پنجشنبه 17 بهمن 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مسئوليت روشنفکر در رابطه بين آزادی و قدرت، الاهه بقراط

الاهه بقراط
وسوسه در کنار توده‌ها قرار داشتن به بهای سر بريدن آزادی در پای قدرتی که با پشتيبانی همان توده‌ها مستحکم می‌شود، دير يا زود گريبان روشنفکر را خواهد گرفت. "مردم" و "توده" در يک دموکراسی با حاکميت بر سرنوشت خود، "آزاد" می‌شوند ولی با مشارکت در قدرت، پايشان به زنجير سنگين مسئوليت بسته می‌شود. هر چه قدرت مسئوليت‌ناپذيرتر باشد به همان اندازه انحطاط جامعه عميق‌تر است. نبودن آزادی به عنوان حلقه اتصال بين قدرت، توده و روشنفکر، مفهوم مسئوليت را نيز تغيير می‌دهد: همه از آن فرار می‌کنند!

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


برخی از مفاهيم بنيادين جامعه مدرن مانند مسئوليت، روشنفکر، آزادی و قدرت را در رابطه با يکديگر کاويدن، يک کار گروهی با منابع ذهنی و عينی لازم می‌طلبد. آنچه من در محدوده تأملات و تجارب خويش در اينجا مطرح می‌کنم، بيش از هر چيز نه از «ديگران» بلکه از «خود» آغاز می‌شود، از «فرد». فردی که ظاهرا شهروند مدرن است، پس بايد مسئوليت‌پذير باشد، و در نتيجه در رابطه بين آزادی و قدرت، در هر ساختاری، چه استبدادی و چه دمکرات، بايد نقش روشنگرانه بر عهده داشته باشد و حتا در قدرت دمکراتيک نيز جانب آزادی را فرو ننهد، چه برسد هنگامی که جامعه در لابلای چرخ‌های استبداد راه انحطاط در پيش گرفته و مسئوليت روشنفکر در چنين شرايطی به مراتب مهم‌تر از يک موقعيت عادی و يا در يک جامعه باز است.
اگر يک دين نيز با تمام توان خود به ياری استبداد برخاسته باشد، آنگاه بار اين مسئوليت بسی سنگين‌تر خواهد بود چرا که بسياری از روشنفکران در تشخيص دفاع از «توده‌ها»يی که بخشی از هويت خود را با «دين» خويش تعريف می‌کنند و از همين رو به آسانی مورد فريب و سوءاستفاده سياستمداران مذهبی، و يا به گفته احمد کسروی «دکانداران دين»، قرار می‌گيرند، و تشخيص دفاع از «آزادی» حتا اگر آنها را در برابر اين توده‌ها قرار دهد، دچار وسوسه‌ای مرگبار می‌شوند. وسوسه‌ای که همان توده‌ها پس از آگاه شدن و از سر گذراندن تجربه‌های معمولا تلخ و خونبار، آنها را به خاطرش مورد بازخواست قرار می‌دهند: وسوسه در کنار توده‌ها قرار داشتن به بهای سر بريدن آزادی در پای قدرتی که با تکيه بر پشتيبانی همان توده‌ها مستحکم می‌شود. اين تجربه هم در رژيم هيتلری و هم در جمهوری اسلامی از سر گذرانده شده است و توجيه و سفسطه برخی از «روشنفکران» به خاطر در کنار توده‌ها قرار داشتن و يا به بهانه در مقابل توده‌ها قرار نگرفتن، هيچ از بار مسئوليت آنها نمی‌کاهد و تغييری در ناکامی سياست ايشان نمی‌دهد.
روشنفکر موظف است همواره در سوی «آزادی» قرار گيرد حتا اگر برای دفاع از آزادی در مقابل توده‌ها قرار گيرد چرا که «امنيت» و «ثبات اقتصادی» همان توده‌ها در گرو «آزادی» است. رسالت روشنفکر چيزی جز اين نيست.
بايد افزود که اين اصل تنها درباره جوامع صادق نيست بلکه در احزاب و گروه‌ها و هم چنين نهادهايی که ساختار آنها از آغاز و يا به تدريج شکل انحصاری و تماميت‌خواهانه به خود می‌گيرد، کادرها و اعضا و هواداران آن بايد با مقاومت در برابر قدرت انحصاری رهبران، حرمت آزادی و ساختار دمکراتيک را در تشکيلات خود پاس داشته و حفظ کنند وگرنه همين احزاب و گروه‌ها و نهادها خود بنيانگذار و پشتيبان برقراری استبدادی ديگر در جامعه می‌شوند. نگاهی به ساختار غيردمکراتيک احزاب و گروه‌های سياسی چپ و راست و مذهبی در آستانه انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ خورشيدی (۱۹۷۹) نيز بيانگر اين واقعيت است.

نقش تاريخی انديشمندان
برای دريافتن اينکه چرا انسان از وضعيت «آزاد» و «طبيعی» به موقعيت «محدود» و «اجتماعی» گذار کرد، دو فرض درباره سرشت انسان در نظر گرفته می‌شود که البته هر دو فرض، سرانجام انسان را به يک هدف يا موقعيت جديد که همان موقعيت تاريخی و در عين حال موقعيت کنونی‌ جوامع نيز هست، رهنمون می‌گردد.
يکی فرض «درّنده» بودن انسان که توماس هابس متفکر قرن هفدهم انگليس نماينده شاخص آن است و ديگری فرض «مسالمت‌جو» بودن انسان که جان لاک متفکر انگليسی همان قرن آن را نمايندگی می‌کرد. اگرچه استدلال آنها برای «گرگ» بودن و يا مسالمت‌جو بودن انسان طبيعتا متفاوت است ليکن سرانجام بر اساس هر دو استدلال، هم انسان درّنده و هم انسان مسالمت‌جو به اين نتيجه می‌رسند که برای حفظ «امنيت» (موقعيت اجتماعی) و ثبات «مالکيت» (موقعيت اقتصادی) همانا «آزادی‌های طبيعی» خود را که بر اساس آن هر کسی مجاز به انجام هر کاری هست، وا نهند و يک شرايط تازه در يک چهارچوب قانونمند (موقعيت سياسی) به وجود آورند. مفهوم و ساختار «دولت» در چنين توافقی است که شکل می‌گيرد.
اما برای به دست آوردن اين موقعيت تازه که «امنيت» بر تارک اهداف آن نشسته است، کافی نيست که تنها يک فرد يا يک گروه از آزادی مطلق خويش چشم بپوشند. جامعه انسانی که نخست در محدوده يک قبيله يا شهر يا منطقه يا کشور جای می‌گيرد و سپس هر کدام از اين جوامع، جامعه جهانی را تشکيل می‌دهند، بايد همزمان از اين آزادی مطلق چشم بپوشند تا «امنيت» را در يک موقعيت تازه به دست آورند. اما امنيت در برابر چه؟ و از که؟ پاسخ، به نظر من، تا اندازه‌ای تکان دهنده است: در برابر يکديگر و از همديگر! حتا اگر تعريف و تصويری «مسالمت‌جو» از انسان داشته باشيم!
اين تصوير ذهنی، مبنای فلسفه سياسی جهان مدرن است: از يک سو انسان‌هايی که بنا به استدلال توماس هابس، «گرگ» يکديگر هستند و از همين رو بايد يک قدرت مطلقه خيرخواه را بر آنها مسلط گرداند تا خوب و بد آنها را تشخيص داده و جامعه را با خيرخواهی در صلح و آرامش و رفاه و امنيت هدايت کند. از سوی ديگر، انسان‌هايی که بنا به استدلال جان لاک، نه گرگ بلکه مسالمت‌جو و يار يکديگر هستند و برای «حفظ» اين مسالمت، آزادی‌های طبيعی خود را با امنيت تاخت می‌زنند. همين ويژگی صلح‌خواهانه اين انسان‌هاست که جان لاک را به اين نتيجه می‌رساند که چنين انسانی حق دارد برای حفظ صلح و ازادی‌های قانونی خود، در برابر حکومت‌های نالايق مقاومت کنند و در صورت لزوم حاکمان را از قدرت خلع کرده و افراد ديگری را به جای آنها بنشانند.
اين «حق» بدون آنکه مستقيم از نظر جان لاک برداشت شود، چيزی جز حق حاکميت مردم يا همان دموکراسیِ مدرن نيست که بعدها توسط متفکران ديگر پرورش يافت و تدوين شد. «مردم» يا «دموس» در اين دموکراسی برخلاف يونان باستان، آن عوامی نيستند که از مواهب آموزش و انتخاب بی‌بهره نگاه داشته می‌شدند. توده مدرن به دليل انقلاب صنعتی و رشد سرمايه‌داری که به ناگزير، آموزش همگانی و مشارکت فراگير را در کار و توليد و در نتيجه گسترش مصرف، می‌طلبيد، ديگر نمی‌توانست تماشاگر قدرت لايزال حاکمان زمينی در کنار خدايان آسمانی باشد. پس، هر دو را از عرش اعلا به زمين کشيد و خود ادعای قدرت کرد. با اين کار اما، مسئوليتی را نيز که تا کنون تنها بر شانه حاکمان زمينی و آسمانی قرار داشت، بر عهده گرفت!
«مردم» و «توده» در يک دموکراسی از يک سو با حاکميت بر سرنوشت خود، «آزاد» می‌شوند ولی از سوی ديگر با مشارکت در قدرت، پايشان به زنجير سنگين مسئوليت بسته می‌شود.
هر بار که اين توده در انتخابات شرکت می‌کند و نمايندگان سياسی خويش را برای هدايت کشور به اشکال مختلف بر می‌گزيند، هم به مسئوليت خويش جامه قدرت می‌پوشاند و هم اين قدرت را از طريق ابزاری که دموکراسی در اختيار وی‌ نهاده است اِعمال می‌کند. اين است که در جوامع باز کمتر شنيده می‌شود که مردم «تقصير» و «گناه» ناکامی‌های سياسی را به گردن قدرت‌های موهوم اعم از بيگانگان و يا دست‌های پشت پرده بيندازند. جامعه با اين اطمينان که امکان جبران خطای خويش را در يک انتخابات ديگر و يا حتا در انتخابات زودرس دارد، بار مسئوليت خويش را در برگزيدن سياستمداران و دولتيان نالايق می‌پذيرد. اين همه البته به اين معنی نيست که جوامع باز دچار خطا نمی‌شوند و مردم اين جوامع به انتخاب‌های بلاهت‌آميز دست نمی‌زنند. شايد تجربه مردم ايتاليا در انتخاب و خلع و انتخاب دوباره سيلويو برلوسکونی نمونه گويايی در اين زمينه باشد.

نقش دشوار روشنفکر
به اين ترتيب، بر اساس اين تصوير و توافق فرضی، انسان نه تنها آزادی‌های طبيعی خود را با به دست آوردن «امنيت» و حفظ «مالکيت» تاخت می‌زند بلکه همزمان آمادگی خود را برای پذيرفتن مسئوليت نيز اعلام می‌کند. با شکل گرفتن دولت که طبيعتا در دوران متفکران سياسی که اين فرضيه‌ها را مطرح کردند، شکلی جز حکومت مطلقه نداشت، هر فردی در هِرَم اجتماعی، از رأس قدرت تا قاعده جامعه، يک کاربردی داشت که بر اساس آن کاربرد که معمولا در حرفه و نقش توليدی و خدماتی وی بازتاب می‌يافت، می‌بايست «مسئوليت» معينی را در چهارچوب همان کاربرد و نقش خويش می‌پذيرفت. ابزارهای ديگر مانند نظام حقوقی و نهادهای انتظامی و دستگاه آموزش و پرورش نيز به ياری گرفته شدند تا جامعه بتواند چه در کليت خود و چه در فرديت شهروندان عمل کند.
«روشنفکری» اما حرفه نيست! مدال و نشان افتخار هم نيست. ذهنيت و تفکر است. نيروی محرکه رشد ذهنی و اعتلای جامعه است. صاحب هر حرفه‌ای می‌تواند «روشنفکر» باشد يا نباشد. نهايتا نه «ادعا» بلکه «عمل» هر کسی است که بنا بر نقشی که در رشد و اعتلای جامعه بازی کرده است، وی را در صف روشنفکران قرار می‌دهد يا نمی‌دهد. اين است که «روشن‌فکر» بايد «روشن‌کردار» و «روشن‌گفتار» نيز باشد و مسئوليت اين هر سه را بپذيرد.
برعکس جوامع باز، در کشورهای استبدادزده، اين حاکمان هستند که مسئوليت همه نابسامانی‌ها و ناکامی‌ها و ناهنجاری‌ها، البته به درستی، به پای آنها نوشته می‌شود. نمی‌توان از موهبت قدرت به تنهايی برخوردار بود و بعد که پای مسئوليت به ميان می‌آيد آن را به گردن ديگران انداخت. آن کسی و آن نهادی بار مسئوليت را بر عهده دارد که قدرت را در اختيار گرفته است.
اما در دايره استبداد از آنجا که امکان آزادانه ابراز بيان و نقد وجود ندارد، پس نمی‌توان به طور سازمان‌يافته و با ابزار لازم، اين مسئوليت را از طريق احزاب، رسانه‌ها و نهادهای غيردولتی و تشکل‌های صنفی در يک مراوده دائم بين افکار عمومی و حاکمان مطرح کرد. از سوی ديگر، دم و دستگاه مستبدان نيز از نظر فکری و ساختاری از بلوغ و پختگی قدرت دمکراتيک برخوردار نيست که مقاماتش مسئوليت خود را پذيرفته و در صورت لزوم از کار کناره گيرند و يا قدرت را به نيروهايی واگذار کنند که گمان می‌رود راه حل‌هايی برای تخفيف مشکلات جامعه دارند. نتيجه آن می‌شود که انحطاط فراگير و همه جانبه و در همه زمينه‌ها به سرنوشت يک کشور تبديل می‌شود. هر چه قدرت مسئوليت‌ناپذيرتر باشد به همان اندازه انحطاط جامعه بيشتر و عميق‌تر است.
نقش «روشنفکر» چه در آنجا که آزادی وجود دارد و چه آنجا که آزادی کالای ناياب است، يکی است: روشنگری درباره وضعيت موجود و تلاش برای «حفظ» آزادی، امنيت و ثبات اقتصادی، و هم چنين تلاش برای «به دست آوردن» آزادی، امنيت و ثبات اقتصادی.
اهميت اين دو هدف هميشگی، چه در آنجا که آزادی و دموکراسی حکمفرماست و چه در آنجا که استبداد حاکم است، به يک اندازه است. غم‌انگيز است که گاه در جوامع آزاد، وجود موهبت‌هايی که در ساختار سياسی و نظام حقوقی دمکراتيک تضمين شده است، کاملا بديهی و پايدار به نظر می‌رسد. حال آنکه خطر از سوی دشمنان ازادی و دموکراسی همواره در کمين است. دموکراسی، امری بديهی نيست. از همين رو در اواخر دهه سی ميلادی رژيم هيتلری به قدرت رسيد و اين روزها در مجارستان، آزادی‌های دمکراتيک در قانون اساسی از سوی حاکمانی که به شيوه دمکراتيک به قدرت رسيده‌اند مورد حمله قرار می‌گيرد و اگر فشار اتحاديه اروپا نباشد، صدای روشنفکران آن کشور به جايی نمی‌رسد و هنوز هم اطمينان قطعی نسبت به روندی که در آن کشور جريان دارد، وجود ندارد.
«روشنفکر» در هر جامعه‌ای که باشد، چه استبدادی چه دمکراتيک، حلقه اتصال بين آزادی، مسئوليت و قدرت است با اين تفاوت که در جوامع باز، رابطه بين آزادی و قدرت، جامعه و حاکمان، مسدود نيست، پس مسئوليت‌ها مشخص و شناخته شده است و نظام حقوقی مناسبات بين آنها را تنظيم می‌کند.
در جوامع بسته اما، «روشنفکر» روی لبه تيغ راه می‌رود چرا که در شناخت و انتخاب بين آنچه به سود مردم و آينده است و آنچه وی را در رابطه با قدرت و وضعيت موجود وسوسه می‌کند، هيچ معياری جز شناخت خودش و البته تجربه‌های تاريخی و تطبيقی وجود ندارد.
چه بسا روشنفکرانی که در دفاع از «آلمان بزرگ» و «نژاد برتر» در گرداب بويناک فاشيسم و دفاع از رژيم هيتلری غلتيدند و «گفتار» و «کردار» خويش را تاريک گرداندند. و چه بسا روشنفکرانی که با تئوری‌پردازی‌های بی ‌پايه در جبهه ارتجاعی‌ترين نيروی اجتماعی تاريخ معاصر ايران قرار گرفته و برخی از آنان همچنان قادر به استشمام گندی که از اين نظام بر می‌خيزد، و آنها را نيز فرا گرفته است، نيستند.
نقش‌آفرينی و «مسئوليت» در چنين شرايطی که «آزادی» در آن غايب است و «قدرت» با تمام توان انحصاری و تماميت‌خواهانه خود جولان می‌دهد، يک نقش‌آفرينی و مسئوليت تاريخی است. نقش و مسئوليتی است که خط روشن تاريخ را به سوی آزادی رسم می‌کند.
هر اندازه مسئوليت روشنفکر در جوامع باز در رابطه بين قدرت و مردم، «بالا» و «پايين»، حکومت و جامعه، تعريف می‌شود و ابزار لازم نيز برای بر دوش گرفتن آن در اختيار همگان، چه در صف قدرت، چه در صف مردم و چه در صف روشنفکران گذاشته شده است، به همان اندازه در جوامع بسته اين رابطه از هر طرف، کور است، مسدود است.
در چنين جوامعی، روشنفکر و مردم و قدرت هر يک بدون يک رابطه ساختاری و منطقی به کار خود مشغولند. نبودن آزادی به عنوان حلقه اتصال بين قدرت، توده و روشنفکر، مفهوم مسئوليت را نيز تغيير می‌دهد: همه از آن فرار می‌کنند!
حکومت و زمامدارانش دليل وضعيت موجود را به گردن «بيگانگان» و «عوامل بيگانه» می‌اندازند بدون آنکه نقش خود را در شکل‌گيری و ادامه اين وضعيت ببينند.
روشنفکران دليل وضعيت موجود را از يک سو در حاکمان پيشين و کنونی و از سوی ديگر در مردم و عقب‌افتادگی جامعه می‌جويند، بدون آنکه نقش خود را در شکل‌گيری و ادامه اين وضعيت ببينند.
و مردم تقصير همه چيز را به گردن قدرت و روشنفکرانی که آنها را به اين روز انداخته‌اند، می‌اندازند، بدون آنکه نقش خود را در شکل‌گيری و ادامه وضعيت موجود دريابند!
همه از مسئوليت خويش فرار می‌کنند بدون آنکه بدانند گره کور اين مسئوليت‌ناپذيری در يک واژه نهفته است: آزادی!
آزادی نه به عنوان آرمانی دست نيافتنی و يا آن «آزادی مطلق» که با شکل گيری جامعه بشری، يک بار برای هميشه با «امنيت» و نظام حقوقی که آن آزادی را با مسئوليت محدود می‌کند، تاخت زده شد، بلکه همين آزادی که در جوامع باز و ساختارهای دمکراتيک با تنظيم حقوقی مناسبات بين قدرت و جامعه، مسئوليت را نيز بين همگان تقسيم می‌کند و هر فرد يا گروه را در جايگاهی که به عنوان شهروند يا نهاد قرار گرفته است، با مسئوليتی که در فعاليت و حرفه خويش بر عهده گرفته است، روبرو می‌سازد.
هر اندازه راه فرار از مسئوليت در جوامع بسته و استبدادی به روی همگان باز است، به همان اندازه اين راه در جوامع باز و ساختارهای مبتنی بر دمکراسی بسته است. پس جای شگفتی نيست اگر در پذيرفتن مسئوليت خويش در بروز يک ناهنجاری يا ناکامی، شهروند جامعه باز راه را در استعفاء، کناره گيری، پوزش از شهروندان و يا حتا گاه خودکشی می‌يابد. اما استبداد بنا بر سرشت خويش مسئوليت‌ناپذيری را اگر به مقامات خودش مربوط شود حتا پاداش نيز می‌دهد و اگر مسئوليت‌ناپذيری در حيطه شهروندان باشد، نه تنها بر شمار جرايم افزوده می‌شود بلکه ناهنجاری‌ها و تبهکاری‌های جديد و نوظهور نيز شکل می‌گيرند!
در چنين شرايطی، نقش و مسئوليت «روشنفکر» قطعا در پيش گرفتن راه و روشی که سبب ادامه اين شرايط شود، نيست. روشنفکر تمام تلاش خود را به کار می‌گيرد تا اين شرايط را تغيير دهد زيرا موجوديت خودش نيز به عنوان «روشنفکر» در اين شرايط با انحطاط و خطر نابودی روبروست. نگاهی به وضعيت روشنفکری در جامعه کنونی ايران، دليل مجسم اين ادعا را در برابر چشم می‌نهد: انحطاط ژرف و فراگير!
امروز، آنچه از روشنفکری در ايران باقی مانده يا زيرزمينی و مخفی است و يا مُهر محکم سکوت بر لبانش کوبيده شده است. آنچه در خارج کشور به چشم می‌خورد، يک بخش مستقل است که صدايش از رسانه‌های پرمخاطب حذف شده و از سوی روشنفکران خودباخته، به سود رژيم کنونی، مورد تحريم قرار می‌گيرد. بخش ديگرش که از دلبستگان و وابستگان نظام است و در اينجا به سهو از آنان به عنوان «روشنفکر» نام برده می‌شود، نه تنها قادر به درک بويناکی خويش نيست بلکه سرنوشت خويش را با تلاش برای ادامه جمهوری اسلامی گره زده است و اگرچه ممکن است سخنان و نوشته‌هايشان بر خلاف اين ادعا باشد ولی گمان نمی‌رود کسی در اين اصل انکارناپذير ترديد داشته باشد:
مهم، نه آنچه گفته می‌شود بلکه نتيجه‌ای است که از سخن و عمل حاصل می‌گردد. معيار نهايی برای تعيين اينکه يک روشنفکر و يا روشنفکران يک کشور در کجای تاريخ خويش قرار می‌گيرند، به سوی آينده يا در اعماق گذشته، همين نتيجه است و نه هيچ چيز ديگر...

۹ آوريل ۲۰۱۳

*اين مقاله در تازه‌ترين فصلنامه «باران» شماره ۳۷/۳۶ که پاييز ۱۳۹۲ زير نظر مسعود مافان در سوئد انتشار يافت و بخشی از آن به نظراتی درباره «مسئوليت فردی- مسئوليت اجتماعی» اختصاص يافته منتشر شده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016