پنجشنبه 3 بهمن 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نسبت بخشايش و حقوق بشر، گفت‌وگو با عمادالدين باقی

عمادالدين باقی
معنای بخشش اين نيست که کسانی تا آخرين نفس ستم کنند و وقتی ديگر راهی برای ادامه کار خود نداشتند از بخشش متنعم شوند. اگر کسی آگاهانه و عليرغم داشتن امکان پرهيز از ستم به اين کار مبادرت کرد بايد محاکمه و مجازات شود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


* بخشش سخنی سهل و ممتنع است و مفهوم ان خيلی بديهی به نظر می آيد اما واقعا منظور از بخشش چيست؟ آيا بخشش در گفتمان حقوق بشر با آنچه ديگران می گويند يکی است؟
- بخشش يعنی در برابر بدی خوبی کردن. معنايی که در آيه: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ (مؤمنون/۹۶) بايد بدی را با خوبی پاسخ داد و نيز آيه: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السيئۀَ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِيمٌ(فصلت/۳۴) يعنی آن که با تو به بدی برخورد می‌کند، ‌بدی‌اش را با خوبی دفع کن چه بسا همان کس که دشمن تو بود رفيق و دوست تو خواهد شد.
بخشش به عنوان يک تاکتيک و بخشش به عنوان منش در زندگی اجتماعی مشاهده می شود. يعنی افرادی هستند که به نحو موردی و اتفاقی يا در موارد خاصی از آنها بخشش سر می زند اما همان افراد ممکن است در جای ديگری دچار قساوت باشند. اگر بخشش يک منش باشد ويژگی ثابت و پايداری است که مهر خود را بر همه رفتارهای انسان می زند.
بخشش را می توان به عنوان "يک ارزش اخلاقی" و يا به عنوان "يک مسئله جامعه شناختی" يا "يک مسئله حقوقی" مطرح کرد. برای مثال به عنوان يک مسئله جامعه شناختی به نمونه ای در مقاله تقدم آزادگی بر آزاديخواهی در شماره قبلی مهرنامه اشاره شد. بخشش به عنوان يک مسئله حقوقی هم برای مثال همانطور که قبلا نيز گفته ام وقتی که در آيه۱۷۸ سوره بقره و آيه ۴۵ سوره مائده در برابر جرم جنايی سه گزينه قصاص و ديه و عفو مطرح می شود با وجود اينکه هر سه گزينه برخورد با اين جرم، حکم خداست اما قانونگذاران برای بخش نخست يعنی قصاص که در اين آيات جنبه فروتری دارد قانون وضع می کنند و آيين نامه و مقررات برای تشريفات مرگ مصوب می کنند اما بخش مربوط به عفو را که آنهم توصيه موکد و قول راجح خداوند است را به حال خود رها کرده ومهمل می گذارند. وقتی ترجيح عفو بر قصاص تصريح شده است، پس بخشش بر اجرای حکم قصاص، حکومت دارد و بايد همانطور که برای بخش نخست آيه قانون و مقررات وضع می شود سازوکارهايی برای تحقق بخش ديگر يعنی ترجيح خداوند هم مقرر گردد و به صورت قانون در آيد والزام هايی به وجود آورد. برای مثال مجرم را آنقدر در زندان نگه دارند تا شرايط برای فروکش کردن آتش انتقام و کينه فراهم و بخشش محقق شود. فلسفه مجازات زندان به جای اعدام چيزی جز تحقق اين حکم الهی نيست زيرا بخشش نه فقط ترجيح خداوند که راه کشف اوست.
و بخشش به عنوان يک ارزش اخلاقی هم چيزی است که در روابط اجتماعی و نظام حقوقی تجلی می کند. تعريف بخشش که در آيات ۳۴ فصلت و ۹۶ مؤمنون ذکر شد وقتی مورد اعتقاد دينداران است که در مجازات ها هم اعمال شود و در قانون مجازات ها تبديل به اصل عدم شدت در مجازات و شدت در عفو و رافت شود چنانکه قرآن می گويد: جزای بدی برابر اما جزای خوبی ده برابر است.(انعام ۱۶۰).
اگر گفته شود بخشش يک موضوع فرهنگی است و بايد جامعه از نظر فرهنگی رشد کند تا به روحيه مدارا برسد ناخودآگاه فرضيه نادرستی را القاء می کند مبنی بر اينکه هرچه سطح تحصيلات و دانش در جامعه ای بالاتر باشد روحيه بخشش بيشتر است. اين فرضيه آنقدر پذيرفتنی به نظر می آيد که شايد کسی در آن خدشه نکند اما تجربه های عملی ما خلاف آن را ثابت می کند و نشان می دهد که روحيه بخشش ارتباطی به سطح فرهنگ به معنای تحصيلات ندارد. ما مکرر مشاهده کرده ايم افراد تحصيلکرده ای را که بر قصاص پافشاری داشته و گفتگو و منطق هيچ تأثيری در رای آنان برجای نگذاشته و برعکس افراد بی سوادی را که با گفتگو به بخشش رضايت داده اند..

* چرا با وجود اينکه درباره اين موضوع فراوان سخن گفته شده اما در واقعيت اثر چشمگيری از آن مشاهده نمی کنيم؟
اگر آماری بگيريد و تحليل محتوايی از مطبوعات و کتاب ها انجام دهيد اولا حجم اين بحث نسبت به خلاء و نيازی که وجود دارد آنقدر ناچيز است که نمی تواند جريان ساز شود و از طرفی حجم داده های خنثی کننده بيشتر است. مثلا اگر يک خبر درباره بخشش مشاهده شود دهها خبر درباره اعدام مشاهده می گردد. در تريبون های عمومی و مذهبی مانند منبرها هم يا به اين موضوع نمی پردازند يا اگر بپردازند برخلاف آن عمل می شود و يا ايده های ضد بخشش در لابلای گفتارهای شان بيشتر است. در سطح ديگر هم در سال های اخير بحث هايی که درباره بخشش و ببخش و فراموش کن يا فراموش نکن صورت گرفته تعقيب می کردم و همواره يک ايراد اساسی به آن داشته ام و آن اين است که مسئله بخشش را در سطح سياست مطرح کرده و معطوف به نحوه مواجهه با حکومت جمهوری اسلامی و عاملان برخی حوادث بوده است. اين نوع مواجهه با موضوع يکی از دلايل به حاشيه راندن شدن چنين موضوع حياتی بوده است و نشان می دهد بخشش در ميان نحبگان و عوام ما چندان جدی مطرح نبوده و جايگاهی نداشته است در حالی که سياست فرع بر اجتماع و معلول آن است و منازعه ها و نياز به بخشش در درون حوزه عمومی و جامعه طبيعی و واقعی، عمده است نه در سياست. اتفاقا اگر بخشش در حوزه سياست هم بخواهد مطرح شود و در قوانين جايی برای خود بيابد بايد در جامعه غيرسياسی نهادينه شود. اگر فرهنگ و اخلاق جامعه عوض شد در سياست هم سرريز خواهد کرد. در قرآن هم بحث بخشش به عنوان حرکتی پرشکوه در مورد قتل عمد نفس بيگناه مطرح شده نه درباره سياست و حکومت. اگر چنانکه در قرآن آمده است مجرمی که انسان بيگناهی را از روی قصد و نيت و به عمد می کشد بخشيده شود کار بزرگی صورت گرفته است و اگر اين روحيه رواج يابد جامعه ای که از جنايت گذشت کند از آنجا که بزرگترين گناه و جرم، قتل عمد است، مصداق چونکه صد آيد نود هم پيش ماست شده و ديگر از نقض حق تقدم در رانندگی و تقدم در صف نانوايی و انتقاد و اعلام خطاها و صدها مسئله جزيی تر به راحتی گذشت می کند و تحمل پيدا می کند عمده ستيزه های اجتماعی پايان می يابد و جامعه برمدار مدارا می گردد و همه جرائم و تخلفات را به راحتی به نهاد قانون واگذار می کند.

* ولی کسی عمدا دعوت به ضديت با بخشش و انتقام ندارد و به نظر می آيد اين روحيه تا حدی در بشر غريزی است؟
- اگر وجود غريزه دفاع و پرخاشگری را بپذيريم می دانيم که غرايز با تربيت، کنترل شدنی هستند لذا بيش از آنکه اين روحيه را پديده ای بيولوژيک بدانيم بايد پديده ای جامعه شناختی و روانشناختی بشناسيم. در زمينه فرهنگ خشونت، گفتگوی تحليلی گسترده و منتشر نشده ای دارم که از بازگو کردن مفاد آن در می گذرم و فقط به نکته ای که مرتبط با اين بحث است اشاره می کنم که از لحاظ جامعه شناختی مهم است و بايد در امور تربيتی هم مورد توجه قرار گيرد. نکته مورد نظر اين است که روحيه قساوت و بخشش، مسری است و اشخاص می توانند استرس های خود را به اطرافيان منتقل کنند يا خوش خلقی را. .برای مثال در جريان پرونده معلم محکوم به اعدام در رشت، انتظار وسيعی برای بخشش ايجاد شده بود و اگر آن شخص اعدام می شد نشان می داد قساوت نيرومندتر است و انسانی که خود را در چنين جامعه ای بيابد مقابله به مثل می کند اما وقتی خانم مهدوی نژاد رضايت داد چنان جو شهر تلطيف شد و بخشش جلوه زيبايی به خود گرفت که طی چند روز چند تن ديگر از محکومان به اعدام تحت تاثير همين اتفاق از سوی اوليای دم بخشيده شدند و حس نوعدوستی بالايی به وجود آمد.
از طرفی روحيه قساوت ممکن است منابع خرد يا کلان داشته باشد و معمولا در بيشتر موارد آبشخورهای کوچک و پايدار و پراکنده ای وجود دارندکه آن را در اخلاق عمومی نهادينه می کنند و ناخودآگاه ديگران را دچار انباشتگی رنجش ها می کند و بخشش را دشوار می سازد. هرکدام از ما می توانيم صدها مثال را از پيرامون خود بيان کنيم. برای مثال مسئول دفتر يکی از قضات در تمام سال های گذشته همواره با مراجعان برخوردهای بسيار تحقير آميز و اهانت باری دارد و دهها نفر را ديده ام که از اين موضوع رنجيده اند و وقتی هم شکايت او را به مسئولان بالاتر برده اند هيچ واکنشی نديده اند و او همچنان در همان جايگاه حضور دارد و به کارهای خود ادامه می دهد و بر انباشت خاطره های تلخ می افزايد. مشابه اين را در بسياری از ادارات به انحای ديگر می توان ديد که برخاسته از سيستمی رعيت مدار است. اما اگر حکومت يا قوه قضاييه شهروند مدار باشد اين پديده ها به سرعت رخت برمی بندند و يکی از منابع خشونت و قساوت زايل می شود.

* بخشايش در گفتمان حقوق‌بشر چه جايگاهی دارد؟ آيا اين گفتمان صرفا به دنبال اجرای اصول حقوق‌بشر و کيفر موارد نقض آن است؟
- گفتمان حقوق بشر را نبايد در حد قانون جزايی (که در پی اجرای قانون و کيفر دادن به نقض آنهاست) تصور کرد بلکه گفتمان حقوق بشر نسبت به قوانين جزايی جنبه پيشينی دارد و بايد چون خونی در رگ اين قوانين جاری باشد و قوانين جزايی و کيفری منطبق با آن باشند و هرقانونی اگر با گفتمان حقوق بشر موافق نباشد غيرقانونی است حتی اگر پارلمان تصويب کند و مردم به آن رای بدهند.
جوهر حقوق بشر را اصالت و کرامت انسان تشکيل می دهد و هر اصل و ايده و قانونی که تضمين کننده آن باشد حقوق بشری است و هرچه ضامن اين اصالت و کرامت نباشد مردود است. با اين منطق هر عملی که بتواند در خدمت حفظ جان و کرامت بشر باشد ستودنی است و گذشت و نفی خشونت از اين جهت در چارچوب گفتمان حقوق بشر قرار می گيرند. حقوق بشر يک پيکره حقوقی است و بخشش روحی است که در اندام اين پيکر دميده شده و به آن جان می دهد و بدون بخشش، حقوق بشر تنديسی است که حداکثر برای نمايش به کار می آيد بنابراين برخلاف ديدگاه های راديکال و ضد سنت به نظر من تمام گزاره ها و توصيه ها و آيين های کهن و جديد که عنصر بخشش را ترويج کرده و می کنند بسترساز فرهنگی هستند که حقوق بشر به آن نياز دارد حتی اگر ما آن آيين ها را قبول نداشته باشيم.

* سياست «ببخش و فراموش نکن» چه نسبتی با گفتمان حقوق‌بشر دارد؟ در صورتی که در جامعه‌ای، سياست «ببخش و فراموش نکن» در پيش گرفته شود، کسانی که در حق‌شان ظلم شده و نمی‌خواهد به اين سياست گردن بگذارند، چه حقوقی دارند؟
- اين تعبير را دوگونه به کار برده و درباره روايی هريک آنها مناقشه ها برانگيخته اند: يکی ببخش و فراموش کن و ديگری ببخش و فراموش نکن. برای فهم اينکه کداميک از اين دو عبارت صحيح تر است يا اينکه آيا ممکن است هر دو صحيح باشد بايد دو مسئله را از همديگر جدا کرد. اول از همه بايد مجرم به عمد و مجرم غير عمد راجدا کرد. در مورد مجرم غير عمد می توان بخشيد و فراموش هم کرد اما در مورد مجرم عمد موضوع پيچيده تر است.
بخشش درمورد دوم می تواند موجب تجری جرم شده و ترويج آن از سوی مدافعان حقوق بشر خاصيت خودبرانداز پيدا کند يعنی با انگيزه حقوق بشر موجب تشويق نقض حقوق بشر شود. زيرا مجرم اگر در ازای جرم خود پاداش بگيرد يا هيچ نوع مکافاتی بر او مترتب نشود تشويق به ادامه جرم می شود.
لذا بخشش نيازمند مقدماتی است. اول شناسايی مجرم. دوم محاکمه مجرم در يک دادرسی عادلانه و اثبات جرم. سوم پذيرش جرم زيرا اگر فرد نپذيرد که مرتکب جرم شده بخشش معنايی ندارد. چهارم اعلام نتيجه دادرسی و مرحله آخر دادرسی، اجرای مجازات است. در واقع فرايند بخشش و عدم بخشش از آغاز تا پايان مشترک است و فقط در واپسين مرحله است که تفاوت پديدار می شود يعنی بخشش به مرحله اجرای مجازات تعلق دارد. مرحله ای که کشف حقيقت انجام شده و فردا متهم نمی تواند مدعی شود و حلاوت بخشش و بزرگی بخشنده هم به اين است که پس از محرز شدن جرم، بخشش صورت گيرد.
صرف بخشش هم کافی نيست بلکه مجرم و ستمکار اگر از مجازات شدن معاف می شود در ازای آن بايد ستمی را که روا داشته جبران کند و عمل اصلح انجام دهد. فمن تاب من بعد ظلمه وأصلح فإنّ اللّه يتوب عليه.(مائده‌/‌۳۹) و همين معنا در آيات ۱۵۹ و ۱۶۰ سوره بقره، آيه ۵۴ سوره انعام، آيه۸۹ سوره آل عمران، آيه ۱۶ سوره نساء، آيه ۱۱۹ سوره نحل و آيه۵ سوره نور آمده است. اينهمه تکرار نشانه اين است که بخشش بدون جبران و عمل اصلح انجام دادن، بی معنی است.
معنای بخشش اين نيست که کسانی تا آخرين نفس ستم کنند و وقتی ديگر راهی برای ادامه کار خود نداشتند از بخشش متنعم شوند. اگر کسی آگاهانه و عليرغم داشتن امکان پرهيز از ستم به اين کار مبادرت کرد بايد محاکمه و مجازات شود.
اگر برای پروژه حقوق بشر هم تاکتيک و استراتژی قائل شويم، ببخش و فراموش کن تاکتيک است و استراتژی، بازدارندگی است اما بخشش به عنوان يک منش و روحيه، حتی فراتر از بحث ببخش و فراموش نکن است. گفتمان حقوق بشر و اسناد و اصول مختلف آن، در اصل ماهيت پيشگيرانه دارند يعنی جهت گيری اش برساختن جامعه ای عاری از خشونت و کنترل غرايز پرخاشگرانه است که ديگر به مرحله جرم جنايت و بعد از آن لزوم "ببخش اما فراموش نکن" نمی رسد ولی از آنجا که واقعيت جاری زندگی انسانی اکنون سرشار از خشونت است با تئوری ببخش و فراموش کن يا ببخش اما فراموش نکن، راهِ رسيدن به چنان غايتی را هموار می کنند.

* آيا به جز آفريقای جنوبی ما شاهد اجرای اين سياست بوده‌ايم؟ واکنش نهادهای حقوق‌بشری به اجرای اين سياست در آفريقای جنوبی و ديگر کشورها چه بوده است؟
- اجرای سياست مشابهی در مراکش از سوی شاه حسن مراکشی منجر به تحولی در سرنوشت اين کشور شد و امروز مراکش را در رديف کشورهای پيشرو منطقه قرار داده است. در برخی کشورهای دموکراتيک افريقايی چه بسا چنين سياست هايی اتخاذ شده باشد که من اطلاعی از جزييات آنها ندارم. در افريقای جنوبی هم تصميمات به صورت تشکيلاتی اتخاذ می شد و حتی همانطور که ماندلا گفته است رهبران کنگره ملی او را برای نامزدی رياست جمهوری انتخاب کردند و او برخلاف ميل خود اين تصميم را پذيرفت. اتخاذ سياست عدم خشونت و بخشش درباره حاکمان آپارتايد هم تصميم کنگره ملی بود و ماندلا از افراد مؤثر در آن بود. همه نهادهای حقوق بشری هم از اتخاذ اين مشی استقبال کردند و به همين دليل بود که ماندلا برای جايزه صلح نوبل انتخاب شد هرچند برخی بخاطر نقش او در مبارزات مسلحانه و عضويت اش در تشکيلات آزاديبخشی که عمليات انفجاری هم انجام می داد مخالف کردند. البته جايزه نوبل به دو نفر داده شد و نفر دوم فردريک ويلم دکلرک، آخرين رئيس‌جمهور رژيم آپارتايد و اولين معاون ماندلا در دوره رياست جمهوری اش بود. معنايش دادن جايزه به دکلرک اين بود که هم کنگره ملی و هم رئيس جمهور حکومت آپارتايد در تحول جديد نقش داشتند. اين تحول در ساير کشورهای آفريقايی هم بازتاب داشت اما نبايد فراموش کرد که اين تحول نقطه آغاز نبود بلکه دارای زمينه های قبلی در افريقا بود. اگر امروز سند حقوق بشرآفريقايی يکی از اسناد مهم بين المللی است اما منشور افريقايی حقوق بشر و ملت ها، ابتدا در گردهمآيی حقوقدانان افريقايی در سال ۱۹۶۱ در نيجريه مطرح شد همان زمانی که يکسال بعد ماندلا و جمعی از همرزمانش دستگير و زندانی شدند. اين منشور پس از چند اجلاس سرانجام در ۱۹۸۶ اجرايی شد و دادگاه آفريقايی حقوق بشر و مردم را هم تشکيل دادند. ماندلا هم پس اين سال يعنی بعد از۲۷سال حبس در ۱۹۹۰ از زندان آزاد شد و امروز اغلب کشورهای عضو سازمان وحدت افريقا منشور را تصويب کرده اند. بنابراين سياست بخشش و روند پيشرفت حقوق بشر دو فرايند همگام بودند که از مدت ها قبل در آفريقا جريان داشت و پس از سقوط نظام آپارتايد در افريقای جنوبی در کل آفريقا خيز بلندتری برداشت اما می دانيم که هنوز خشونت در برخی مناطق افريقا ادامه دارد.

* آيا سياست ببخش و فراموش کن، دربرگيرنده نوعی چانه‌زنی و مصالحه نيست؟ آن هم در حالی که به نظرمی‌رسد، گفتمان حقوق‌بشر مخالف اين‌گونه مصالحه‌ها و مدافع تحقق بی‌چون و چرای معيارهای حقوق‌بشری است؟
- بخشش و اصلاح طلبی دوگونه است. بخشش ناشی از نتوانستن و بخشش ناشی از خواستن. يکی اينکه فرد از سرناچاری می بخشد يا رفرميست می شود. يعنی اگر بتواند حريف را حذف کند اولويت او حذف حريف است و اگر نتوانست به اجبار راه مصالحه پيش می گيرد. نوع ديگر بخششی است که عليرغم توان شکست دادن و از دور خارج کردن آن رقيب رخ می دهد. اين دومی اصيل است و نشانه فرهنگ والای گذشت و روح بزرگ فرد است.
تفاوت گاندی و ماندلا در همين جاست. «اصلاح طلبی باورمندانه و کنشگرانه» و «اصلاح طلبی ناگزير». در اولی اصلاح طلبی، يک مرام است و فرد در هرشرايطی به آن پايبند است حتی اگر قدرت بر خشونت و سرنگونی حريف داشته باشد و در ديگری که نوعی رويکرد هابزی است وقتی اصلاح طلب می شوند که موازنه قوا برقرار است و نمی توانند حريف را به زير بکشند و اگر می توانستند ديگر اصلاح طلب نبودند سرنگونی طلب و انتقام طلب بودند. هرچند هر دو رويکرد مثبت است اما من برای اصلاح طلبی نخست اصالت بيشتری قايل هستم. اصلاح طلبی و مداراجويی گاندی از نوع نخست بود و ماندلا از نوع دوم. ماندلا می دانست که اگر اين راه را انتخاب نکند چرخه جنگ و خشونت ادامه می يابد. ماندلا را بخاطر گذشت نسبت به حاکمان نظام آپارتايد می ستايند اما با توجه به اينکه اين يک تصميم جمعی از طرف کنگره ملی آفريقا بود نه صرفا تصميم شخصی يک نفر، به عقيده من آنچه وارستگی اش را نشان می دهد رفتار او نسبت به قدرت بود. اهميت کناره گيری او از قدرت و جلوگيری از سنت رياست مادام العمر کمتر از بخشش کسانی که او و دوستانش را زندانی کردند نبود هرچند کمتر به آن توجه می شود زيرا رهبران انقلابات بخاطر کاريزمايی که دارند تا آخر بر سرير قدرت می مانند ولی اگر دست به کاری بزنند که ماندلا زد تاريخ ملت خود را از بازگشت استبداد بيمه می کنند.
نکته ديگر اينکه کسی مانند گاندی در سراسر زندگی اش هيچ خشونتی رخ نداده و کسی که در برهه هايی از زندگی اش خشونت هم در کارنامه اش ثبت است و بعد ارتقاء يافته است.
گاندی متعلق به فرهنگی بود که در آن کشتن حيوانات هم ممنوع بود و ماندلا متعلق به فرهنگی بود که کشتن در آن امری رايج شود.
ماندلا از محيطی سرشار از عصبيت و قبيله گرايی و خشونت طلبی برخاسته بود و گاندی البته از محيطی ديگر و در سرزمينی بود که ايين بوديسم رواج داشت. در سرزمينی که برخی فرقه ها و شهرها حتی خشونت عليه حيوانات را روا نمی دانستند و هيچ حيوانی را نمی کشتند و به حيوانات موذی هم آسيب نمی رساندند حال آنکه در بعضی قبايل آفريقايی کشتن حيوان و انسان که عادی بود حتی رسم آدمخواری هم وجود داشت. البته نبايد فراموش کرد که وضعيت و ماهيت نظام سياسی مقابل آنها هم در رفتارشان موثر بوده است. برای مثال اگر نظام مقابل آنها شبيه نظام صدام يا معمر قذافی و کيم جونگ ايل و اسد بود بعيد بود که بتوانند اين روش را اتخاذ کنند و احتمالا مجبور به عمل ديگری می شدند.

* از ماندلا فقط ستايش شنيده ايم . او هم يک انسان بود و در معرض اشتباه. آيا فکر نمی کنيد به اون هم ممکن است انتقاداتی وارد باشد؟
- جهان ما جهان نسبيت هاست و هيچ کس و هيچ چيز مطلق نيست و اين امر را نمی توان عيب کسی دانست. چه بسا به خود ماندلا هم انتقاد وارد باشد و نيز به سخنانی که درباره او می گويند. ماندلا انسان بزرگ و خوبی بود اما در رديف متفکران و نظريه پردازان نبود. از او فقط يک کتاب خاطرات منتشر شده است و مقداری نامه ها و سخنرانی ها و مصاحبه های پراکنده دارد و هيچ اثری علمی و تحقيقی ندارد. او يک انسان اخلاقی و پراگماتيست بود که زمانی راه نجات را در جنگ مسلحانه می ديد و زمانی هم در پرهيز از جنگ. خودش می گويد هرگاه شرايط نشان داده است که عدم خشونت اثر بخش نيست روش های ديگری را به کار برده ايم(زندگينامه خودنوشت،۸۴ و ۱۱۲). مواضع ماندلا در حمايت از معمر قذافی و يا از رژيم فيدل کاسترو که نقطه مقابل روش خود ماندلا بود قابل بررسی است. او همچنين سه بار ازدواج کرده است و ماجرای طلاق دو همسر قبلی و مسائلی که بين آنها رخ داده است و ازدواج سوم در هشتاد سالگی برای کسانی که ارزيابی شخصيت ها را بر اساس زندگی مشترک مهم می دانند دارای نکات قابل تاملی است. او خود در خاطراتش صادقانه از برخی عصبانيت ها و برخوردهای تندی که با ديگران داشته سخن گفته است اما همه اين ايرادات را بايد در ترازوی انصاف گذاشت و وزن شان را در مقايسه با کار بزرگ او سنجيد.
پس از درگذشت ماندلا که در جهان بازتاب گسترده ای داشت در ايرانيان هم مقالاتی با عناوينی مانند«ماندلا پيامبر زمينی»، « ماندلا به مثابه پيامبر» و« نلسون ماندلا آخرين پيامبر» نوشته شد و گفتند پيام او درعين زمينی بودن شايد از هر پيامبر الهی فراتر رفته باشد و... به گمان من در مقام تجليل و ستايش از کاری که ماندلا کرد شايد از اين تعبيرها خرده گيری نشود اما بايد مراقب بود که به بزرگنمايی و افراط و اغراق درباره اشخاص و رخدادها که در تاريخ گريبانگير شرقی ها و غربی ها بوده است نينجامد. در جامعه خود ما درباره شخصيت های معاصر گاهی غلوهای عحيب و غريب صورت گرفته و می گيرد که همه آنها قابل نقد است گرچه نمی توان به سادگی و به آزادی اين کار را انجام داد.

* به نظر شما چرا ماندلا ، ماندلا شد؟ آيا بخاطر اين بود که اولين کسی بود که بخشش را به جهانيان نشان داد؟
- نه او اولين شخص نبود و آخرين هم نبود و شخصيت هايی که عدم خشونت را سرلوحه مبارزات خود کرده بودند کم نبوده اند لذا راز برجستگی ماندلا را بايد در جای ديگری جُست.

* پيش از او چه کسانی دارای چنين رفتاری بوده اند؟
از ديدگاه من افرادی از همين مردم عادی که همين امروز از مجازات قاتل بهترين عزيزان خود می گذرند مانند زنی که از قصاص قاتل شوهر و پسرش می گذرد ارزشش کمتر از ماندلا نيست بخصوص که او حتی سابقه جنگ ماندلا را هم ندارد ولی عمل ماندلا در شرايط خاصی از زمان بخاطر جايگاهی که او در افکار عمومی پيدا کرده جنبه نمادين پيدا می کند و شعاع بين المللی می يابد اما در همين سطح اگر به گذشته های دورتر سفر کنيم يکی از نخستين شخصيت هايی که مبارزه بدون خشونت را نشان دادند نام حضرت مسيح می درخشد. بعد از او حضرت محمد بود. او وقتی که از مدينه به سوی مکه رفتند همگان جامه سپيد پوشيدند و جمعيت عظيمی بدون سلاح حرکت کردند و آماده شهادت بودند. در مکه با سازوبرگ نظامی آماده مقابله بودند و حتی فکر می کردند آنها زير جامه خود شمشير پنهان کرده اند و می خواهند مکه را فتح کنند تا اينکه محرز شد همه بدون سلاح هستند. اين يک فتح بدون خونريزی و خشونت بود. وقتی هم مکه را بدون سلاح و جنگ فتح کردند و قدرت را به دست گرفتند پيامبر همه حاکمان قريش و کسانی را که سال ها آنها را آواره کرده و وادار به جنگ کرده و از آنان کشته بودند با فرمان عفو عمومی بخشيد حتی قاتل حمزه عموی خود را که برايش تکيه گاه و از بزرگترين سرداران لشگر بود مورد عفو قرار داد و خانه ابوسفيان رهبر مخالفان خود را پناهگاه قرار داد. گفته می شود فقط چهار نفر را مجازات کرد. آن بخشش در عصری که عصر عصبيت و جاهليت بود رفتاری پرشکوه بود.
از نظر من امام حسين هم مظهر صلح و پرهيز از خشونت است. در بهمن ۱۳۸۴ در حسينيه ارشاد سخنرانی ای داشتم تحت عنوان صلح امام حسين. يکی از حاضران پس از اينکه عنوان سخنرانی اعلام شد گفت اشتباه کرده ايد موضوع صلح امام حسن است. اين تصور از اين رو بود که در افکار عمومی اين پندار نهادينه شده که امام حسين مظهر جنگ و امام حسن مظهر صلح است در حالی که تاريخ نشان می دهد امام حسين بارها تقاضای صلح کرد و خواست اجازه دهند برگردد يا به جای ديگری برود اما يزيد مخالفت کرد و وقتی خواستند امام حسين يا با حکومت نامشروع يزيد بيعت کند يا کشته شود امام ناگزير شد قهرمانانه بجنگد و تن به ذلت ندهد. پيش از ماندلا گاندی هم يکی از کسانی بود که مبارزه بدون خشونت را رهبری کرد و در برابر خشونت پليس و ارتش انگليس خشونت نکردند و قتل ها و خشونت های يکطرفه باعث بحران روانی در درون نيروهای سرکوب شد. جالب اينکه گاندی با وجود اينکه پيرو آيين هندو بود اما امام حسين را به خوبی می شناخت و مبارزه خود را متاثر از الگوی او می دانست. او می گويد: «من برای هند چيز تازه‏ای نياوردم؛ فقط نتيجه‏ای را که از مطالعات و تحقيق‏هايم درباره تاريخ زندگی قهرمانان کربلا به دست آورده بودم، ارمغان ملت هند کردم. اگر بخواهيم هند را نجات دهيم واجب است همان راهی را بپيماييم که حسين بن علی عليه‏السلام پيمود.". ماندلا هم خود را متاثر از گاندی می شناخت هرچند نهرو را قهرمان محبوب خود می دانست(زندگينامه، ۸۴). مطمئنا در همه ادوار تاريخ کسان ديگری را به عنوان مظاهر عدم خشونت ميتوان نشان داد. از نظر قهرمانی هم خود ماندلا انسان وارسته ای بود و در زندگينامه اش می گويد همراهانی دليرتر ار خودم داشتم.

* اما آيات فراوان قتال و جنگ در قرآن را ناقض اين حرف شما درباره پيشکسوتی پيامبر می دانند؟
- لزومی ندارد شما حتما مسلمان باشيد تا به اين سخن باور داشته باشيد. کافی است محققی باشيد که ملتزم به روش علمی و اسناد قطعی باشيد که قطعی ترين سند خود قرآن است و بقيه روايات قابل بحث و مناقشه هستند. من قبلا در چند جلسه در اين زمينه به تفصيل سخن گفته ام و نشان داده ام که تمام آيات قرآن درباره جنگ و قتال پس از آن است که حمله ای مسلحانه يا پيمان شکنی در پيمان صلح از سوی مخالفان داخلی يا خارجی صورت گرفته است و تماما تشويق به جنگ در مقام دفاع بوده نه حمله و فقط يک آيه مجوز جنک ابتدايی داده شده که عبارات آن همان است که قرن ها بعد در منشور ملل متحد به عنوان يک سند جهانی حقوق بشر گنجانده شده است. جزييات اين بحث را در جای ديگری بيان خواهم کرد.

* با اين توصيفات که ماندلا اولين قهرمان عدم خشونت نيست پس چرا او به مظهر عدم خشونت تبديل شد و نوبل صلح گرفت؟
- نوبل صلح را در ۱۹۹۳ همزمان به دو نفر دادند. به ماندلا و فردريک ويلم دکلرک که يک سفيد پوست بود اما آن يکی اصلا مطرح نيست و اين خودش يکی از مسائل آسيب شناسانه است. قبل از ماندلا هم در دو نوبت ديگر به دو تن از سياهپوستان افريقای جنوبی نوبل صلح داده شده است و آنها هم چندان مطرح نيستند. ما در دوره ای زندگی می کنيم که کسانی مانند شيمون پرز و اسحاق رابين پس از آنهمه ستم عليه فلسطينی ها در سال ۱۹۹۴به خاطر مذاکرات انجام شده در اسلو جايزه صلح نوبل گرفتند. فقط بخاطر اينکه طرح صلح اعراب و اسراييل را پيش می بردند برنده جايزه صلح نوبل می شوند و همه گذشته آنها ناديده گرفته می شود چون جهان در آن مقطع نياز دارد روند صلح اعراب و اسراييل را تشويق کند. ياسر عرفات هم با وجود يک دوره طولانی مبارزه چريکی اما پس از انکه روش مبارزه سياسی را در پيش گرفت همراه با رابين و پرز جايزه نوبل صلح را گرفت. انگار "قطع خشونت" و "عدم خشونت" بکسان شده است و حتی اگر کسی پس از يک دوره خشونت، ناگهان دموکرات شود يا دست از خشونت بکشد يا اگر کسی پس از يک دوره دفاع مسلحانه به مبارزه سياسی روی آورد احترام جهانی را بيشتر برمی انگيزد نسبت به کسی که از اول مشی عدم خشونت داشته چون ديگر برای همه بی خشونت بودن او عادی است. البته ماندلا تحت تاثير فضای ضد چپ و تند امريکايی تا سال ۲۰۰۸ ميلادی به عنوان فردی با گرايش چپ و کمونيستی و به اتهام تروريست بودن اجازه ورود به خاک امريکا را نداشت اما بعدها امريکايی ها عذرخواهی کردند و جهش ماندلا هم برخاسته از نياز جامعه جهانی به تشويق مدارا در منطقه سياه بود ولی کناره گيری اش از قدرت عليرغم کاريزمايی که داشت و در حالی که می توانست به عنوان توطئه های دائمی عليه نظام جديد قدرت خود را دائمی کند به گمان من مهم تر بود.
به عقيده من اگر ما پس از انقلاب اسلامی از همين روش پيامبرانه عيسی و محمد(ص) که در مشی گاندی و ماندلا تجلی داشت پيروی کرده بوديم حتما سرنوشت ديگری داشتيم.

برگرفته از مهرنامه، شماره۳۳، پايان دی ۱۳۹۲ ص ۹۳-۹۰

ــــــــــــــــــ
زندگی نامه خودنوشت، نلسون ماندلا ، با مقدمه باراک اوباما، ترجمه: عليرضا جباری(آذرنگ)، تهران، نشر قطره،۱۳۹۰ش
مطالب مرتبط:
اعدامِ بخشش يا بخششِ اعدام
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/11/170255.php
«بخشش» قصاص و حقوق بشر در گفت و گو با عماد الدين باقی:جامعه انتقامجو سالم نيست
http://www.etemaad.ir/Released/88-10-03/196.htm
http://www.emadbaghi.com/archives/001116.php
غيبت منافع ملی(متن کامل سخنرانی در مراسم سالگرد درگذشت مهندس عزت الله سحابی)
http://www.emadbaghi.com/archives/001234.php


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016