چشمپوشی آزادانه از استقلال و آزادی! ابوالحسن بنیصدر
چرا آقای حائری تناقضی چنين آشکار را نمیبيند؟ زيرا عقل او قدرت محور است. قدرت قلمرو عقل او را به خود محدود کرده است و او جز قدرت را نمیتواند ببيند. وگرنه، آسان میفهميد که هرگاه دين "دين حق" باشد، "بايد"ها همه حقها و نبايدها، همه، نبايدها (زورها) میشوند. آسان میفهميد که زور ضد حق است و دين حق بايد روش زورزدائی باشد و نه مجبور کردن گروندگان به چشمپوشی "آزادانه" از استقلال و آزادی خود و تن دادن به ولايت زور
پاسخ به پرسشهای ايرانيان
از ابوالحسن بنیصدر
در حالی در اوکراين، جنبش همگانی، با موفقيت، باز تجربه میشود که در ايران، نه تنها هدف جنبش همگانی که استقرار ولايت جمهور مردم بود، با ولايت مطلقه فقيه جانشين شده، بلکه سخن گفتن از جنبش همگانی نيز جرم گشته است. اين امر که در جنبش همگانی همه عوامل موفقيت، از جمله، بديل و انديشه راهنمای سازگار با زيست در استقلال و آزادی و برنامه تغيير درخور وجود دارند و يا خير، يک امر است و اين امر که وقتی محل عمل بيرون از رژيم گشت و هدف برخورداری از حقوق شهروندی شد و مردمی به استقامت ايستادند و از هر سو، آنها را نترساندند و برايشان آيه یأس نخواندند، جنبش پيروز میشود، امری ديگر است. تجربه اوکراين، باوجود اينکه اکثريت ساکنان شرق کشور در جنبش شرکت نکردند و با وجود تقابل روسيه با اروپا و امريکا در اوکراين و با آنکه گرايشهای راست و بسا افراطی، به بهانه خشونت رژيم يانوکويچ، خشونت در کار آوردند و با آنکه در امريکا، آنها که به تعامل امريکا و روسيه معتقدند، عزل يانوکويچ و ... را کودتای محافظهکاران جديد میانگارند، جنبش همگانی و حتیالمقدور غير خشونت آميز باقی ماند. ارتش اعلام بیطرفی کرد و نيروهای انتظامی جانب مردم را گرفتند. از اين پس، استقرار جمهوری شهروندان، بستگی به وجود عواملی، نخست، استقلال و آزادی دارد که هرگاه وجود داشته باشند، اين جمهوری برقرار میشود و گرنه، نه. در حال حاضر، روسها دست روی کريمه گذاشتهاند و مخالفانش جانب غرب را گرفتهاند. جنبش مردم اوکراين، هماکنو، چهار درس بزرگ را میآموزد:
۱ - درس اول و همواره بيادداشتنی اينست: اندک غفلت از استقلال و آزادی، جنبش را گرفتار خفگی و بسا مرگ از خفگی میکند. يک جنبش وقتی موفق است که امکان هيچ مداخلهای را، به قدرت خارجی، ندهد. و
۲ – درس دوم وباز آويزه گوش کردنی ايناست: جنبش وقتی همگانی است نياز به خشونت ندارد پس نبايد به عناصر قدرت طلب که خشونت درکار میآورند و بسا به قدرت خارجی وابستهاند، مجال عمل دهد. و
۳ – درس سوم و عبرت آموز ايناست: هدف جنبش بايد حقوق ملی و حقوق شهروندی باشد که جمهور مردم از هر قوم درآن شريک هستند. و
۴ – بديل میبايد نماد حقوق و استقلال و آزادی و جمهوری شهروندان باشد. رعايت نکردن اين درسها، جنبش را ، اگر نه در مرحله اول، در مرحله دوم، دچار شکست میکند.
و امام جمعه شيراز، اخلاق حق و حقيقت را با اخلاق مصلحت جانشين میکند و با استفاده از قياس صوری، زبان فريب بکار میبرد چنانکه پنداری آدمی میتواند آزادانه از استقلال و آزادی خود چشم بپوشد. سخنان حائری شيرازی، «امام جمعه» شيراز و عضو «مجلس خبرگان رهبری»، موضوع پرسش شدهاند و به شرح زير پاسخ میجويند:
٭ آيا چشم پوشی آزادانه از استقلال و آزادی خود، شدنی است؟:
● به گزارش خبرگزاری مهر، محی الدين حائری شيرازی، عضو مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه شيراز گفتهاست:
«اطاعت از ولی فقيه مانند اقتدا به امام جماعت است. همانگونه که آزادانه به امام جماعت اقتدا می کنيد و همراه او به رکوع و سجده می رويد، زمانيکه آزادانه اسلام را پذيرفتيد، بايد از ولی فقيه هم اطاعت کنيد.
پرسشی هست که آيا تبعيت از ولی فقيه با آزادی مغايرت دارد يا نه؟ من میگويم شما با آزادی و آگاهی اسلام را قبول کردهايد، اسلام مثل اقتدای به امام جماعت يک بايدها و نبايدهايی دارد و آن زمان که شما اسلام را قبول کرديد تمام اين بايدها و نبايدها را قبول کرديد که يکی از بايدها و نبايدهای اسلام ولايت است. اطيعوالله و اطيعوالرسول و اولی الامر منکم. اطاعت خداوند و رسول که منافاتی با آزادی ندارد. اطاعت از ولی امری هم که خودش مطيع خدا و رسول باشد منافات با آزادی ندارد. يزيد ابن معاويه مطيع خدا و رسول نبود، بنابراين اطاعت او اطاعت خدا نيست. اما اگر ولی فقيه که اطاعت او اطاعت الله و اطاعت رسول است شما هم بايد از او اطاعت کنيد. اگر کسی آزادانه اسلام را قبول کرده است اجزای آن را هم بايد آزادانه قبول کند. شما می توانيد جزء را از کل جدا کنيد؟»
«انتقاد (از رهبری) بايد در جلسه خصوصی باشد و نه در ملاءعام. چون شما بابی را باز می کنيد و ديگر نمیتوانيد آن را ببنديد. شما از کجا میدانيد که در جلسه خصوصی بعضیها داد و بيداد نمیکنند و مسائل حل و فصل نمیشود. در جلسات خصوصی بحث و گفتگو میکنند چرا که جامعه بدون مشورت اداره نمیشود. منتهی اينکه بهانهای دست افراد دهيم که نظام سبک شود و ابهت خود را از دست دهد و دشمن سوء استفاده از اين انتقادها کند بايد دقيقا حساب شده باشد.»
٭ نقد قول آقای حائری شيرازی از راه تناقض زدائی آن:
●نقد قول او درباره «نقد رهبری در جلسه خصوصی»:
۱ - حق اطلاع، حقی از حقوق انسان است. جامعه حق دارد بداند «منتخبان» او چگونه عمل میکنند. حق دارند «همه قولها را بشنوند و از بهترين آنها، پيروی کنند». نقد «رهبر»، بطور خصوصی، ناقض اين حق، از حقوق انسان است. اخلاقی که آقای حائری توجيهگر روشی میکند که آن را نيکو میانگارد، اخلاق مصلحت و نه اخلاق حق و حقيقت است. فرصت را برای دادن توضيح جديد در باره رابطه مصلحت و حق مغتنم میشمارم:
۱.۱. مصلحت (انتقاد رهبر در جلسه خصوصی) ناقض حق اطلاع جمهور مردم و حق شرکت آنها در نقد، بنابراين، ناقض مجموعه حقوق يکايک و جمع ايرانيان، بعنوان انسان و شهروند است. و
۱/۲. اين مصلحت در بيرون حق و حقيقت، سنجيده شده است. اما بيرون از حق و حقيقت، اين قدرت است که مصلحت ناقض حقوق شهروندی ايرانيان را میسنجد و جانشين حقوق آنها میکند. بدينقرار،
۱/۳. مصلحتی که قدرت سنجيده است، ناقض حق و جانشين آن میشود. اما حق حقيقت است، پس مصلحتی که حق نيست، دروغ است. بدينسان، مصلحت همواره دروغی است که جانشين راست میشود. و
۱/۴. حق به بيانی تعلق دارد که بيان استقلال و آزادی است. پس مصلحت که دروغ است، نمیتواند به اين بيان تعلق داشته باشد و لاجرم، فرآورده بيان قدرت است. روشن سخن اينکه وقتی انديشه راهنما بيان استقلال و آزادی است، چون قدرت وجود و محل عمل ندارد، مصلحت را نمیتوان سنجيد و جانشين حق کرد. در برابر، وقتی بيان قدرت، انديشه راهنما است، حق محل عمل نمیجويد و همواره مصلحت است که سنجيده میشود وبه عمل درمیآيد.
۱/۵. پس، ادعای آقای حائری شيرازی، تصديق وجود بيان استقلال و آزادی است. چرا که حقوق وجود دارند و در بيانی تصديق و برشمرده میشوند. اما او خود اعتراف میکند از اين بيان پيروی نمیکند، بلکه از بيان قدرت پيروی میکند. و هرکس ديگری که زور درکار میآورد و مصلحت را جانشين حق میکند، چون آقای حائری میداند که بيان استقلال و آزادی وجود دارد. زيرا میداند که حق وجود دارد. اين از راه بندگی قدرت است که منکر وجود بيان استقلال و آزادی و يا از آن غافل میشود. در همان حال، که به اين و يا آن شکل، به زور لباس حقيقت میپوشاند، از غفلت بدر میآيد. لذا، در لحظه به لحظه زندگی خود گرفتار تناقض در پندار و گفتار و کردار است: لحظه ساختن مصلحت، لحظه ساختن يک رابطه قوا، لحظه انکار حق و بيان استقلال و آزادی، لحظه اعتراف به حق و بيان استقلال و آزادی است. و
۱/۶. چون از بيان قدرت پيروی و مصلحت را جانشين حق و دروغ را جانشين راست میکند، معنائی را که انتقاد دارد و ترجمان فضيلت است، از خود بيگانه میگرداند و آن را موجب سبک شدن و از دست دادن ابهت میانگارد. چرا که انتقادی که موجب سبک شدن و از دست رفتن ابهت بگردد، ناقض انتقاد بمعنای تشخيص سره از ناسره و سره کردن ناسره است.
بدينقرار، مصلحتی که او میسازد، مردم و خود او و «رهبر» را نيز از انتقاد محروم میکند. راستی ايناست که ولايت مطلقه، بکاربردن زور را، از صبح تا شام، اجتناب ناپذير میکند. اگر بنای او بر انتقاد بود، در میيافت که انتقاد بمعنای تشخيص سره از ناسره و ناسره را سره کردن، او را بر آن میداشت که جمهوری شهروندان (سره) را جانشين ولايت مطلقه فقيه (ناسره) کند.
● نقد قول او درباره ولايت فقيه:
۲ – میگويد: « اطاعت از ولی فقيه مانند اقتدا به امام جماعت است». در اين مقايسه، او قياس صوری و همه فريب را بکار میبرد: زيرا
۲/۱. درنماز، رابطه قدرتی وجود ندارد. پس قدرتی در وجود نمیآيد. در نماز جماعت، شرکت کنندگان در کنار يکديگر روبروی خدا، قرار میگيرند بیآنکه کسی بر ديگری اختياری داشته باشد. پس نماز جماعت تمرين موازنه عدمی و رابطه نسبی با بینهايت و تذکار استقلال و آزادی و تمرين بکار بردن اين دو و همسوئی با يکديگر است. امام جماعت نه اختياری بر اقتداکنندگان به خود دارد و نه بايد جز با خدا رابطه برقرارکند. حال آنکه رابطه «ولیامر» با مردم، رابطه صاحب اختيار بر بیاختيار است. اختياری که ، جز بکاراعمال زور، نمیتواند بيايد. واقعی کردن قياس و رفع تناقض، ايجاب میکند:
۲.۲. که «ولی امر» همانند امام جماعت، فاقد هرگونه اختيار بر مردم باشد و کار او نه زور گفتن که بيان حقوق و فراخواندن مردم به عمل به حقوق خويش، از جمله حقوق شهروندی و اداره جامعه خويش از راه شرکت در شورا، بگردد. آنچه قرآن میگويد ايناست. بدينسان، بارفع تناقض و واقعی کردن مقايسه، پوشش دروغ دريده و حقيقت نمايان میگردد.
۲/۳. که امام جماعت را اقتدا کنندگان به او بر میگزينند. هرگاه، بنابر نص، «ولیامر» را هم مردم برگزينند و او کاری جز ابلاغ حقوق و فراخواندن مردم به عمل به حقوق نکند، نيازی هم به اختيار مطلق بر مردم پيدا نمیکند. شهروندان نيز، در عمل به حق، نياز به زور ندارند. راستی ايناست که نياز به نداشتن رابطه قوا دارند. حال اگر کسی بخواهد کار پيامبر را بکند، براو جز ابلاغ حقوق نيست. اعتراف آقای حائری شيرازی را بازهم شفافتر میيابيم وقتی در جمله ديگر او تأمل میکنيم:
۲/۴. او میگويد: « يزيدابن معاويه مطيع خدا و رسول نبود، بنابراين اطاعت او اطاعت خدا نيست».اما يزيد جز قائل شدن به ولايت مطلقه برای خود و بکار بردن زور چه میکرد؟ برای اينکه يزيد ولیامری پيرو خدا و رسول بگردد، آيا کاری جز سلب اختيار بکار بردن قدرت (= زور) و بازگرداندنش به کسی که منتخب مردم است و مردم را از حقوق خويش آگاه میکند و آنها را به عمل به حقوق میخواند، ميتوان کرد؟ تفاوت خامنهای با يزيد، چيست؟ هيچيک انتخابی نيستند. هيچيک خود را در برابر مردم مسئول نمیدانند. هيچيک قابل انتقاد در علن نيستند. هردو «فصلالخطاب» هستند. هردو ولايت مطلقه دارند و از آنجا که فراخواندن به حق و عمل کردن به حق نياز به قدرت ندارد، پس ولايت مطلقه کاربردی جز بکاربردن زور ندارد و هردو زور بکار میبرند. لذا، هيچيک خشونت زدا نيستند و هردو خشونت گسترند. هردو ويرانی بر ويرانی و مرگ بر مرگ میافزايند.
هرگاه وضعيتی که ايرانيان درآنند، نبود، هنوز تجربههای بیشمار در جامعهها، بر ايرانيان معلوم میکردند که قدرت يک نوع بيشتر ندارد و آن بد است. زيرا فرآورده رابطه قوا و تخريب است. پس آقای حائری نمیتواند برای حل تناقض، به فرق قدرت صالح با قدرت طالح متوسل بگردد.
۳ – حال که دانستيم، با رفع تناقض، کار «ولیامر»، در سپهر حق، قدرت و خشونت زدائی، از رهگذر فراخواندن به حقوق و عمل کردن به آنها میشود، از راه فايده تکرار، تکرار کنيم که
۳/۱. پيش از گرفتن تصميم بر کاری، آن کار وجود ذهنی نيز ندارد. پس از گرفتن تصميم، امر بوجود میآيد اما اين وجود ذهنی است. آنچه پيش از تصميم وجود دارد، حقوق هستند. بدينخاطر که هستيمندند. اما اين حقوق را هر موجود زندهای دارد و خود بايد به آن عمل کند. موجود زندهای که انسان است، هرگاه از استقلال و آزادی خود غافل نشود، زندگی را عمل به حقوق خويش میکند. بدينقرار، اختيار عمل کردن به حقوق از آن هرکس است و قابل انتقال به ديگری نيست. به سخن ديگر، در سپهر حقوق، ولايت کسی بر ديگری، ناشدنی است. شدنی تنها يک کار و آن، تبليغ حقوق و هشدار و انذار نسبت به پیآمدهای عمل نکردن به حقوق است.
۳/۲. اموری که با گرفتن تصميم، وجود ذهنی پيدا میکنند و با به اجرا گذاشتن تصميم، وجود ذهنی، وجود عينی میگردند، اگر تصميم را جمهور مردم در استقلال و آزادی بگيرند. جمهوری، جمهوری شهروندان است و اگر تصميم را يک تن، به جای تمامی مردم، بگيرد، استبداد فراگير است و ناشدنی. ناشدنی بدين خاطر که هريک از اعضای جامعه فعاليتهای حياتی خود را دارد، هرگروه اجتماعی فعاليتهای سياسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خود را دارد و تمامی جامعه نيز اين فعاليتها را دارد. چگونه ممکن است يک تن جانشين يکايک مردم و گروههای مردم و جمهور مردم بگردد؟ افزون بر اين، برجان و ناموس و مال يکايک مردم و جمهور مردم نيز، بسط يد داشته باشد؟ چون ممکن نيست، پس ولايت مطلق بر مردم جز استبداد فراگير و جز فرعونيت نمیشود. اگر ولايت فقيه چنين استبداد ويرانگری گشت، چون جز اين ممکن نبود.
بدينقرار، پيش از تصميم، امری وجود ندارد. وجود عينی به جای خود، وجود ذهنی نيز ندارد. پس، در مرحله اجرا است که «ولیامر» محل عمل پيدا میکند. بنابر نص، تصميم را جمهور مردم میگيرند (امرهم شوری بينهم) و، در مرحله اجرا، «ولیامر» را هم مردم بر میگزينند (منکم). تصميم گيرندگان میتوانند از راه مشارکت با يکديگر، خود تصميم را اجرا کنند و نيز میتوانند کس يا کسانی را انتخاب کنند و او و يا آنها اين تصميم را اجراکند و ياکنند. بدينسان، باز بنابر نص، ولايت فقيه محل عمل پيدا نمیکند.
روشن است که در دموکراسيهای موجود، منتخبان مردم تصميم میگيرند. الا اينکه، نامزدها برنامههای خود را به مردم پيشنهاد میکنند و اکثريت تصميم میگيرد کدام برنامه اجرا شود. از اين رو، دموکراسیها مرتب موضوع نقد هستند و راه و روشهائی برای استقرار ولايت جمهور مردم و صير به جمهوری شهروندان پيشنهاد میشوند.
و باز روشن است که در دموکراسيهای موجود نيز، حقوق انسان و حقوق شهروندی او و حقوق ملی، از قلمرو حاکميت مردم و منتخبان آنها بيرون هستند. اين حقوق اصول قانون اساسی را تشکيل میدهند و قوانين عادی میبايد منطبق بر آنها باشند. به سخن ديگر، ولايت بر حقوق ذاتی، بیمعنی است مگر با حاکم کردن قدرت (=زور) برحق. باز بهمان نتيجه میرسيم: ولايت فقيه مطلقه ولايت زور مطلق، ناممکن و انکار خدا است.
● نقد قول آقای حائری در باره انتخاب آزادانه چشم پوشی از آزادی!:
او میگويد: «من میگويم شما با آزادی و آگاهی اسلام را قبول کردهايد، اسلام مثل اقتدای به امام جماعت يک بايدها و نبايدهايی دارد و آن زمان که شما اسلام را قبول کرديد تمام اين بايدها و نبايدها را قبول کرديد که يکی از بايدها و نبايدهای اسلام ولايت است».
۴ - بکاربرنده منطق صوری، از اعترافی که میکند غافل میشود. چنانکه آقای حائری غافل میشود که ولايتی که او در سر دارد و بر مردم ايران تحميل شده است، جز قدرت برمردم نيست. طرفه اينکه میپندارد با «آزادی و آگاهی» آدمی میپذيرد که از آزادی خود محروم شود! غافل از اينکه
۴/۱. استقلال و آزادی دو حق از حقوق ذاتی هستند. آدمی تنها میتواند از آنها غافل بگردد. تنها زورباوران گمان میبرند استقلال و آزادی دادنی و گرفتنی هستند و آدمی با قبول دينی، آن را از دست میدهد. زورپرستهای از خود بيگانه نيز، استقلال و آزادی را دارند و بمحض به خودآمدن و رهاکردن خويش از زورپرستی، استقلال و آزادی خويش را باز میجويند. بدينخاطر است که قدرت همواره ناپايدار است. و استقلال و آزادی همواره پايدار هستند. قدرت ، استقلال و آزادی و هيچ حقی را نمیتواند از ميان ببرد و در عوض، بمحض بدرآمدن آدمی از غفلت و عمل به حق، قدرت از ميان میرود. و
۴/۲. باز تکرار کنيم که روش علم، آموختن علم است. روش استقلال و آزادی، عمل مستقل و آزاد است. روش حق، عمل به حق است. روش قدرت، قدرت يا بکاربردن زور است. پس، هرگاه عمل آزادانه باشد، هدف نيز آزادی میشود و ممکن نيست آدمی آزادانه قدرت، آنهم قدرت ديگری بر خود بپذيرد. آزادانه نمیتوان تحت قدرت ديگری رفت چه رسد به ولايت مطلقه يکی بر همه. به سخن ديگر، برای تن دادن به ولايت فقيه، ناگزير، بايد از استقلال و آزادی خود غافل و به حکم زور گردن نهاد. بدينسان، حل تناقض به ايناست که در دين لااکراه، «بايد»ی که ولايت فقيه، از مطلق و غير مطلق، است، نبايد باشد و در حقيقت، نيست.
اما چرا آقای حائری تناقضی چنين آشکار را نمیبيند؟ زيرا عقل او قدرت محور است. قدرت قلمرو عقل او را به خود محدود کرده است و او جز قدرت را نمیتواند ببيند. وگرنه، آسان میفهميد که هرگاه دين «دين حق» باشد، «بايد»ها همه حقها و نبايدها، همه، نبايدها (زورها )میشوند. آسان میفهميد که زور ضد حق است و دين حق بايد روش زورزدائی باشد و نه مجبور کردن گروندگان به چشم پوشی «آزادانه» از استقلال و آزادی خود و تن دادن به ولايت زور، آنهم از نوع مطلق آن. ستمی که برمردم روا میرود را بنگر! در شهر حافظ و سعدی و ملاصدرا، آقای حائری امام جمعه است. چه ستمی بر شهر انديشه و ادب!
٭ پرسش يک هموطن در باره چه بايد کرد وقتی معلمی با زور رويارو میشود:
بنام خدا
جناب سيد ابوالحسن بنی صدر. با سلام و درود
اگر شما اکنون در ايران معلم باشيد جزء حقوق شماست که حرفتان را آزادانه بيان کنيد اما عدهای را خوش نمیآيد و به تخريب و توهين و کارشکنی روی میآورند و شما هم هيچ ابزاری در دست نداريد در اين شرايط سکوت میکنيد و يا ترجيح میدهيد بازنشسته شويد و در خانه بمانيد؟ در عالم واقعيت وقتی انسان بايک يا چند سگ برخورد میکند لااقل بايد سنگی ياچوبی با خود داشته باشد؟
● پاسخ به پرسش:
از امور واقع مستمر، يکی اينست که دورانهای رشد علمی، دورانهائی بودهاند که سلطنت استبدادی سختگير نبوده است. ايران دورانهائی را نيز به خود ديده است که در آنها، استبداد آزادی در قلمرو علم و انديشه را تاحدودی روا میديده است. در دورانهائی که استبداد از مرامی مشروعيت اخذ میکرده و خود را در خدمت آن مرام میشمرده، از جمله در دوران پهلويها که مرام دولت «تجدد و ترقی» بود و در دوران ولايت فقيه که اينک برقرار است و ايران را رنجور میکند، مردم و اهل دانش، محيط علم را قلمرو خويش میگردانند و دولت را نامحرم میخوانند و به اين قلمرو راه نمیدهند اما دولت جبار بهر قيمت میخواهد تصرفش کند. چرا نتوان استقامت کرد و روش ديرين را بازهم بکاربرد؟ میشود، الا اين که واواک و بسيج و... در اين قلمرو نفوذ کردهاند. نه تنها مدارس ابتدائی و متوسطه و دانشگاهها بلکه حوزههای دينی نيز ديگر استقلال پيشين را ندارند. دستگاه ولايت فقيه حوزهها را نيز تحت مهار دولت جبار و دستگاههای سرکوب آن درآوردهاند. در چنين وضعيتی، چه میتوان و بايد کرد؟:
۱ – در دوران شاه سابق نيز، ساواکيها در دانشگاهها حضور داشتند. دستگاه اداری دانشگاهها هم در مهار استبداديان بود. باوجود اين، دانشگاهها غنی سازی وجدان علمی و بدان، غنی سازی وجدان همگانی جامعه را برعهده داشتند. در هر چهار بعد واقعيت اجتماعی، بعدهای سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، هم از راه نقد و هم از راه پيشنهاد، در غنای وجدان علمی میکوشيدند. نقد علمی را بسيار مشکل میتوان سانسور کرد. بدينسان، نه خاموشی و بازنشستگی منفعلانه که افزودن بر کار علمی ضرور است. سخن حق را از زبان علم و با زبان علم بهتر میتوان گفت و نوشت و چنين گفته و نوشتهای را مشکلتر میتوان سانسور کرد.
۲ – درس معلم بايد زمزمه محبت باشد تا که هم در سطح مدارس ابتدائی و متوسطه و هم در سطح دانشگاه، معلم و دانشآموز و استاد و دانشجو، به يمن دوستی و توحيد مساعی، در حلقه آتشی که رژيم ايجاد کرده است، بتوانند محيط مستقل و آزاد علمی را پديد آورند. هم سطح علمی اين مؤسسهها را بالا ببرند و هم وجدانهای علمی و همگانی جامعه را غنی کنند و سطح دانش جامعه را بالا ببرند.
۳ – حق و مسئوليت اظهار علم ايجاب میکند که وجود استبداد دستآويز خودسانسوری نگردد. ابتکار روشی که با آغاز برقراری سانسورها توسط ملاتاريا، «راديو بازار» خوانده شد، از ابتکارهای ايرانيان است. هرگاه هر ايرانی بخواهد به حق اطلاع يافتن و اطلاع دادن عمل کند، خود را هم بکاربرنده و هم وسيله ارتباط جمعی تلقی خواهد کرد و با استفاده از شيوه «دهان به گوش»، وظيفه اظهار حقيقت را برعهده خواهد گرفت. در استبدادهای فراگير هيتلری و استالينی و نيز در فاشيسم ايتاليا و فرانکيسم اسپانيا، روشی تجربه شد که میتواند بکار انديشمندان و استادان و معلمان و نويسندگان و روزنامه نگاران و... بيايد: برانگيختن ميل به انديشيدن در نوشته و يا گفته، بنابراين، حس انتقاد، بخصوص نزد جوانان. اين دست آورد ارزشمند تجربه را برای شکستن حصار سانسور، بکار برد. از آنجا که يکی از هدفهای سانسورها که برقرار میشوند، خو دادن مردم به سخن و نوشته ساده، بمثابه کالای مصرفی است و از آنجا که مردم، اغلب جوانان، به شنيدن و خواندن متنهای ساده که نيازمند تأمل نباشند و عقل آنها را به چون و چرا برنيانگيزد، خو میکنند، نوعی از سانسور پديد میآيد که جامعه را بیحس و بیتفاوت میکند و آن، گريز از هر نوشته و گفتهای است که خواننده و شنونده را به انديشيدن و چون و چراکردن برانگيزد. برای غلبه بر اين سانسور بس خطرناک، بر نوشتن و گفتن اينگونه نوشتهها و گفتهها بايد اصرار ورزيد. بتدريج، گرمی اينگونه نوشتهها و گفتهها يخ چنين سانسوری را آب میکند و به جامعه امکان میدهد از بیتفاوتی فلج کننده رها شود.
برای اينکه اين روش قرين موفقيت گردد، کارسازترين روش، نوشته و گفتهای است که خواننده و شنونده را پيشاروی يک وضعيت قرار میدهد. يادآور میشود که کار اطلاع جستن و آن را انتشار دادن و کار تحليل و تفسير اطلاع و کار يافتن امرهای واقع به ترتيبی که در رابطه بايکديگر، وضعيتی را گزارش کنند، سه کاری هستند که میبايد تصدی شوند تا که وجدان علمی و سپس وجدان همگانی غنی جويند و اعضای جامعه ملی استعداد ارزيابی و انتقاد خويش را بازيابند و دريابند که هر تغييردادنی درگرو تغيير کردن خود آنها است.
بدينقرار، میتوان از قلمروهائی که هنوز سانسور زده نگشتهاند، در بيان حقيقت سود جست. اما هنر بمعنای ممکن کردن ناممکن، استفاده از قلمروهای سانسورزده است برای برانگيختن انسانها به تأمل و زنده و فعال کردن حس انتقاد، هم در مردم و هم در خدمتگزاران استبداد. مسائلی که در جامعه امروز ساخته و بريکديگر افزوده میشوند، سرزمين ايران که دارد بيابان میگردد، فرصتهايی که دارند سوزانده میشوند و استعدادهائی که از ايران میروند و از نقش بزرگ خود در ساختن ايران و شرکت در مسابقه رشد که اينک آسيای بيدار شده درآناست محروم می شوند، جوانان آينده سازی که خويشتن را بیآينده میبينند، زنانی که فاقد منزلت هستند، کارگرانی که بيکار میشوند و يا برغم استثمار شدن، ماهها دستمزد دريافت نمیکنند و دانش و فنی که شتابان رشد میکنند، ثروتهای ملی که به غارت میروند و... موضوعهائی هستند برای فراوان وضعيت سنجیها و قراردادن مردم کشور پيشاروی وضعيتها تا که روی به تأمل و انتقاد آورند.
تجربه وضعيتی را سنجيدن و به نوشته و گفته درآوردن، تجربهای است که در دوران شاه و سپس در استبداد کنونی، خود انجام دادهام و میدانم موفقيت آميزترين کار، کاری است که خوانندگان و شوندگان را بر آن بدارد که نوشته يا گفته را از آن خود بدانند و خود در انتشار آن شرکت کنند.
۴ – معلم گرامی که چون نمیتواند آزادانه سخن بگويد، چاره را در استعفاء و يا بازنشستگی میبيند و همه معلمانی که در موقعيت و وضعيت او هستند، نبايد از ياد ببرند که چارههای ديگر، بسا ساده، وجود دارند. از آن جملهاست انتقال دانسته خود به کسانی که در خارج از حصار سانسور، توان اظهار آن را دارند. و تشويق دانش آموزان به تامل در باره وضعيتی که وضعيت تحصيل و زندگی خود آنها است و...
۵ – در «روزنامه نگاری و روزنامه نگار» کارها که بايد کرد را فهرست کردهام. اينکار را برآن کارها و آن کارها را براين کارها بايد افزود.
اما کارسازترين روش که تجربه ديگری است که خود کردهام، اين تجربه است: هرآنچه جبار و دستياران او و دستگاه تبليغاتيش میگويند، بنابراين که دروغ خالی از تناقض نمیتوان ساخت، به يمن تناقض زدائی، حقيقت میگردند. بنابراين، هرگاه آنها که غنی گرداندن وجدان علمی را برعهده دارند و بنابراين که دانش دارند، مسئول اظهار آنند، برآن شوند که، روش تناقضيابی و تناقض زدائی از دروغ را به دانشآموزان و دانشجويان بياموزند، حصار سانسور را برای هميشه، فروريختهاند.