استاد کروبی! آیا نمی دانید چرا اینطور شد؟ مجتبی واحدی
می دانم که اگر زندانبانان سانسورچی، اجازه دهند نامه این فرزندتان به دست شما برسد با خواندن آن، خوشحال نخواهید شد. اما به یاد دارم همواره صراحت مرا به رخ همکارانم می کشیدید و از اینکه آنچه را حق می دانم می گویم حتی اگر برای شما خوشایند نباشد اظهار خوشحالی می نمودید. پس با کمال ارادت و احترامی که برایتان قائل بوده ام و در سالهای اخیر بر آن افزوده شده است آنچه را که گمان می کنم دقیق ترین پاسخ به پرسش شجاعانه شماست به عرض میرسانم
آقای کروبی! سلام. سال نوشما مبارک. مانند همه علاقه مندان شما - وشاید بیش از آنها - دلتنگتان هستم. اما خوشحالم که خوشحالید. قبلاً همسر بزرگوارتان گفته بودند و اخیراً حسین آقا از قول شما اعلام کرده اند " ازاینکه در کنار مردم ایستاده اید خوشحال هستید و به خود می بالید." من هم مانند بسیاری از هموطنانم به این بالیدن شما می بالم. در عین حال اجازه می خواهم با همان صراحتی که از خودتان آموخته ام به پرسش دردمندانه و دلسوزانه شما که پرسیده اید " چه عاملی باعث این همه انحراف در انقلاب شد؟" در حد فهم خود پاسخ بدهم. یقین دارم مقصود شما از انقلاب، اوباشگری ها و عربده کشی هایی نیست که این روزها به بهانه " احیای گفتمان انقلاب" توسط "انقلابیون بعد از انقلاب " صورت می گیرد. شما قطعاً از انقلابی سخن می گویید که با شعار " استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی " بسیاری از افراد را به خود جلب نمود وبرای افزودن بر تعداد حامیان خود، آزاد بودن کمونیست ها را هم وعده داد. می خواهم همراه با شما صفحاتی از تاریخ دهه اول انقلاب را ورق بزنیم شاید مشخص شود انحراف واقعی از کجا آغاز شد؟ اعتراف میکنم این نامه را نگرانی فراوان می نویسم زیرا گمان می کنم با اطلاع از مفاد این رنجنامه، برای همیشه لطف خود را از من دریغ خواهید کرد. اما آنچه مرا به نوشتن این جملات تشویق می کند سخنی است که صدها بار از شما شنیدم که می گفتید "من به فکر روزی هستم که مرا در دومتر جا می خوابانند و باید در پیشگاه خدا جوابگو باشم". پس من هم با همان نگرانی والبته با نگرانی بیشتر نسبت به سرنوشت ملت و کشورم، آنچه را که به دور از هرگونه حب و بغض شخصی به آن رسیده ام تقدیمتان می نمایم.
استاد شجاع و مهربانم !
شما در سالهای اخیر از "بی خاصیت شدن" مجلس، اظهار تأسف کرده اید و آن را یکی از عوامل انحراف دانسته اید. اما خوب می دانید مجلس نه امروز که برای نخستین بار در سال شصت و چهار " اخته" شد. می دانید چه می گویم. در آن سال، نود و نه نفر از نمایندگان مجلس به هر دلیل با نخست وزیری آقای مهندس موسوی، مخالفت کردند. ورود آنها به مجلس هم، نه مبتنی بر شیوه "نظارت استصوابی" بلکه بر اساس رویه ای بود که شما آن را قبول داشتید. آیا به یاد دارید آیت اله خمینی بر سر آن نودو نه نفر چه آورد و دوستان من و شما با آنها چه کردند؟ تقاضا می کنم نگویید " آن موقع، شرایط کشور، حساس بود". خوب مگر خامنه ای با همین بهانه، همه جنایت ها و دیکتاتور منشی های خود را توجیه نمی کند ؟همه ما ناراحت هستیم که چرا هر مخالفی را اجنبی می خوانند و به او انگ اسرائیلی بودن می زنند. آیا به یاد ندارید باب اینگونه تهمت زدن را چه کسی باز کرد؟ می دانم که حافظه شما از استثنایی ترین حافظه هاست. اما یاد آوری بلامانع است. در سال شصت و پنج، آقای رفسنجانی به جای آنکه راه حل معقول برای حل مشکل ایران و امریکا بیابد به دنبال زد و بند محرمانه با امریکایی ها بود تا کنترل اوضاع فقط دردست خودش باشد. اما اوضاع آنگونه که او می خواست پیش نرفت. نه نفر از نمایندگان مجلس و باند مهدی هاشمی - برادر داماد آیت اله منتظری - به مخفی کاری او سرک کشیدند. مهدی هاشمی را اعدام کردند و آیت اله خمینی، حنجره آن نمایندگان مجلس را به " رادیو اسرائیل " تشبیه کرد. این کارها را کردند تا عبرتی برای همه باشد که " هر که با اکبر و احمد درافتاد ورافتاد". استدعا می کنم نگویید مهدی هاشمی، آدم کشته بود. در همان زمان خدمت شما گفتم که مهدی هاشمی، تقریبا یازده سال قبل از اعدام، مرتکب قتل مرحوم شمس آبادی شده بود و یقین دارم همه مسئولان جمهوری اسلامی از آن اطلاع داشتند. با اجازه خودتان به عرایض بیست و هفت سال قبل، این جمله را نیز اضافه می کنم که " احتمالاً برخی از حضرات، از آن قتل، ناراضی هم نبودند." پس عجیب نیست که امروز هر کس بخواهد زد و بند های پشت پرده را افشا کند - حتی اگر افشا کننده، هاشمی رفسنجانی یا یکی از یاران وفادار آیت اله خمینی باشد - او را اسرائیلی می نامند زیرا بنیانگزار نظام به تحریک آقای رفسنجانی، کسانی که "زد وبند غیر شفاف با امریکا " را افشا کردند اسرائیلی نامید. آنکس هم که می توانست بعدها موی دماغ باشد به چوبه دار سپرده شد. شاید بسیاری از جوانان ندانند نقش اقای رفسنجانی در آن ماجرا چه بود. اما شمابه یاد دارید که پس از افشای موضوع در لبنان و ایران، آقای رفسنجانی برای رد گم کردن، در نماز جمعه تهران ادعا کرد "مقامات جمهوری اسلامی در جریان سفر مک فارلین به ایران نبوده اند و او که با پاسپورت کانادایی به ایران آمده، توسط پاسداران مستقر در فرودگاه شناسایی شده است!" گمان می کنم به یاد می آورید همان موقع به شوخی به شما گفتم "اگر آقای رفسنجانی کراوات بزند و وارد فرودگاه مهر آباد شود پاسداران، خود او را هم نمی شناسند چه رسد به مک فارلین."
سرور گرامی!
همه ما از اینکه نمی گذارند احزاب آزاد در کشور پابگیرد اظهار ناراحتی می کنیم. اما می دانید چه کسی تنها حزب فعال درکشور که چندان آزاد هم نبود را تعطیل کرد؟ شما در جریان ماجرا هستید اما شاید بسیاری از کسانی که این نامه را می خوانند ندانند. آقای خامنه ای، هم رئیس جمهور بود هم دبیر کل حزب جمهوری اسلامی. او در جلسه خصوصی حزب، نارضایتی خود را از ادامه نخست وزیری مهندس موسوی اعلام نمود. به محض اطلاع آیت اله خمینی از اینکه خامنه ای به خود جرئت داده و در جلسه حزب، سخنی بر خلاف نظر رهبر زده است برای او پیغام فرستاد "تصمیم دارم حزب جمهوری را منحل کنم بهتر است خودتان داوطلبانه این کار را انجام دهید". بقیه ماجرا را هم می دانید.
پدر بزرگوارم!
اگر امروز، در سیستم جمهوری اسلامی، رئیس جمهور هیچکاره است این بدعت را بنیانگزار جمهوری اسلامی گذاشت که حتی یک اظهار نظر رئیس جمهور در جلسه خصوصی حزب را تحمل نمی کرد. البته این سخنان به معنای همدردی با خامنه ای نیست. شما از نخستین کسانی بودید که تنفر من از خامنه ای را می دانستید. شما در سال هشتاد و دو، به من تذکر دادید که کمی احتیاط کنم زیرا بعضی افراد به شما گفته بودند در جلسات رسمی، هنگامی که برای خامنه ای دعا و ثتا می کنند و برای نامش صلوات می فرستند من به صورت آشکار از همراهی با ثنا گویان خودداری می کنم. حتماً به یاد دارید سال هشتاد وسه هنگام بازگشت از لواسان، بر سر یک موضوع با هم صحبت می کردیم به شما گفتم خامنه ای به حدی از رسوایی رسیده که دیگر از هیچ کاری احساس شرمندگی نمی کند. شما از من خواستید عبارت " رسوایی " را برای خامنه ای به کار نگیرم. اینها را نوشتم تا مخاطبان نامه تصور نکنند مقصود من از ذکر مثال های فوق، حمایت از حق خامنه ای است. ضمن آنکه خامنه ای حق هیچگونه گلایه ای ندارد. زیرا خود او در سالهای پنجاه و نه وشصت، سردمداری جریان هیچکاره دانستن رئیس جمهور وقت - بنی صدر - را به عهده گرفته بود و این "خلیفه کُشی" بعدها دامنگیر خودش شد.
جناب آقای کروبی! آیا نمی دانید نظام اسلامی، چه روزی "پرونده جمهوریت" را بست ؟ اگر حتی در ظاهر، جمهوریتی وجود داشت روزی که من بیست وسه ساله بودم وشما پنجاه ساله، فاتحه جمهوریت خوانده شد. بله، همان روزی که آیت اله خمینی بر "ولایت مطلقه فقیه " تأکید کرد. به موجب تفسیر صریح او از ولایت مطلقه، نظام ولایت فقیه اجازه دارد همه قرار دادهایی را که با مردم بسته است به صورت یک طرفه لغو نماید. ( این اظهار نظر هم اکنون در سایت اینترنتی جماران، در دسترس میباشد). از آن روز، بیست و هفت سال گذشته است. اکنون من در سن پنجاه سالگی و شما در آستانه هفتاد و هفت سالگی، ثمره سکوت بر برابر ولایت غیر عقلانی که بر این کشور تحمیل شد را می بینیم. پس چه جای اعتراض که جانشین آیت اله خمینی، آزادی های نیم بند موجود در قانون اساسی را زیر پا می گذارد. قانون اساسی، قراردادی میان مردم و حکومت است که آیت اله خمینی حق فسخ آن را برای ولی فقیه قائل بود.
جناب آقای کروبی!
بازهم می خواهید بگویم که چه کارهایی ما را به اینجا رساند؟ آیت اله منتظری که عمری برای رسیدن به جمهوری اسلامی مبارزه کرد به خاطر اعتراض به جنایاتی که هنوز مشابه آن تکرار نشده، مغضوب آیت اله خمینی واقع شد تا جایی که برای او نوشت که " جایت در قعر جهنم است ". بعد هم اقای عبداله نوری به نمایندگی از سوی آقایان رفسنجانی و احمد خمینی نزد آقای منتظری رفت تا او را به نوشتن توبه نامه وادار کند. استدلال آن زمان برای مقابله با مرحوم منتظری این بود که "آبروی نظام را برده است". امروز هم جانشین آیت اله خمینی، دلسوزترین شخصیت های کشور را از حق اعتراض محروم کرده و آنان را به خاطر حق گویی، در حبس و حصر قرار داده است. خامنه ای هم مدعی است این حق گویی ها، آبروی نظام را برده و می برد. سرور گرامیم! درطول سالهای طولانی که در خدمت شما بودم بارها از شما شنیدم که مهندس بازرگان، انسانی بسیار شریف و متدین بود. مگر همین انسان شریف، عاجزانه از آیت اله خمینی تقاضا نکرد که تا در قید حیات است بساط ولایت فقیه را جمع کند؟ اگر تقاضای بازرگان عملی می شد کار به جایی نمی رسید که خود شما بگویید " اختیاراتی که اکنون برای ولی فقیه قائل هستند، خود خدا هم برای خود قائل نیست." آیا به گمان شما، این ولایت بی منطق و بی حد وحصر، مهم ترین عامل رسیدن ما به وضعیت کنونی نیست؟ آیا می توان همچنان بر خطای بزرگ و نابخشودنی آیت اله خمینی چشم بست و آنگاه به دنبال پاسخ برای این پرسش بود که " چرا کار انقلاب به اینجا کشید؟"
استاد شجاع و بزرگوارم!
شما به حق، از دروغ گویی های حکومت به ستوه آمده اید. اما آیا فراموش کرده ایم که بزرگترین دروغ در برابر دهها میلیون ایرانی گفته شد و هیچکس از جمله شما - که می دانم چقدر از دروغ متنفر هستید - اعتراض نکردید؟ بله دروغ شرم آور رفسنجانی و احمد خمینی را می گویم. روز چهاردهم خرداد ماه سال شصت وهشت، سید علی خامنه ای وصیت آیت اله خمینی را در محل مجلس شورای اسلامی قرائت کرد. یکی از جملات پایانی وصیت نامه، این بود که " آنچه به من نسبت داده شده یا میشود، مورد تصدیق نیست مگر آنكه صدای من یا خط و امضای من باشد، با تصدیق كارشناسان؛ یا در سیمای جمهوری اسلامی چیزی گفته باشم. " تنها دقایقی بعد، آقای رفسنجانی به نقل از احمد خمینی ادعا کرد که آیت اله خمینی گفته " آقای خامنه ای برای رهبری، لیاقت دارد". احمد خمینی هم این سخن را تأیید کرد. به نظر شما، رفسنجانی و احمد خمینی دروغ گفتند یا سخن آقای خمینی، لغو بود که گفت " سخنان منسوب به من، اگر مستند به دستخط یا تصویر تلویزیونی نباشد مورد تأیید نیست "؟ قطعاً شما حاضر نیستید حتی در مورد "لغو گویی آیت اله خمینی" فکر کنید. پس باید بپذیریم که دروغ گویی در حکومت خامنه ای آغاز نشد بلکه حکومت خامنه ای با دروغ احمقانه ای آغاز شد که عده ای با طمع حفظ منافع خود گفتند وگروه کثیری در برابر آن سکوت کردند.
جناب آقای کروبی!
شما شخصیت شجاعی هستید که هر گاه لازم بوده، بر اصول خود پافشاری کرده اید. شما همان کروبی هستید که بر احمد خمینی نهیب زدید و او را وادار به عقب نشینی کردید. بله ماجرای استقبال از آیت اله خمینی در بهشت زهرا و تلاش احمد خمینی برای دخالت در مراسم را می گویم. شما که در مدرسه رفاه شاهد مشاجره تلفنی مرحوم مطهری با مرحوم احمد خمینی بودید مشاهده کردید مطهری و دیگران، حریف احمد خمینی نمی شوند و او می خواهد از پاریس، دیدگاههای خود از جمله سپردن بخشی از مراسم استقبال در بهشت زهرا (س) را به طرفداران سازمان مجاهدین را بر دیگران تحمیل نماید. شما تلفن را از آقای مطهری گرفتید و براحمد خمینی نهیب زدید که " ما اجازه نمی دهیم آسید جعفر دوم، برایمان درست شود". ایکاش از روز نخست، دیگران با شما هم راه و هم زبان می شدند و اجازه نمی دادند " آقا زاده سالاری " در کشور نهادینه شود. البته از حق نگذریم. آسید جعفر اول، بالاترین کاری که می توانست بکند تحریک یا تشویق پدرش در مورد تعداد محدودی از افراد بود که به منزل پدرش - یکی از مراجع تقلید - رفت و آمد داشتند اما آسید جعفر دوم، سرنوشت کشوری را دگرگون ساخت و سالهاست که هزینه رفتار و گفتار او می پردازیم.
استاد گرانقدرم !
می دانم که اگر زندانبانان سانسورچی، اجازه دهند نامه این فرزندتان به دست شما برسد با خواندن آن، خوشحال نخواهید شد. اما به یاد دارم همواره صراحت مرا به رخ همکارانم می کشیدید و از اینکه آنچه را حق می دانم می گویم حتی اگر برای شما خوشایند نباشد اظهار خوشحالی می نمودید. پس با کمال ارادت و احترامی که برایتان قائل بوده ام و در سالهای اخیر بر آن افزوده شده است آنچه را که گمان می کنم دقیق ترین پاسخ به پرسش شجاعانه شماست به عرض رساندم. امیدوارم توفیق دریافت پاسخ شما به این نوشته را داشته باشم.
اما سخنی با آقای رفسنجانی. ایشان درپیام نوروزی خود اظهار امیدواری کرده که " دست به کاری زند که غصه سر آید". گمان می کنم بزرگترین خدمتی که او می تواند برای ملت ایران انجام دهد افشای برخی ناگفته هایی است که گفتن آنها، راه را برای یافتن راه حل های اساسی باز خواهد کرد.
به شدت نیازمند دعا و خیر خواهی شما هستم و آرزو دارم همه علاقه مندان جنابعالی ، به زودی توفیق بهره مندی از ارشادات و راهنمایی هایتان را داشته باشند.