چهارشنبه 16 بهمن 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خاطره‌ای از آغاز تظاهرات دانش‌آموزی در تهران در سال ۵۷، علی صمد

علی صمد
تا آنجا که می‌دانم تا آن روز، دانش‌آموزان هيچ دبيرستانی تظاهرات ضددولتی در برابر مدارس خود، سازمان نداده بودند واغلب دانشگاه‌ها مرکز تظاهرات ضدحکومتی بودند. در واقع دبيرستان ما اولين مرکز آموزشی بود که توانسته بود يک تظاهرات دانش‌آموزی را در زمان خروج دانش‌آموزان از مدرسه سازمان دهد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


سال ۱۳۵۷، پانزده سالی بيشتر سن نداشتم. در دبيرستانی درس می خواندم که در آن دوستانی از هواداران سازمان چريک های فدائی خلق ايران حضور داشتند. البته من ارتباط مستقيمی با هواداران سچفخا در مدرسه نداشتم و اطلاعاتم بيشتر محدود به فعاليت مبارزاتی آنان بود. در واقع فقط از فداکاری ها، از شجاعت و جان گذشتگی آنها در راه آرمان های مردمی و ايستادگی و مقاومت های پرشور چريک ها در زندانها و در زير شکنجه ها، داستان های حماسی بسياری را از يکی از آشنايان که هوادار و در ارتباط با سازمان بود، شنيده و دو کتاب هم از خاطرات و مبارزات چريک های فدائی خلق خوانده بودم. همين امر باعث شده بود که مبارزه و مقاومت چريک ها در برابر ديکتاتوری برای امثال من نوجوان بسيار قهرمانانه و جذاب در آيد.

راستش در آن دوران نمی دانستم که در ميان دانش آموزان دبيرستان ما هم از هواداران چريک ها حضور دارند. از اوايل سال ۵۷ در بعضی از تظاهرات های اعتراضی شرکت کرده بودم و رژيم شاه را قبول نداشتم و او را ديکتاتور می دانستم. در اين دوره سنی طرفدار بهبود وضعيت اقشار فرو دست جامعه، برقراری عدالت و برابری با انگيزه انسانی کردن و بهتر کردن زندگی مردم بودم. آزادی زندانيان سياسی برايم بسيار اهميت داشت. نوجوانانی چون من، نيروی بزرگی را در جامعه تشکيل می دادند که برای خوشبختی و منافع مردم آماده دادن جانشان بودند. وضعيت سنی و نوجوانی در هر لحظه ای باعث می شد از مرگ ترسی نداشته باشم؛ حتی گاه آنرا به شدت تحقير می کردم و حاضر بودم با آغوش باز به استقبالش بروم. در واقع نسل ما نيروهايی از جان گذشته، عدالت خواه و صديق بودند که عشق زيادی به مردم داشتند و هر لحظه آمادگی فداکاری و جانفشانی برای آنها بودند. اين روحيه در اصل نقطه اصلی و مشترک مبارزه چريک ها با ما نوجوانان و جوانان بود.

در آن دوران تاريخی، رفتن شاه بيش از هر چيزی برايم مهم بود. اصلاً به مشکلات فردای پس از سرنگونی فکر نمی کردم و با سن کمی که داشتم، تصور می کردم با رفتن شاه همه چيز در جای خودش قرار خواهد گرفت و مردم از آزادی وعدالت اجتماعی بهره مند خواهند شد. در آن زمان بسياری چون من، چنين تصور ساده ای از مبارزه و انقلاب داشتند.

تقربيا يک سالی می شد که در تظاهرات ضد حکومتی شرکت می کردم. مخالفت ها و فعاليت هايی که عليه رژيم انجام می دادم باعث شده بود که در دبيرستان محل تحصيلم نسبت به دوستان، هم کلاسی ها و هم دبيرستانی هايم کمی بيشتر از قبل حساس و دقيق شوم. در دبيرستان رهنما در تهران درس می خواندم. بعد از مدتها ارتباط و گفتگو با بعضی از دانش آموزان و هم کلاسی ها، بالاخره توانستيم با يکسری از بچه ها که بقول زنده ياد مادرم، کله شان بوی قرمه سبزی می داد يکسری فعاليت ها را در درون و بيرون از مدرسه سازمان دهيم. از پيش در مدرسه در فرصت های مختلف صحبت هايی ميان ما انجام شده بود. همه ما در تظاهرات ضد حکومتی در بيرون از مدرسه شرکت داشتيم. در يکی از اين ديدارها قرار گذاشتيم مشترکاً در برابر دبيرستان رهنما دو حرکت اعتراضی برگزار کنيم. شعارها و مضامينی برای نوشتن تراکت برای اين حرکت های اعتراضی تدارک ديديم. تراکتی را آماده کرديم. در آن تراکت که دستنويس بود به ديکتاتوری رژيم شاه و سرکوبی که در جامعه توسط ارگان های امنيتی و پليسی عليه معترضين انجام شده بود اعتراض کرده بوديم و از مردم و دانش آموزان خواسته بوديم که به تظاهرات اعتراضی و ضد ديکتاتوری عليه شاه بپيوندند. هنگام خروج دانش آموزان از مدرسه، آن ها را برای پخش در ميان آنان، در جلوی مدرسه به هوا پرتاب کرديم و دانش آموزان برای بدست آوردن آن تراکت ها، آنها را روی هوا می قاپيدند. چنين رفتاری از طرف دانش آموزان نشاندهنده گسترش يافتن اعتراضات در ميان قشرهای مختلف جامعه بود. از چند نقطه شعار مرگ بر ديکتاتور و مرگ بر شاه را سر داديم. بخشی از دانش آموزان نيز با شعارهای ما همراهی کردند. همه چيز بين ۵ تا ۷ دقيقه طول کشيد. ظرف مدت کوتاهی چند ماشين پر از پاسبان و درجه دار مسلح در محل اعتراض حاضر شدند. آنها از کلانتری خيابان ابوسعيد که حوالی دبيرستان رهنما و در نزديکی ميدان منيريه بود، آمده بودند. برای دستگيری معترضان با باطوم و شلنگ به دانش آموزان هجوم آوردند، ولی نتوانستند کسی را دستگير و شناسائی کنند. اصلاً هم نمی دانستند که چه کسی را بايد دستگير کنند.

برخورد شتاب زده پليس که سرآسيمه و خشمگيانه به اينور و آنور خيابان می دويد منجر به تجمع اهالی محل و عابران پياده در جلوی درب مدرسه شده بود. جمعيت رو به افزايش بود و اين اصلاً خوشايند پليس نبود. يک مرتبه از سه نقطه ميان جمعيت دانش آموزان و مردم جلوی دبيرستان، تراکتهای ديگری به هوا ريخته شدند و از اين طريق همه کسانی که جلوی مدرسه بودند برای برداشتن تراکت هجوم آوردند. پليس برای جمع کردن تراکتها به مردم حمله ور شد ولی فقط توانست تعداد کمی از آنها را که روی زمين جمع کند؛ خوشبختانه تعداد زيادی از آنها نصيب مردم و دانش آموزان شد. آنها از تجمع مردم و دانش آموزان بشدت وحشت کرده بودند و شايد تا آن روز در فکر اعتراضات دانش آموزی نبودند و همين امر آنها را غافلگير و هراسان کرده بود. آنها سعی داشتند که از تجمع بيشتر مردم در جلوی درب دبيرستان جلوگيری کنند و هر چه زودتر همه را متفرق کنند. چنين هم شد و ما در ميان جمعيت، از طريق کوچه و پس کوچه های روبروی دبيرستانمان، محل را ترک کرديم.

تا آنجا که می دانم تا آن روز، دانش آموزان هيچ دبيرستانی تظاهرات ضد دولتی در برابر مدارس خود، سازمان نداده بودند واغلب دانشگاه ها مرکز تظاهرات ضد حکومتی بودند. در واقع دبيرستان ما اولين مرکز آموزشی بود که توانسته بود يک تظاهرات دانش آموزی را در زمان خروج دانش آموزان از مدرسه سازمان دهد. شور نوجوانی و مزه سازماندهی و هيجان حاصل از برگزاری يک برنامه اعتراضی موفقيت آميز در برابر دبيرستان مان، همه ما را تحت تاثير خود قرار داده بود. خوشحال بوديم که کسی از ما دستگير نشده است و اين که همه به سلامتی توانسته بوديم محل اعتراض را ترک کنيم. در ضمن اصلاً تا آن لحظه فکر نمی کرديم که از سه روز بعد، اعتراضات ضد حکومتی در ديگر مدارس تهران و شهرستان ها آغاز شود و اين که حرکت اعتراضی ما اولين جرقه برای شروع حرکت های بعدی دانش آموزی شده باشد.

شب آن روز در خانه، دائم به تجمعی که پس از پايان مدرسه سازماندهی کرده بوديم فکر می کردم. حرکات وعکس العمل سراسيمه پليس مضحک بود. تجسم اين صحنه که پليس ها و ماموران اطلاعاتی برای دستگيری سازماندهندگان تظاهرات مثل فرفره اينور و آنور می دوند اما نمی توانند کسی را دستگير کنند، موجب شادی و خنده ام می شد. راستش آنها حتی فکر نمی کردند چند نوجوان پشت صحنه برگزاری تظاهرات باشند. پليس به دليل سابقه دانشگاه ها در اعتراضات ضد رژيم، فکر می کرد که دانشجويان موجب آن حرکت اعتراضی در برابر مدرسه شده اند. همه اين برخوردها موجب تعجب و همچنين خوشحالی ام می شد. تعجب از اينکه آنها متوجه نبودند که اعتراضات روزبروز در ميان طيف های مختلف مردم گسترش می يابد و خوشحال از اين که پليس را سرکار گذاشته بوديم و بلايی بر سرمان نيآمده بود.
فردای آن روز در مدرسه بحث و گفتگو بسيار داغ بود و همه از حرکت اعتراضی روز پيش صحبت می کردند. مدير مدرسه در زنگ تفريح، دانش آموزان را از طريق بلندگو نصيحت و تهديد می کرد که حواسمان خوب جمع باشد زيرا عده ای از "خرابکاران" که دانش آموز نبوده اند، روز قبل می خواستند مدرسه را به آشوب بکشانند. مدير به کلاس های درس هم آمد و همان حرف های قبلی خود را تکرار کرد و از ما خواست که با خرابکاران همکاری نکنيم و در دام آنها نيفتيم و اگر خبری از سازماندهندگان داريم به او اطلاع دهيم.

مهمتر اين که از اول صبح، پيش از شروع کلاس های درس، ماموران بسياری از ساواک و کلانتری محل به دبيرستان ما آماده بودند. در اطراف دبيرستان حضور سنگين پليس براحتی احساس می شد. عده ای از آنها با لباس شخصی وعده ای با اونيفورم بودند. از فراش مدرسه خواسته بودند که در ورودی را باز کند و با دو تا ماشين شخصی که حتما مال ماموران امنيتی ساواک بودند وارد حياط مدرسه شده بودند. حضور اين چنينی پليس با همراهی ماموران لباس شخصی برای ترساندن دانش آموزان و نشان دادن اينکه رژيم همچنان از قدرت بسياری در کشور برخوردار است برای ما تجربه آموزنده ای بود. مامورين مدام به دفتر مدير مدرسه و دفتر معلمان رفت و آمد می کردند. بعضی از آنان را برای گرفتن اطلاعات تحت فشار قرار داده بودند تا بلکه بتوانند اطلاعاتی هر چند اندک، جمع آوری کنند. اما نتوانسته بودند اطلاعی از سازماندهندگان حرکت اعتراضی بدست آورند. در آخر به اين نتيجه رسيده بودند که لابد کسانی از بيرون آن حرکت اعتراضی را سازمان داده بودند. بستنی فروشی روبروی دبيرستان پاتوق بعضی از داشن آموزان پس از تعطيلی مدرسه بود. ما طبق تصميم قبلی قرار گذاشته بوديم که دو تا از بچه ها پس از تعطيلی مدرسه، از آن مغازه رفتار پليس را زير نظر داشته باشند و اگر اتفاق خاصی افتاد اطلاع دهند. آنها به ما گفتند که پليس تا عصر، در مدرسه و کوچه های اطراف و در ميدانی که در نزديکی دبيرستان مان بود برای قدرت نمايی باقی ماندند و تا يک ساعت بعد از تعطيلی مدرسه، بدون نتيجه بساط شان را جمع کردند و به کلانتری محل باز گشتند.

در زنگ تفريح با احتياط فرصت ديدار و گفتگويی کوتاه با چند نفری از بچه هايی که سازماندهنده حرکت اعتراضی بودند بوجود آمد. همه از برگزاری موفق چنين حرکتی احساس قدرت می کرديم و خوشحال بوديم از اين که حرکتی را در برابر يک دبيرستان بزرگ برگزار کرده بوديم که موجب ترس و وحشت نيروهای انتظامی و امنيتی هم شده بود. آنها از انجام چنين حرکت اعتراضی جا خورده بودند. گرچه ارگان های انتظامی و اطلاعاتی اعتراضات دانشجوئی و مردمی را در اينجا و آنجا دنبال می کردند اما رژيم هنوز نمی توانست متوجه شود که اعتراضات بالاخره دير يا زود به دبيرستان ها هم کشيده خواهد شد. آنها بجای يافتن راه حل مناسب بدنبال دستگيری دانشجويان يا "عناصر خرابکار" بودند. اصلاً در آن لحظه فکر نمی کردند که عناصر به اصطلاح "خرابکار" در ميان خود دانش آموزان حضور دارند. خرابکارانی که سن شان بين ۱۵ تا ۱۶ ساله بود و تنها شور و شوق نوجوانی، عشق و اميد به مردم، مخالفت با شاه وعدالتخواهی وجه مشترک همه آنها بود.

ما با دوستانمان طبق توافق قبلی تصميم گرفته بوديم که دو روز بعد، روز پنجشنبه با صورت های پوشيده، حرکت اعتراضی ديگری را با مشارکت دانش آموزانی از ديگر مدارس اطراف دبيرستان مان، برگزار کنيم. از طريق دوستان پسر و دختری که داشتيم موفق شديم با تعدادی از دانش آموزان از دبيرستان های شرف (دخترانه)، مظاهری و محمود زاده (دخترانه) تماس بگيريم و دومين تظاهرات ضد دولتی را روبروی دبيرستان رهنما برگزار کنيم. اين بار ۳۰ نفری می شديم، که حدود ۱۰ نفر دختر بودند. ساعت حدود هشت صبح روز پنجشنبه بود. همشيه در اين ساعت از صبح، در خيابانی که مدرسه ما در آنجا قرار داشت بسياری از مردم و دانش آموزان در رفت و آمد بودند. اين بار برعکس روز قبل، ارگان های امنيتی و انتظامی تصميم گرفته بودند که ماموری موتور سوار را در محل بگذارند تا بلکه بتوانند معترضان احتمالی را شناسائی کنند و اگرهم خبری شد بتوانند سريعتر اقدام کنند. آنها اصلا تصور اين را نداشتند که ما دو روز بعد، حرکت اعتراضی ديگری را برگزار کنيم و همچنان فکر می کردند حرکت قبلی توسط دانشجويان دانشگاه ها صورت گرفته است. به همين خاطر آن روز مامور موتور سوار آنها به گشت زنی در اطراف دبيرستان ما مشغول بود. با شروع حرکت اعتراضی، او سريع سر و کله اش پيدا شد و با يک شلنگ يک متری با فحش و فرياد بسمت ما حمله کرد. ما هم جمعاً در برابر او ايستاديم و مقاومت کرديم. او انتظار اينرا نداشت و فکر می کرد با هجوم و دادن فحش و بد و بيراه، ما بترسيم و سريع عقب بکشيم و فرار کنيم. اما چنين نشد و اين خود او بود که با ديدن عکس العمل جمعی ما مجبور به فرار شد و چند صد متر دورتر در انتظار رسيدن نيروهای انتظامی و کمکی باقی ماند و نظاره گر ما شد. ما همچنان به شعار دادن عليه ديکتاتوری شاه ادامه داديم. بعد از دقايقی از دور ديديم که ماشين های پليس آژير کشان بسمت دبيرستان ما می آيند. ما از قبل بين خودمان قرار گذاشته بوديم که با ديدن پليس سريع از محل دور و پخش شويم و همين کار را هم کرديم. چند نفری از ما سريع کاپشن و پلورهايشان را عوض کردند و به ميان دانش آموزان رفتند. ظرف مدتی کوتاه تعداد بسيار زيادی پليس و ماموران ساواک به جلوی مدرسه ما هجوم آوردند. آنها سراسيمه و با فحش و بد و بيراه به دنبال معترضان بودند. اما کسی را نمی يافتند و همين امر آنها را سخت عصبانی کرده بود و به آسمان و زمين فحش نثار می کردند. خوشبختانه در آن روز هم با سازماندهی خوب و هوشياری و همکاری جمعی، کسی از معترضان دانش آموز دستگير نشد.

يادم می آيد از شنبه يعنی دو روز بعد، ديگر مدارس تهران و شهرستان ها، تظاهرات های ضد دولتی را سازمان دادند. اين بار ديگر تنها دانشگاه محل تظاهرات و اعتراضات محسوب نمی شد بلکه دبيرستان ها هم به دفاع از آزادی و مخالفت با ديکتاتوری شاه رو آوردند و با ورود دانش آموزان به مبارزه، نيروی مقاومت در برابر تعرض ارگان های سرکوب رژيم شاه در جامعه گسترش يافت. روی آوردن نيروی دانش آموزی دختر و پسر به مبارزه سياسی، طيف معترضان شاه را بشدت گسترش داد و مبارزات خيابانی اين بار توسط دانش آموزان مدارس و دانشجويان دانشگاه ها سازماندهی می شدند. در سازماندهی تظاهرات اول و دوم ضد دولتی در برابر دبيرستان رهنما تعدادی از هواداران "سازمان چريک های فدائی خلق ايران" و هواداران "سازمان دانش آموزان مبارز" مشارکت داشتند. آنها در نوشتن تراکت و انتخاب شعارها نقش داشتند.

با سرنگونی رژيم شاهنشاهی در بهمن ۵۷، اوضاع و احوال تغيير پيدا کرد و خواسته ها و شعارهای متفاوتی مطرح شدند. تفاوت ها و تنوعات ميان شرکت کنندگان در انقلاب آشکار و هر چه بيشتر در مناطق مختلف کشور برجسته شدند همه اينها صف بندی های جديدی را موجب گشتند و ما نوجوانان و جوانانی که با شور و شوق در کنار هم مشترکاً عليه ديکتاتوری مبارزه می کرديم، در برابر هم قرار دادند و هر يک از ما مسيری را در انقلاب انتخاب کرد. جمع ما ديگر نتوانست با هم بماند و هر کدام از ما به سمتی رفت و سرنوشت نسل ما به آن شکلی که می دانيم، رقم خورد.


• اين نوشته تقديم به دوست عزيزم زنده ياد فدائی خلق اسدالله پژمان بود که در دوره دانش آموزی با او همکاری و فعاليت داشتم و به ناحق در سال ۶۷ توسط جمهوری اسلامی ناجوانمردانه در زندان به جوخه های مرگ سپرده شد.
يادش گرامی باد!


اين نوشته پيش از اين در سايت [کار آنلاين] منتشر شده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016