چهارشنبه 9 بهمن 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"روشنفکری دينی" و روشنفکران دينی، سروش دباغ*

سروش دباغ
طرح پيشنهادی با اقامه استدلال‌های فلسفی ـ معناشناختی و عمل‌گرايانه، بر آن است تا مؤلفه‌هايی را در مفهوم برساختۀ اجتماعیِ "روشنفکری دينی" بگنجاند و بر ميزان مصاديقِ روشنفکران دينی بيفزايد. مطابق با اين طرح، افزون بر روشنفکران دينیِ ديندار، می‌توان با لحاظ کردن شروط و قيودی چند، برخی از روشنفکران دينیِ غيرديندار را نيز ذيل اين مفهوم قرار داد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


دربارۀ حدود و ثغور مفهوم «روشنفکری دينی» و يا نوانديشی دينی در دو دهۀ گذشته مباحث نيکو و رهگشايی در فضای انديشگی طرح شده است. مطابق با تلقی متعارف از اين مفهوم، روشنفکری دينی هم‌عنان با روشنفکران دينی است.[۱] به تعبير ديگر، دايرۀ مصاديقِ مفهوم روشنفکری دينی متشکل از روشنفکران دينی است و لاغير. در اين مقاله می‌کوشم با عنايت به مقالۀ منتشر شدۀ دوست دانشورم ياسر ميردامادی تحت عنوان «آيا روشنفکری دينی همان روشنفکری دينداران است؟» و پاسخ جناب حسن يوسفی‌اشکوری به ايشان و تأکيد بر اينکه «روشنفکر دينی همان روشنفکر ديندار است»، مراد خود از مفهوم «روشنفکری دينی» را روشن کرده و از تلقیِ نامتعارف از اين مفهوم دفاع کنم. مطابق با اين تلقی، رابطۀ اين‌همانی ميان مفهوم روشنفکری دينی و روشنفکران دينی برقرار نيست و برخی از غير دينداران را نيز، با لحاظ کردن شرايط و قيودی می‌توان در زمرۀ روشنفکران دينی قلمداد کرد.

۱. در دهۀ هفتاد شمسی بحث از ناسازگاری ميان مفاهيم روشنفکری و دينداری به وسيلۀ برخی از روشنفکران ايرانی طرح شد.[۲] بنا بر رأی ايشان، اگر قوام روشنفکری به استدلال‌ورزی و نفی تعبد باشد و قوام دينداری به تعبد، ترکيب «روشنفکری دينی» متنافی‌الاجزاء است و افادۀ معنا نمی‌کند، چرا که امر تعبدی با امر غيرتعبدی جمع نمی‌شود؛ اين استدلال صبغۀ دلالت‌شناختی[۳] دارد. چنانکه پيشتر آورده‌ام، می‌توان اين استدلال معناشناختی را نقد کرد و از سازگاری درونیِ مفهوم روشنفکری دينی دفاع کرد.[۴] «دين» و «روشنفکری» در عداد «مفاهيمِ برساختۀ اجتماعی»[۵]‌اند و فاقد ذات. لازمۀ اين مدعا اين است که ميان مصاديقِ مختلف اين مفهوم، به تعبير ويتگنشتاين شباهتی از سنخِ شباهت ميان اعضای يک خانواده برقرار است: «شباهت خانوادگی».[۶] پس می‌توان مؤلفه‌ها و مقوماتِ متعددی را در مفاهيم دين و روشنفکری سراغ گرفت و از سازگاری درونیِ مفهوم روشنفکری دينی دفاع کرد. «تعبد» تنها مقوم و برسازندۀ دين و دينداری در درازنای تاريخ نبوده است. در دينداریِ عرفايی نظير بايزيد بسطامی، فريد‌الدين عطار نيشابوری، جلال‌الدين رومی، مايستر اکهارت و فيلسوفانی نظير شيخ شهاب‌الدين سهروردی، ملاصدرا، جان هيک، الوين پلنتينگا، ريچارد سوئين برن… تعبد محوريت ندارد و نمی‌توان ايشان را ديندارِ متعبد خواند. به تعبير عبدالکريم سروش، اين جماعت در زمرۀ دينداران «معرفت انديش» و «تجربت‌انديش»اند؛ تدين و سلوک دينی‌ای که در آنها تعقل، استدلال‌ورزی، تحیّر، عشق و به سروقت امر بيکران رفتن دست بالا را دارد، نه تعبد. تحويل همۀ اصناف دينداری به دينداری متعبدانه متضمن نوعی «مغالطۀ کنه و وجه» است و فروکاستن يک پديدۀ چندوجهی به يک بعد و ضلع آن.

علاوه بر اين، مفهوم «روشنفکری دينی» نيز نظير مفاهيم «روشنفکری» و «دين»، ذاتی پيشينی[۷] و ازقبل تعيين شده و غيرقابل تغيير ندارد و فهرست مؤلفه‌های برسازنده آن، مفتوح[۸] است و علی‌الاصول می‌تواند مشمول زيادت و نقصان واقع شود. مدلول اين سخن آن است که اگر تاکنون تمام روشنفکران دينی که در زمرۀ مصاديق اين مفهوم‌اند، ديندار بوده‌اند، لازمۀ اين امر از منظر معنا‌شناختی اين نيست که غيردينداران نمی‌توانند و نبايد به اين دايره افزوده شوند.

ضيق و سعۀ مؤلفه‌های برسازندۀ مفاهيم و معانی و دايرۀ مصاديق آنها ارتباط وثيقی با تحولات فرهنگی، اجتماعی سياسی هر قوم و شهودهای زبانیِ[۹] کاربران زبان آن جامعه دارد. روزگاری، در ميان ما فارسی‌زبانان، واژۀ «ملت» به معنای آئين و دين بود. از اينرو تا پيش از عصر مشروطه، عموم فارسی زبانان، وقتی اين ابيات مولوی را در مثنوی می‌خواندند:

در درون کعبه رسم قبله نيست

چه غم ار غواص را پاچيله نيست

ملت عشق از همه دين‌ها جداست

عاشقان را ملّت و مذهب خداست[۱۰]

«ملت» را به معنای دين می‌فهميدند. از صد و پنجاه سال بدين سو، واژۀ «ملت» در وهلۀ نخست، ذيل دوگانۀ «ملت/دولت»[۱۱] فهميده می‌شود و هم‌عنان با مفاهيم سياسی جديد نظير شهروندی است. به همين سبب، کاربران زبان فارسی در روزگار کنونی، وقتی واژه «پارک ملت» را می‌شنوند، از آن پارک مردم را می‌فهمند، نه پارکی که نسبتی با آئين و شريعت دارد. تحول در معانیِ واژگان مختلف که امری تجربی- زبانی شناختی است، می‌تواند مؤيد « نظريه کاربردی معنا»[۱۲] در فلسفۀ زبان باشد که مطابق با آن، پيدايی معانی واژگان ارتباط وثيقی با چگونگی کاربستِ واژگان در سياق‌های گوناگون دارد. با مد نظر قرار دادن نظریۀ کاربردی معنا، می‌توان مؤلفه‌های ديگری را در مفهوم «روشنفکری دينی» گنجاند و با توضيح چرايی اين امر، بر دايرۀ مصاديق آن افزود.

چنانکه در جای ديگری پيشنهاد کرده‌ام[۱۳]، می‌توان مفهوم «روشنفکری دينی» را موسع ‌تر از معنای متعارف آن در نظر گرفت. مطابق با اين تلقی، واژۀ «دين» در مفهوم «روشنفکری دينی»، متعلّق و ابژۀ پژوهش و کندوکاو دربارۀ دين را مشخص می‌کند، نه اينکه لزوما مشخص کنندۀ تدیّنِ فرد باشد. بنابراين کسی که نسبت به متن مقدس و مؤلفه‌های مختلف سنت دينی نظير عرفان، فلسفه، فقه، کلام، تفسير… گشوده است و بدين امر باور دارد که می‌توان قرائتی «رهايی‌بخش» از دين به‌دست داد، نيز می‌تواند روشنفکر دينی قلمداد گردد. بر اساس اين صورتبندی، آشنايی و انس با برخی از مؤلفه‌های سنت دينی، علاوه بر رهايی‌بخش انگاشتنِ آن در عداد مقوماتِ مفهوم «روشنفکری دينی» است. به تعبير ديگر، ممکن است کسی ديندار نباشد، اما تحقق اصلاحاتِ عميق و رهگشا در يک جامعۀ دينی نظير جامعه ايران را جز از طريق اصلاح دين امکان پذير نداند. از اينرو، چنين روشنفکری می‌تواند، به رغم اينکه تعلق خاطر دينی ندارد و متدين و متشرع نيست، به بازخوانیِ انتقادیِ سنت دينی همت گمارد؛ چنين کسی می‌تواند در جرگۀ روشنفکران دينی به حساب آيد. پس، رهايی بخش انگاشتنِ دين، انس و الفت با برخی از مؤلفه‌های سنت دينی و باورمندی به اصلاح جامعه از طريق رفرم دينی، در زمرۀ مؤلفه‌های «روشنفکری دينی» است. مدلول اين سخن اين است که دينداری در زمره مؤلفه‌های ضروری و لايتخلفِ روشنفکری دينی نيست و علی الاصول می‌توان روشنفکران دينی ای را سراغ گرفت که ديندار نيستند؛ همچنانکه می‌توان روشنفکران دينی ای را برشمرد که ديندارند. بر اين مبنا، کسی چون آرامش دوستدار که تلقی‌ای «رهايی‌کش» از سنت دينی دارد و «دين خويی» را مسبب همۀ مشکلات جامعۀ ما می‌داند و بر اين باور است که برای رستگار شدن بايد بالمره نگرش دينی را فرو نهاد، روشنفکر دينی نيست.[۱۴]

چنانکه می‌دانيم، به لحاظ تاريخی و از منظر تجربی‌ـ‌ پسينی، تا روزگار کنونی، عموم روشنفکران دينی، ديندار بوده‌اند. محمد اقبال‌لاهوری، مهدی بازرگان، علی شريعتی، عبدالکريم سروش و محمد مجتهدشبستری در زمرۀ روشنفکران دينیِ ديندار بوده‌اند. اما بحث تاريخی، که به تفصيل محل استشهاد جناب يوسفی اشکوری قرار گرفته، تنها صبغۀ توصيفی دارد و نه هنجاری[۱۵] و توصيه‌ای. از اين مدعا که تا کنون عموم روشنفکران دينی، ديندار و مسلمان بوده‌اند، نمی‌توان منطقاً نتيجه گرفت که «بايد» تا ابد همۀ روشنفکران دينی، ديندار باشند. اگر بتوان استدلالی اقامه کرد و مطابق با آن حدود و ثغور مفهوم روشنفکری دينی و دايرۀ مصاديق روشنفکران دينی را گسترش بخشيد، بايد بدان خوشامد گفت.

۲. برای موجه کردن طرحِ پيشنهادی تازه می‌توان دو سنخ استدلال اقامه کرد: معناشناختی‌ـ فلسفی و عمل‌گرايانه.[۱۶]

۱ـ۲. استدلال معناشناختی‌ـ فلسفی. مفهوم «روشنفکری دينی» مانند مفاهيمِ «دين» و «روشنفکری»، در عداد مفاهيم برساخته اجتماعی است و ذاتی ندارد. لازمۀ اين سخن اين است که نبايد مؤلفۀ مشترکی را در ميان تمام مصاديق اين مفهوم سراغ گرفت، زيرا در اين صورت، به جانب «ذات‌گرايی دلالت‌شناختیِ»[۱۷] ارسطويی در غلتيده‌ايم. اگر استدلال ويتگنشتاين در کاوش‌های فلسفی در نقد «ذات‌گرايی دلالت‌شناختیِ» ارسطويی و برکشيدن و دفاع از «نوميناليسم دلالت‌شناختی»[۱۸] موجه باشد ــ که به نظر نگارنده موضعِ فلسفی موجهی است ــ[۱۹] مدلول آن چنين خواهد بود که نمی‌توان مؤلفه مشترکی (نظير دينداری) را ميان تمام مصاديق مفهوم «روشنفکری دينی» سراغ گرفت. از اين گزارۀ تجربی که تا کنون عموم روشنفکران دينی، ديندار بوده‌اند، نمی‌توان و نبايد چنين نتيجه گرفت که در حال حاضر و يا آينده نيز تمام روشنفکران دينی «بايد» ديندار باشند. مثال ذيل را در نظر بگيريد. اگر کسی انس و الفت زيادی با سنت دينی دارد و قلمرو پژوهش و تأمل او فلسفه و عرفان اسلامی است؛ در سپهر عمومی حضور دارد و تأملات و يافته‌های خويش را با مخاطبانِ خود در ميان می‌گذارد و محقق صرفِ دانشگاهی نيست؛ همچنين خصومتی با آموزه‌های دينی ندارد و دينداری را رهايی‌کش نمی‌داند و دلمشغول اصلاح جامعه از طريق بازخوانی انتقادی و اصلاح سنت دينی است و در عين حال ديندار نيست؛ او را چه بايد ناميد؟ با ملاحظه جميع جوانب، به نظرم می‌توان او را روشنفکر دينی ناميد، زيرا هر چند ديندار نيست؛ اما آنچه در سلوک روشنفکران دينی شناخته شده ديده می‌شود، به نحو اغلبی در کار و بار روشنفکری او نيز به چشم می‌خورد. به تعبير ديگر، در مقام قياس، عدم شباهت او با روشنفکران غيردينی که موضوع پژوهش‌شان مؤلفه‌های مختلف سنت دينی نيست و يا احياناً سلوک دينی را بالمره رهايی‌کش می‌دانند و اعتقادی به اصلاح جامعه از طريق رفرم دينی ندارند و در عين حال ديندار نيستند، بيشتر از روشنفکران دينی است که تنها در مؤلفۀ دينداری با ايشان تفاوت دارند. لازمه منطقیِ آموزۀ «شباهت خانوادگی» اين است که در مفاهيمی نظير بازی، دين، روشنفکری دينی…، شباهت‌ها و عدم شباهت‌ها به صورت طيفی پديدار و ناپديد می‌شوند، نظير خصوصياتی چون رنگ چشم و لحن صدا… که در اعضاء مختلف يک خانواده متفاوت است؛ در عين حال به رغم اين تفاوت‌ها، جملگی اعضاء يک خانواده‌اند.[۲۰] از اينرو با ديدن شباهت‌ها و عدم شباهت‌ها و نمونه‌های مشابه و غير مشابه و «اشتغال به عمل ورزيدن»[۲۱] و کسب مهارت بيشتر در طول زمان، می‌توان نمونه‌هايی را که در زمرۀ مصاديق اين مفاهيم نيستند، کنار نهاد؛ موارد مرزی را بر شمرد و دايرۀ مصاديقِ مفاهيمی نظير «روشنفکری دينی» را معين کرد. پس به لحاظ دلالت‌شناختی لزومی ندارد همۀ مصاديقِ مفاهيم روشنفکری دينی واجد مؤلفه دينداری باشند و ديندار قلمداد شوند؛ بلکه می‌توان اين مؤلفه را در برخی از روشنفکران دينی سراغ گرفت و در برخی ديگر نيافت و نديد.

افزون بر اين، می‌توان «استدلال آشکارگی» ياسر ميردامادی را به مثابۀ يک شرطی خلاف واقعِ[۲۲] جدّی انگاشت. فرض کنيد بر اساس مدارک متقنی که پس از وفات يک روشنفکر دينی بدست می‌آيد، مثلا نامه‌ای که به کسی نوشته يا دست نوشته‌های او که از سنخ گفتگوهای تنهايی و نجواهای شبانۀ شخصی است؛ مشخص می‌شود که فلان روشنفکر دينی که در اين قلمرو ادبياتی توليد کرده و مخاطبانی داشته و تأثير چشمگيری داشته، ديندار نبوده است. فارغ از سویۀ اخلاقی مسئله، آيا همچنان نمی‌توان اين فرد را روشنفکر دينی خواند؟ چنين کسی لاجرم سنت دينی را رهايی بخش انگاشته و نه رهايی‌کش، و به قدر طاقت بشری کوشيده قرائتی انسانی از دين در روزگار کنونی بدست دهد، چرا که پيدايی رفرم ماندگار و عميق در جامعه را تنها از طريق اصلاح در دين و بدست دادن قرائت جديد از آن امکان پذير می‌دانسته؛ قرائتی که متضمن پاسداشتِ حقوق بشر و ساز و کار دموکراتيک است. به رغم اينکه مشخص شده که چنين فردی ديندار نيست؛ مطابق با شهودهای زبانی ما، اطلاق لفظ «روشنفکر دينی» بر اين فرد در قياس با «روشنفکر غير دينی»، با عنايت به ديگر مؤلفه‌های مفاهيم برساخته اجتماعیِ «روشنفکری دينی» و «روشنفکر غير دينی» و همچنين کارنامۀ روشنفکری بر جای مانده از او، در مجموع موجه‌تر است.

۲-۲. علاوه بر سویۀ معناشناختی و فلسفی، می‌توان از سویۀ عمل‌گرايانۀ اين طرح تازه پرده برگرفت. چنانکه آمد، به لحاظ تاريخی، عموم روشنفکران دينی، ديندار بوده‌اند. تلقی جديد از «روشنفکری دينی» بر آن است تا گشوده‌تر باشد و دايرۀ شمول روشنفکران دينی را بيشتر کند، روشنفکرانی که نسبت به ميراث دينی گشوده‌اند و به مدد بازخوانی انتقادی سنت دينی، در پی بدست دادن قرائت انسانی و رهايی‌بخش از آن‌اند. اگر اين قرائت جديد تلقی به قبول شود، برخی از غيردينداران نيز در عداد روشنفکران دينی به حساب می‌آيند و شبهه ارزشمدارانه بودن دوگانۀ «روشنفکری دينی/ روشنفکری غيردينی» و برتری يکی بر ديگری از ميان رخت بربسته؛ تفکيک ميان روشنفکران دينی و غيردينی سمت و سو و رنگ و بوی ديگری پيدا می‌کند. روشنفکران غير دينی، مطابق با اين تلقی، کسانی‌اند که ابژه تأمل و تحقيق شان سنت دينی نيست و انس و الفتی با اين سنت ندارند و فی المثل دلشمغول مقولاتی چون هويت ايرانی، زبان فارسی و فلسفه جديد اند؛ همچنين در انديشۀ اصلاح جامعه از طريق رفرم دينی نبوده و بازيگر اين عرصه نيستند. علاوه بر اين، با گسترش دادن دايرۀ روشنفکران دينی، همدلی و همفکری ميان روشنفکران متعدد جهت پيگيری دغدغه‌های معرفتی و اجتماعی و سياسیِ مشترک بيشتر می‌شود.

«از بخت شکر داريم و از روزگار هم». به‌رغم انواع مخالفت‌ها و کارشکنی‌ها، نهال روشنفکری دينی با تلاش‌های مجدّانه و دلسوزانۀ کسانی چون سيدجمال اسدآبادی، محمد اقبال‌لاهوری، مهدی بازرگان و علی شريعتی… نضج گرفته و در دهه‌های اخير بدل به درخت تنومندی شده، به نحوی که امروزه می‌توان در دل اين خانوادۀ بزرگ، گروه‌های مختلفی را سراغ گرفت و از يکديگر بازشناخت. اکنون اين درخت تناور که نقش تاريخی مهمی در شکوفايی بوستان انديشه و فرهنگ ايران معاصر ايفا کرده، احتياج به بازنگری و صورتبندی مجدد دارد. طرح پيشنهادی فوق می‌کوشد با عنايت به تحولات درازآهنگ در عرصۀ روشنفکری معاصر، بر دايرۀ روشنفکران دينی بيفزايد. اينکه برخی از روشنفکران عرفی و غيردينی در حال حاضر چنين تصويری از خود ندارند، ناقضِ طرح پيشنهادی نيست؛ چرا که درک و تلقی رايج ناظر به عادات مألوف ذهنی و تحولات و تقسيم‌بندی‌هايی است که تا کنون در اين باب رخ داده و تلقی به قبول شده و صبغۀ تاريخی دارد. اگر استدلال‌های اقامه شدۀ فوق موجه باشد، می‌توان نگاه و نگرش خويش به پديدۀ روشنفکری دينی و حدود و ثغور آن را تغيير داد و از نو سامان بخشيد، که: «ما هيچ، ما نگاه».[۲۳]

۳. بنا بر آنچه آمد، طرح پيشنهادی با اقامۀ استدلال‌های فلسفی ـ معناشناختی و عمل‌گرايانه، بر آن است تا مؤلفه‌هايی را در مفهوم برساختۀ اجتماعیِ «روشنفکری دينی» بگنجاند و بر ميزان مصاديقِ روشنفکران دينی بيفزايد. مطابق با اين طرح، افزون بر روشنفکران دينیِ ديندار، می‌توان با لحاظ کردن شروط و قيودی چند، برخی از روشنفکران دينیِ غيرديندار را نيز ذيل اين مفهوم قرار داد. قرائت جديد از مفهومِ روشنفکری دينی، منطقاً منافاتی با تلقی متعارف و رايج ندارد؛ در عين حال، با صورتبندی و بازتعريف آن، مؤلفه‌ها و مصاديقی چند بر آن می‌افزايد.

* در نهايی شدن اين مقاله، از ملاحظات و پيشنهادات عالمانه حسين دباغ، ياسر ميردامادی و برخی ديگر از دوستان و همکاران بهره بردم. از ايشان صميمانه سپاسگزارم.

‌اين مقاله پيش از اين در [سايت راديو زمانه] منتشر شده است.

ــــــــــــ
پانويس‌ها

[۱] . «روشنفکری دينی» از مفاهيم برساختۀ عبدالکريم سروش است، پيش از او، علی شريعتی از اصطلاح «روشنفکر مذهبی» برای تعيين مراد از کار روشنفکرانۀ خود بهره برده است. برای آشنايی بيشتر با مؤلفه ها و مقومات « روشنفکری دينی»، نگاه کنيد به:
عبدالکريم سروش، روشنفکری، رازدانی و دينداری، تهران، صراط، ۱۳۶۹.
[۲] . به عنوان نمونه نگاه کنيد به : مصطفی ملکيان، ” حوزه و دنيای جديد: قداست، عقلانيت، علمانيت”، مشتاقی و مهجوری، تهران، نگاه معاصر، ۱۳۸۵، صفحات ۱۳۴-۹۷.
[۳] . semantic
[۴] . نگاه کنيد به مقالات «تعبد و مدرن بودن» و «روشنفکری دينی و آبغوره فلزی؟!» در لينک های زير:
socialy constructed concept. [۵]
همچنين، برنامه «پرگار» در تلويزيون بی. بی. سی تحت عنوان «نو انديشی دينی»
[۶] . family resemblance
برای آشنايی بيشتر با مفهوم «شباهت خانوادگی» و تلقی‌های مختلف از آن، نگاه کنيد به: سروش دباغ، «بازی‌ها و معناها»، سکوت و معنا: جستارهايی در فلسفه ويتگنشتاين، تهران، صراط، ۱۳۸۷، ويراست دوم، صفحات۶۲-۴۷.
[۷] . a-priori
[۸] . open-ended
[۹] . linguistic intuitions
[۱۰] . جلال‌الدين رومی، مثنوی معنوی، تصحيح و پيشگفتار عبدالکريم سروش، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰، دفتر دوم، ابيات ۱۷۶۸ و ۱۷۷۰.
[۱۱] . nation-state
usage theory of meaning.[۱۲]
[۱۳] . نگاه کنيد به مقالۀ “تحليل مفهوم روشنفکری دينی
[۱۴] برای آشنايی بيشتر با آراء آرامش دوستدار، نگاه کنيد به: آرامش دوستدار، درخشش های تيره، برلين.
[۱۵] . normative
[۱۶] . pragmatic
[۱۷] . semantic essentialism
[۱۸] . semantic nominalism
[۱۹] . نگاه کنيد به: سروش دباغ، «شباهت خانوادگی و ابهام دلالت‌شناختی آن» و «درمان، ورزيدن و هنجارمندی» ، زبان و تصوير جهان: مقولاتی در فلسفه ويتگنشتاين، تهران، نی، ۱۳۸۹، صفحات ۶۴-۳۹. همچنين نگاه کنيد به: سروش دباغ و حسين دباغ، «نوميناليسم وجودشناختی و فلسفه تحليلی»، امر اخلاقی، امر متعالی، تهران، نشرپارسه، ۱۳۹۲، چاپ دوم، صفحات ۲۰۴-۱۹۱.
[۲۰] Ludwig Wittgenstein, (1953) Philosophical Investigations (Oxford: Blackwell), passages 65-80 .
[۲۱] . being engaged in practice
[۲۲] . counter-factual
[۲۳] به عنوان نمونه، با مدّ نظر قرار دادنِ طرح پيشنهادی، می‌توان مصطفی ملکيان را در عداد روشنفکران دينی قلمداد کرد، هر چند ايشان گفته که از پروژۀ روشنفکری دينی در معنای متعارف آن عبور کرده است. مطابق با تلقی جديد، کسی می‌تواند از معنويتِ فرادينی سخن بگويد و دلمشغول جمع ميان عقلانيت و معنويت باشد و در عين حال روشنفکر دينی باشد. برای آشنايی بيشتر با تطور آراء و ادوار فکری گوناگون ملکيان، نگاه کنيد به : «ملکيان پنجم»، گفتگوی مصطفی ملکيان با نشريه مهرنامه، شماره ۳۲،آذر ۹۲.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016