جمعه 27 دی 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ويژه‌نامه شرق برای عليرضا فرهمند، آن‌چه بايد می‌بود و نبود، جواد طالعی

جواد طالعی
چگونه ممکن است گروهی از سرشناس‌ترين، پرسابقه‌ترين، خوشنام‌ترين و معتبرترين روزنامه‌نگاران چهار دهه اخير ايران، هر کدام يادداشتی پيرامون همکار درگذشته خود بنويسند و نخستين اصولی را که بايد در ويژه‌نامه مربوط به مرگ يک روزنامه‌نگار رعايت شود فراموش کنند؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


عليرضا فرهمند دبير سرويس خارجی روزنامه کيهان در دهه پنجاه خورشيدی و همکار بسياری از رسانه های بعد از انقلاب اسلامی، سه شنبه بيست و يکم ديماه امسال (۱۳۹۲) در سن ۷۵ سالگی در نتيجه ابتلا به سرطان در يکی از بيمارستان های تهران درگذشت.

روزنامه شرق که در حال حاضر يکی از بهترين روزنامه های ايران است، ۵ روز بعد، يعنی ۲۶ ديماه ويژه نامه ای برای فرهمند منتشر کرد. فرهمند روزنامه نگاری سخت کوش، اما بی سروصدا بود. در روزنامه نگاری، گروهی به شهرت می رسند، اما گروهی دنبال شهرت نيستند و مثل "مشکی که خود ببويد" به جای شهرت به اعتبار می رسند. عليرضا فرهمند از اين گروه بود.


عليرضا فرهمند

من، به عنوان کسی که بيش از هشت سال شاهد حضور هر روزه اين مرد آرام و سر به زير در تحريريه بزرگ کيهان بودم، طبعا تمامی نوشته های اين ويژه نامه را خواندم. نه تنها به دليل آن که می خواستم بدانم يک روزنامه امروزی ايران درباره يک روزنامه نگار ديروزی چه قضاوتی دارد، بلکه همچنين به خاطر امضاهائی که پای اين نوشته ها بود: سيروس علی نژاد، حسن نمک دوست، فريدون صديقی، پژمان بختياری، و ماشاء الله شمس الواعظين.

از ماشاء الله شمس الواعظين و پژمان بختياری که بگذريم، صاحبان سه نام آشنای ديگر، روزگاری از همکاران و دوستان بسيار نزديک من بوده اند. فريدون صديقی و حسن نمک دوست چندين سال در تحريريه کيهان دوش به دوش من قلم می زده اند و سيروس علی نژاد، يار و همراه جدی و قابل اعتماد من در مبارزات سنديکائی دو ساله منتهی به انقلاب بوده است. بنابر اين طبيعی بود که امضاهای آن ها شوق مرا برای خواندن برانگيزد. اما با به پايان بردن آخرين خط ويژه نامه شرق، به نتيجه ای حيرت انگيز رسيدم: چگونه ممکن است گروهی از سرشناس ترين، پرسابقه ترين، خوشنام ترين و معتبرترين روزنامه نگاران چهار دهه اخير ايران، هرکدام يادداشتی پيرامون همکار درگذشته خود بنويسند و نخستين اصولی را که بايد در ويژه نامه مربوط به مرگ يک روزنامه نگار رعايت شود فراموش کنند؟

تمام ويژه نامه ای را که به مناسبت مرگ يک روزنامه نگار و مترجم سرشناس منتشر شده، با اين انتظار می خوانم که دريابم عليرضا فرهمند، در سی سالی که من از او هيچ خبر تازه ای نداشته ام، کجاها زندگی کرده؟ برای کدام روزنامه ها يا مجله ها قلم زده؟ چند فرزند از خودش به يادگار گذاشته؟ به کجاها سفر کرده؟ کارش روی کدام مقولات متمرکز بوده و احتمالا غير از سرطان با کدام مشکلات دست و پنجه نرم کرده است؟

تنها در مصاحبه ای که آقای ماشاء الله شمس الواعظين با شرق دارد. به اين نکته اشاره می کند که در پنج کنگره يا کنفرانس آسيا و اروپا در کنار فرهمند بوده است، اما از اين کنفرانس ها نامی نمی برد. او همچنين توضيح می دهد که فرهمند در سال های گذشته توانائی های حرفه ای خود را به مجلات تخصصی برده است، اما حتی از يک مجله نام نمی برد. آقای شمس الواعظين يک جا هم با نقل نادرست يک خاطره نشان می دهد که خود نيز، برخلاف انتظاری که از يک روزنامه نگار می رود، حساسيت، مسئوليت و دقت چندانی روی آنچه پيرامون زندگی فرهمند می گويد ندارد:

"زمانی که ايشان در روزنامه آيندگان مشغول بود، داريوش همايون به عنوان سردبير بسيار علاقه داشت که ايشان اخبار حساس را تلطيف کند که به آن رشتيزه کردن می گفت. چون استاد فرهمند اهل رشت بود اين اصطلاح را به کار می برد که خاص ايشان بود. "

وقتی اين فراز از مصاحبه آقای شمس الواعظين را می خوانم، دستخوش شگفتی بسيار می شوم و به اين فکر می افتم که همين فردا با دوستان و همکاران قديمی که فرهمند را بيش از من می شناسند تماس بگيرم و از آن ها بپرسم که آيا آقای فرهمند در بازه ای از زندگی حرفه ای خود برای آيندگان هم کار کرده است؟ من همکاری خود را با کيهان تابستان سال ۱۳۵۰ آغاز کردم و بهار سال ۱۳۵۸ به آن پايان داده شد. در تمام اين مدت آقای فرهمند دبير سرويس خارجی و عضو تمام وقت تحريريه کيهان بود. در اين دوران، داريوش همايون تا جائی که من به ياد دارم مدير مسئول و صاحب امتياز آيندگان بود و نه سردبير آن. آيا آقای فرهمند در سال های پيش از آن عضو تحريريه آيندگان و مسئول گرفتن زهر خبرهای اين روزنامه بوده است؟

زحمت مرا اما دوست ديرينم سيروس علی نژاد با تکه ای از يادداشت خودش کم می کند. او که خود از سال های دهه ۴۰ خورشيدی تا توقيف آيندگان در تابستان سال ۱۳۵۸ يکی از ستون های اصلی تحريريه اين روزنامه بوده است، می نويسد:

"نوبت که به او رسيد، طبق معمول حرف های اساسی زد. از خودش گفت و اين که کارش در کيهان چه بوده و حکايت کرد که در کيهان هرگاه مطلب تند و تيزی به دست مصباح زاده می رسيد، من را صدا می کرد و می گفت اين را ببر «رشتيزه» کن. اين سخن، رشتی بودن و طبع ملايم و اعتدال او را در کار روزنامه نگاری، يکجا، در يک کلمه خلاصه می کرد..".

پس معلوم می شود آقای شمس الواعظين که در سال های گذشته به قطب رسانه های اصلاح طلب ايران تبديل شده و البته با روزنامه نگاران برجسته قديمی ايران نيز دوستی تنگاتنگ دارد، حائی نکته ای را درباره فرهمند شنيده، اما مصباح زاده و کيهان را با داريوش همايون و آيندگان اشتباه گرفته و اين اشتباه را در مصاحبه خود به ثبت تاريخی رسانده است. حالا حساب کنيد کسی مصاحبه او را بخواند و به اندازه من کنجکاو نباشد که مطلب علی نژاد را هم دنبال کند. نتيجه چه می شود؟ زنده ياد فرهمند که هيچوقت عضو تحريريه آيندگان نبوده به مسئول تلطيف خبرهای آقای داريوش همايون هم تبديل می شود!

در بحث کلی پيرامون ويژه نامه روزنامه شرق، که کار شايسته و قابل تقديری هم هست، اين اشتباه قطب روزنامه نگاران اصلاح طلب البته اهميت چندانی ندارد. موضوع مهم تر اين است که همين ويژه نامه نشان می دهد که در روزنامه نگاری ايران انشا نويسی به راحتی جای اطلاع رسانی را گرفته است. مجموع يادداشت ها، در نهايت مرا به اين نتيجه می رساند که اگر زنده ياد فرهمند زنده بود و اين ويژه نامه را می خواند احتمالا آهی می کشيد و زمزمه می کرد: "هر کسی از ظن خود شد يار من/ وز درون من نجست اسرار من"

همه مصاحبه ها و يادداشت ها را که می خوانی، تنها مشتی جمله ها و واژه های احساساتی را رديف شده به دنبال هم می يابی که در اصل جز مقداری تعارف های دوستانه و ستايش های غير ضروری نسبت به مردی که همه می نويسند اهل شهرت طلبی و خودنمائی نبود هيچ اطلاعی به تو نمی دهند. از همه حيرت آورتر اين جمله های پژمان بختياری است. او از جمله می نويسد:"عليرضا فرهمند روزنامه نگاری بود که به واقع ديد «روزنامه نگارانه» داشت؛ بسيار حرفه ای بود و نوآور. روزنامه نگاری را با قهرمان پروری يکسان نمی دانست و ...."

انگار خيلی عجيب است اگر يک روزنامه نگار کارکشته، پس از ۵۰ سال روزنامه نگاری حرفه ای، آن هم در رده های دبيری و سردبيری "ديد روزنامه نگارانه" داشته باشد و روزنامه نگاری را با قهرمان پروری يکسان نداند. اصلا يعنی چه؟ مگر روزنامه نگار يک رمان نويس ناشی است که دنبال قهرمان پروری برود؟

و اما دوست نازنين من فريدون صديقی که ظاهرا مدتی است بازنشسته شده، ديگر در انشا نويسی و انتقال احساس مريد و مرادی سنگ تمام می گذارد. آن هم طوری که انگار در کنار ميدان جنگ نشسته و همه چيز را از شکاف مگسک می بيند و شرح می دهد:"استاد، خوب می دانست تفنگ پر يک نفر را می ترساند و تفنگ خالی دو نفر را و به همين دليل از خشونت عميقا بيزار بود. گرچه هر وقت اراده می کرد، بدون تفنگ و فشنگ جمعيت ساکنان اردوگاه اسرا را افزايش می داد؛ دوستدارانش." چقدر بد است دنبال کسی رفتن که آدم را به اردوگاه اسرا می برد! اما طفلک فرهمند، در سی و پنج سال پيش اصلا اينطوری نبود. لابد اين جمهوری اسلامی است که آدم را، حتی اگر مهربان و آرام و سربه زير باشد، اينقدر بی رحم می کند.

شايد حسن نمک دوست عضو تحريريه کيهان در سال های پيش از انقلاب و استاد روزنامه نگاری سال های بعد توانسته باشد به دور از تعارف های اغراق آميز و احساساتی که با روزنامه نگاری مدرن امروز هيچ تناسبی ندارد، تصوير روشن تری از عليرضا فرهمند به دست بدهد. او درباره نگاه فرهمند به روزنامه نگاری می نويسد:

"روزنامه جای ارائه تزهای شخصی نيست و اگر قرار باشد هر کس در روزنامه نظرات خود را بيان کند، ديگر چيزی از روزنامه باقی نمی ماند... مقاله نويسی، دنباله سنت «وعظ» و «خطابه» و «اندرزنويسی» است که البته کاربرد اجتماعی خود را دارد، اما روزنامه نگاری نيست. روزنامه نگاری با پشت ميز نشستن و فشارآوردن به فکر برای گفتن حرفی که دنيا را تکان دهد، حاصل نمی شود. بايد کار ميدانی کرد و در اين کار ورزيده شد... تفسيرنويس، جای خود را دارد، اما تسلط آن بر روزنامه نگاری را به زيان اين حرفه می دانم... يک آقا يا خانم روزنامه نگار، مثلا آقای فرهمند، با درج نظرات خود در روزنامه فقط به خواننده خبر می دهد که آقای فرهمند که شهروند کم اهميت و گمنامی است، اين گونه فکر می کند. اين چه اهميتی برای خواننده دارد؟"

و سيروس علی نژاد هم، کمک می کند که دست کم بدانيم آقای فرهمند حتی اگر در دوره هائی از تحريريه ها دور بود، اما همواره با عشق به روزنامه نگاری می زيست:

"به تمام معنی روزنامه نگار بود. هر چند سال های آخر عمرش را به جای اين که در کار روزنامه بگذارد، صرف انتشار بولتن هايی کرده بود که من هيچ گاه با آن ها موافق نبودم، اما گويا چاره ديگری نداشت. آن ورق پاره ها می توانستند زندگی او را تامين کنند، اما روزنامه نمی توانست. با وجود اين تمام لحظات عمرش را روزنامه نگارانه زيسته بود. همچنان که در دوره جنگ راهی اهواز شده بود تا ببيند حال وهوای جنگ چگونه است، و در حين جنگ، مردم در خيابان ها چه می کنند و پشت ويترين اين مغازه و آن مغازه به تماشا ايستاده بود، يا شاهد گفت وگوهای خريدار و فروشنده شده بود، در انتخابات اخير هم با حدود صدنفر از صاحبان صنعت و اهل فکر به گفت وگو نشسته بود و نظرشان را درباره سرنوشت آينده کشور جويا شده بود. من اگر روزنامه ای و مجله ای نداشتم هرگز قادر به چنين کاری نبودم. او، اما فقط مرکب چاپ مستش نمی کرد، از خود کار، از اصل کار سرمست بود. ذات روزنامه نگاری را دوست می داشت. پرسيدم اين ها را تنظيم و آماده چاپ کردی؟ گفت نه، تمام اين ها را برای دل خودم کردم. روزنامه نگار واقعی به اين می گويند".

اين که روزنامه شرق برای يک روزنامه نگار قديمی ويژه نامه ای منتشر کند، قابل تقدير است. اين که همکاران آن روزنامه نگار قديمی به ياد او و در بزرگداشت او دست به قلم ببرند، قابل تقديرتر. اما همه اين ها، آن کاری نيست که در ويژه نامه ای برای ماندگار کردن نام يک روزنامه نگار منتشر می شود بايد بشود. خواندم و خواندم و دست کم در خماری ماندم: بالاخره اين آقای فرهمند فرهيخته و نام آور کی و کجا متولد شد؟ کی و کجا وارد کار مطبوعات شد؟ تا کی در کيهان ماند؟ بعد از کيهان به کجا رفت؟ بعدها به کدام تحريريه ها سرک کشيد؟ زندگی و روزگارش چگونه گذشت؟ در کدام شهر و کدام محله زيست؟ گرانی گاه کارش چه بود؟ چه يادگارهائی از خود به جای گذاشت؟ و پرسش های ديگری که در يک ويژه نامه بايد به آن پاسخ داده شود. بخصوص اگر يک استاد رسمی حرفه روزنامه نگاری هم برای آن ويژه نامه نوشته باشد.

سعديا مرد نکونام نميرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکوئی نبرند


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016