطه ضعف را تقديس کنم . اما میخواهم مرز ميان هستی شناسی يا انتولوژی و شناخت شناسی يا اپيستمولوژی را نشان دهم . نام اين مرز، نقطه ضعفِ انسانی است.
۲۰ نوامبر ۲۰۱۳
***
با نقطه ضعفها چگونه میتوان برخورد کرد؟
آدم نبايد برای زدودن نقطهضعفهايش به زور متوسل شود. يعنی با اِکسورسيسم - رياضت کشی – و اخلاقِ مطابق نسخه روح خود را زير فشار گذاشت و به اصطلاح با نقطه ضعف خود جنگيد. برعکس، آدم میتواند با نقطهضعفهايش کنار بيايد، درک و تحليلشان کند و بگذارد ديده شوند. با اين شيوه آدم فاصلهی خود را با نقطه ضعفهايش مشخص میکند و جلوی يگانگی کامل خودش را با آنها میگيرد. مبارزهی اخلاقی با خود، که آدم را به دوگانگی میکشاند، واکنش انسان به کم مايه بودن فرهنگ است. هرچه فرهنگ پايين تر باشد به اخلاق بيشتری نياز است. از ضرورت اخلاق در سياست که سخن میگوييم غالبا به اين سبب است که سياستِ ما فاقد فرهنگ است.
۱۸ نوامبر ۲۰۱۳
***
ايرانيانِ انحطاط
اين نامگذاری را من از تابلوی « رومیهای دکادانس» اثر «کوتور» گرفتهام. رومیهای انحطاط در واقع - و به تمثيل - فرانسویهای انحطاط در دوران سلطنت ژوئيه را نشان میدهد. تابلوی ياد شده مردمی خسته از ولنگاری در عيش و نوشِ را با صراحت تمام نشان میدهد. صراحت اينجا علامت انحطاط است. میتوان به نگاه وقيحانهی دختران آوينيون، اثر پيکاسو، که از صراحتی تکان دهنده مالامال است، نيز توجه کرد. پيکاسو همين وقاحت و صراحت را در اين تابلو ترسيم کرد. صراحت گاه پردهی ساتری است که وقاحت را میپوشاند. هر نگاه وقيحی مالامال از صراحتی تند است.
در جامعهی زير حاکميت دين، علامت انحطاط بيشتر در زبان، در لخت و عور شدنِ واژهها خود را نشان میدهد. مثلا کسی میخواهد با نظر ديگری مخالفت کند، میگويد: «اين بابا خودش هم نمیفهمد چه میگويد.» زبان وقتی که مرز تفاهم ارتباطی را که خود را در فرمهای بيانی نشان میدهد، میشکند، لخت و عور، يعنی بیفرم و بیپرداخت میشود. لومپنيسمِ پايگاه فرهنگی جمهوری اسلامی با اين زبان بیپرداخت خويشاوندی دارد.
انحطاط در زبان، با مرگ تمثيل و استعاره و از بين رفتن زبان وجه التزامی، يعنی با فقير شدن زبان خود را نشان میدهد. زبانِ انحطاط، پورنوگرافيک، بیپوشش و بیادبانه است. به تماشای اعدام و مراسم تازيانه خوردن، رفتن، کاربرد عملی زبان پورنوگرافيک در قلمرو مناسبات اجتماعی است. آدم آنجا يعنی در مراسم اعدام و شکنجهی ديگران در نشئهی پرده برداری از چهرهی خشونت فرومیرود و درصراحت تند آن، فشار زندگی را بر شانههای خود فراموش میکند. اين پورنوگرافی در کنش اجتماعی، يعنی تازيانه يا دارزدن در ملا عام، اين بیپردگی، اين دريدگیِ کنش قدرت از بالا، فقدان علنيت سياسی را در پايين میپوشاند. وظيفهی اين دريدگی، بیحيثيت کردن فرهنگ صراحت است. کارکردِ انحطاطِ اسلامی موجود همين است: بیحيثيت کردن مفاهيم انسانی از طريق ايجاد اغتشاش در آنها. آدمی که به زبانی بیپوشش تکلم میکند، نيازی به سياستی بیپوشش، که مستلزم پيچيدگی و غنای زبانی است، ندارد.
۲۳ دسامبر ۲۰۱۳
***
«گودو» در ايران، عليه جنبش سبز
پی آمد فاسد اميد بستن به اپوزيسيون درونی حاکميت دينی اين است که روانشناسی اجتماعی را ميان اقشار ملت منفعل میکند و مردم را به تماشاچی فوتبال سياسی در بالا فرو میکاهاند.
در ميان دو جنگ جهانی، حالت انتظار بصورت يک روانشناسی اجتماعی گسترده در سطح جهانی، که واکنش نااميدی و بیچشماندازی بود،درآمد. حدود پانزده سال پيش از انتشار «در انتظار گودو» اثر ساموئل بکت، «ريچارد اولزه» تابلوی «انتظار» را کشيد و ابعاد درونی و بيرونی آن را که تحرک اجتماعی را فلج میکند، به تصوير کشيد. انسان در تابلو، سُکری را که روانشناسی انتظار توليد میکند در چشماندازی اثيری که اولزه ترسيم کرده است و بازتاب سرخوردگی درونی مردم است، مشاهده میکند.
اميد بستن به بازی های سياسی در بالا و انتظار معجزهای يا تحولی از بالا را داشتن، تحرک فردی را در جنبش فلج میکند و حالت انتظار را بصورت روانشناسی اجتماعی مردم در میآورد. رفسنجانی که فعال ميدان سياست بشود، در موقعيتی که امکان طرح خواستهای اجتماعی مردم از پايين وجود ندارد، طبيعتا حالت انتظار بر جامعه چيره میشود چون مردم فضايی برای طرح خواستهای اساسی خود نمیبينند. وقتی که روشنفکران نيز آن ها را تشويق کنند که سرگرم تماشای بازیهای سياسی در بالا بشوند، آنها به تدريج نقش همان مردمی را ايفا میکنند که اولزه در تابلوی Erwartung ترسيم کرده است. نگاه کنيم به اين ديالوگ کوتاه از نمايشنامهی در انتظار گودو:
کاراکتر اول: برويم
کاراکتر دوم: نمیتوانيم برويم
کاراکتر اول: چرا؟
کاراکتر دوم: برای اين که منتظر گودو هستيم.
کاراکتر اول: آهان!
۲۴ نوامبر ۲۰۱۳
***
سکسوآليته و فناتيسم دينی
اين جمله که «سکسوآليته خون بورژوازی است»، يکی از شاهکارهای گفتاری ميشل فوکو است. بورژوازی برای نخستين بار زن را مالک جنسيت خود کرد و بدين وسيله به مدرنيته خون داد. و روانشناسی شادی را جانشين ايدئولوژی متافيزيکی کرد. فاناتيسم دينی مخالف مدرنيته است چون اختلاف جنسی در مدرنيته مانند اختلاف سياسی يا اعتقادی، با مشارکت دو طرف مساوی تکوين میيابد.
سکسوآليسم برعکس سکسوآليته يک تمايل توحيدی عليه عادی سازی اختلافات اعتقادی و بيولوژيکی است. سکسوآليسم که به معنای تمرکز بر سکس است، بازتاب وحدانيت اعتقادی در جامعهی تکجنسيتی است. اين است که هر فناتيکر اعتقادی الزاما يک فناتيکر جنسی هم هست. با اين ترتيب میتوان گفت سکسوآليسم خونِ فناتيسم دينی است.
۱۵ اکتبر ۲۰۱۳
ـــــــــــــــــــ
[سايت شخصی ناصر کاخساز]