پنجشنبه 15 اسفند 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

هزاران سال جنس دوم، الاهه بقراط

الاهه بقراط
تلاش سيمون دوبوووار برای تطبيق با پيرامون مردانه، تلاشی بود برای غلبه بر ضعف‌هايی که وی آنها را "عيوب زنانگی" می‌ناميد. ولی اگر برابری و يا تبعيض مفاهيمی اجتماعی و حقوقی هستند، تفاوت اما پديده‌ای است طبيعی. از همين نکته دوبوووار در معنای "من" و "ديگری" دچار التقاط می‌شود و تا آنجا پيش می‌رود که می‌گويد: زن "با شبيه گرداندن خود به مردهاست که خود را می‌رهاند"! ولی چرا زن نبايد مثل خودش فکر کند، عمل کند، اقدام کند و بيافريند؟ به چه دليل تفاوت‌های دو جنس را بايد انکار کرد؟ و چرا زنانگی نبايد وجود داشته باشد؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


جلد اول کتاب «جنس دوم» در ژوئن ۱۹۴۹ منتشر شد و بيست و دو هزار نسخه از آن در هفته اول به فروش رفت. بخش‌هايی از جلد دوم نيز در ماهنامه «له تان مدرن» که به مديريت ژان پل سارتر منتشر می شد، چاپ شدند. سيمون دوبوووار در اين باره می گويد: «آنها را مثل ورق زر می بردند ولی در حالی که صورت‌هايشان را می‌پوشاندند، می‌خواندند».
دوبوووار به هنگام نوشتن اين کتاب که دو سال صرف تحقيق و بررسی آن کرده بود، چهل سال داشت. وی می‌نويسد: «در چهل سالگی، کشف ناگهانی و وجهی از دنيا که آشکارا به چشم می‌خورده و آدم آن را نمی‌ديده، شگفت‌آور و برانگيزنده است».
«جنس دوم» در دو جلد و هفت قسمت تنظيم شده است که در فصول گوناگون از زوايای تاريخی، اجتماعی، فلسفی و روانی به پديده «زنانگی» و مضامينی چون: اسطوره‌ها، کودکی، جوانی، آشنايی جنسی، زنان همجنس‌گرا، زنان شوهردار، روسپيان، بلوغ و سالخوردگی، زنان خودشيفته، عاشق و مستقل می‌پردازد. دوبوووار در مورد اينکه چگونه نوشتن «جنس دوم» در ذهن او شکل گرفت می‌گويد: «هنگامی که خواستم از خودم سخن بگويم، متوجه شدم که بايستی به وضعيت زن بپردازم». اين جمله را بدين گونه نيز می‌توان معنی کرد که او هنگامی که از وضعيت زنان می‌نويسد، در واقع از خود نيز سخن می‌گويد.
سيمون دوبوووار پس از انتشار «جنس دوم» از چپ و راست مورد حمله قرار گرفت. کليسای رم کتاب را تحريم کرد و راست‌ها به دليل «تجاوز» دوبوووار به حريمی که تا کنون هيچ زنی پروای آن نکرده بود در مقالات و کتاب‌هايی چند شديدا به او حمله کردند. چپ‌ها نيز با وجود گرايش چپِ سيمون دوبوووار و گوشه چشمی که وی به مارکسيسم داشت، به اين دليل که او با مطرح ساختن موضوعات مربوط به زنان «مبارزه طبقاتی» را در سايه قرار می‌دهد، وی را بی نصيب نگذاشتند. در اين ميان برخی او را «با شهامت» خواندند و او در خاطرات خود با شگفتی می‌پرسد: «چرا شهامت؟» برخی ديگر او را بی نزاکت ناميدند. بعضی ها وعده می‌دادند در مورد او افشاگری کنند و برخی ديگر او را به صفاتی چون: ارضا نشده، سرد مزاج، حشری، دچار اختلال عصبی، زنِ مردصفت، محروم از هماغوشی کامل، حسود، يک ترشيده آکنده از عقده‌های حقارت نسبت به مردان و زنان و... ملقب ساختند. او حتا در ميان دوستانش نيز خشم برانگيخت. دوستی که يک دانشگاهی مترقی بود، کتاب وی را نيمه کاره به گوشه اتاق پرتاب کرد و آلبر کامو او را متهم ساخت که «نرينه فرانسوی» را مسخره کرده است.
دوبوووار می‌نويسد: «کامو نمی‌توانست اين فکر را تحمل کند که توسط زنی مورد سنجش و داوری قرار گيرد... اغلب اين مردان هر آنچه را من درباره سردمزاجی زنان نقل کرده بودم، به عنوان دشنامی شخصی در نظر گرفتند. آنها علاقه داشتند تصور کنند که لذت را بنا بر ميل خود اعطا می‌کنند. شک کردن در اين باره، به معنای اخته کردن آنها بود».
بسياری از مردها نيز گفتند که او حق ندارد از زنان حرف بزند چرا که کودکی به دنيا نياورده است و دوبوووار زيرکانه می‌پرسد: «اما خودشان چطور؟»
شايد هيچ نويسنده‌ای به اندازه سيمون دوبوووار که بی ترديد يکی از بارزترين انديشمندان سده اخير است، به دليل مضمون کتابش اين چنين آماج توهين و رکيک‌ترين جملات و افتراها قرار نگرفته باشد.
کسانی که خاطرات سيمون دوبوووار را خوانده باشند، می‌دانند که وی در زندگی شخصی، موجودی برتر از آن «جنس دوم» است که در کتاب خويش به آن پرداخته است. او معاشرِ مردانی بود که برای وی حقوقی بيش از حقی که جامعه برای زنان قائل بود، می‌شناختند و اگر بخواهيم اصطلاح خود دوبوووار را به کار گيريم، او از نظر اجتماعی يک «نرينه افتخاری» به حساب می‌آمد.

«جنس دوم» و جنس ديگر
تلاش فردی سيمون دوبوووار برای تطبيق با پيرامون مردانه، تلاشی بود برای غلبه بر ضعف‌هايی که وی آنها را «عيوب زنانگی» می‌ناميد. از نظر دوبوووار «زنِ «زنانه» را جامعه می‌آفريند و نه طبيعت». دوبوووار از دنيای زنانه، حکمت زنانه، فضائل زنانه نام می‌برد و می‌نويسد: «اما او [دختر بچه] پيش از آنکه زن شود، موجودی بشری است». او پيشاپيش بار منفی‌ای را که فرهنگ و تاريخ مذکر به پديده زنانگی و هر آنچه را که «زنانه» ارزيابی می‌شود، تحميل کرده است می‌پذيرد و سپس تلاش می‌کند تا چهره زنان را با نزديک ساختن آنان به مردان، از آن بپيرايد. او توجه ندارد که زنانگی و بشريت همسان و همزمانند، درست مانند مردانگی و بشريت!
به اين دو نتيجه گيری در کتاب «جنس دوم» توجه کنيد: «اما زن «امروزی» ارزش‌های مرد را قبول دارد. او توقع دارد که همانند مردها فکر کند، عمل کند، اقدام کند، بيافريند، او به جای آنکه در صدد بلعيدن آنها برآيد، تأکيد می‌کند که برابر آنهاست» و «تا زمانی که مردان و زنان يکديگر را به عنوان افراد مشابه به رسميت نشناسند، يعنی تا وقتی که زنانگی به عنوان زنانگی وجود داشته باشد، ستيز ادامه خواهد يافت».
ابتدا اين پرسش مطرح می‌شود که چرا زن نبايد مثل خودش فکر کند، عمل کند، اقدام کند و بيافريند؟ و بعد پس از اين يادآوری که اين زنان هزاران سال است مردها را به رسميت شناخته‌اند، بايد پرسيد چرا نبايد هر دو جنس يکديگر را نه به عنوان افراد مشابه، بلکه به منزله دو جنس متفاوت به رسميت بشناسند؟ به چه دليل زنانگی نبايد وجود داشته باشد؟
اين همان نکته مهمی است که ويرجينيا وولف نويسنده توانای انگليسی بسی پيش تر از سيمون دوبوووار به درستی شناخت و در آثار خويش نيز بر آن تأکيد نمود: پذيرفتن تفاوت‌های دو جنس و تأکيد بر زنانگی.
دوبوووار وقتی از عدم شباهت دو جنس سخن می‌گويد، منظورش تبعيض‌های موجود است: «آنچه من مورد تأکيد قرار داده‌ام اين است که اين عدم شباهت از مقوله فرهنگی است و نه طبيعی».
برابری و يا تبعيض مفاهيمی اجتماعی و حقوقی هستند، حال آنکه تفاوت پديده‌ای است طبيعی و ورای ارزش‌داوری‌های اجتماعی. از همين نکته، يعنی التقاط در مفهوم تفاوت هويتی و تبعيض اجتماعی (برابری حقوقی) است که دوبوووار در معنای «من» و «ديگری» نيز دچار التقاط می‌شود و تا آنجا پيش می‌رود که می‌گويد: «اين امری مطمئن نيست که «دنياها و انديشه‌ها»ی او از دنيای مردان متفاوت باشد، زيرا او با شبيه گرداندن خود به مردهاست که خود را می‌رهاند». دوبوووار می‌خواهد که همه خود را «من» يا در حقيقت همان «مرد» بدانند بدون «ديگری». او معتقد است که اشکال در همين است که مرد، زن را به منزله «ديگری» در نظر می‌گيرد. اين التقاط در ديدگاه ويرجينيا وولف وجود ندارد.
به نظر می رسد اگر دوبوووار نيز نگرش تاريخی– فلسفی خويش را از زهر ايدئولوژيک کاملا می‌پيراست، دچار چنين التقاطی نمی‌شد. شايد به همين دليل و بر اساس تعريفی که دوبوووار از ديگری ارائه داده است، مترجمان آلمانی، کتاب او را که صريح و روشن «جنس دوم» نام دارد به «جنس ديگر» ترجمه کرده‌اند. حال آنکه معنای «جنس دوم» خواه ناخواه پايگان (هيرارشی) جنسی را در بر دارد در حالی که «جنس ديگر» مفهومی طبيعی، با هويت و بدون ارزشداوری است. اصطلاح «نيمه ديگر» نيز که توسط برخی در مورد جنس زن به کار می‌رود، تنها يک کميت بدون هويت است.
نکته ديگر آنکه اگر ما ايرانيان در ستايش زيبايی‌های اصفهان اين شهر را در مثال «نصف جهان» می‌ناميم، پژوهشگران اين سوی دنيا، اروپا و غرب را واقعا معادل همه جهان می‌دانند و اگرچه «جنس دوم» نيز مانند بيشتر پژوهش‌هايی که در غرب توليد می‌شوند، «غرب» را به جای تمام جهان قرار می‌دهد، ليکن بايد گفت تا کنون کتابی با چنين گستره و ژرف‌نگری در مورد فرهنگ مذکر و موضوع زنان منتشر نشده است. «جنس دوم» پژوهشی است ارزنده که دست کم يک بار می‌بايد آن را خواند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*اين مقاله نخستين بار، پانزده سال پيش در کيهان لندن شماره ۷۵۵ / ۶ مه ۱۹۹۹/ ۱۶ ارديبهشت ۱۳۷۷ به مناسبت پنجاهمين سال انتشار کتاب «جنس دوم» منتشر شد. اينک شصت و پنج سال از انتشار اين کتاب می‌گذرد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016