شنبه 20 اردیبهشت 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از داروسازی تا سهراب سپهری، گفتگو با سروش دباغ درباره کتاب جديدش

ایبنا ـ خبرگزاری کتاب ایران ـ سروش دباغ با اينکه در حوزه فلسفه اخلاق کار می‌کند و دلمشغول تفکر درباره دين و بويژه نسبت دين با اخلاق در جهان جديد است، به سهراب سپهری نيز علاقه‌ای عميق دارد و در ميان شاعران نوپرداز ايرانی، بيش از آنکه مجذوب شاملو و فروغ و اخوان باشد، دچار دنيای نازک و غمناک سهراب است. وی در نمايشگاه کتاب امسال، کتاب "در سپهر سپهری" را به جامعه فرهنگی ايران ارائه می‌کند و نيز ترجمه‌ و شرحی از "رساله منطقی-فلسفی" ويتگنشتاين را. متن زير گفتگويی است با سروش دباغ درباره شعر عرفانی سهراب سپهری.

* ظاهراً کتاب جديدی از شما درباره سهراب سپهری در دست انتشار است. شما فارغ التحصيل فلسفه اخلاق هستيد. چه شد که به سپهری علاقه مند شديد؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


- بله، کتاب « در سپهر سپهری» به زودی از من منتشر می شود، کتاب مشتمل است بر مقالات و مصاحبه های من درباره شعر و عرفان سپهری طی ۶ سال اخير. حقيقتش من از زمانی که دانشجوی رشته داروسازی بودم، به سپهری علاقه من شدم؛ به خاطر دارم در اوايل دهه هفتاد با يکی از دوستان عزيزم در دانشکده داروسازی که متأسفانه سال ۷۵ شمسی « دچار آبی دريای بيکران» شد و در در يا غرق شد، مرتب « هشت کتاب» می خوانديم و مطابق با بضاعت و درک آن روزمان با هم گفتگو می کرديم. رفته رفته علاقۀ من جدی تر شد و آثاری را که درباره شعر و عرفان و نقاشی سپهری منتشر می شد، در مطالعه می گرفتم. سالها طول کشيد تا با جهان سهراب آشنا شوم و کم و بيش دريابم که او از چه منظری به جهان پيرامون می نگرد. از آنجائی که به عرفان کلاسيک فارسی نيز علاقه زيادی داشتم و در آن باب مطالعه و تأمل می کردم، رفته رفته پاره ای قرابت های تأمل برانگيز را ميان اشعار سپهری و آموزه های عرفانی يافتم. فی المثل مفهوم خدا يا امر متعالی در « هشت کتاب» و نسبت سنجی آن با خدای عرفای کلاسيک مسلمان برايم درس آموز بود. پس از مدتی، بر آن شدم تا تأملاتم درباره « هشت کتاب» را در قالب مقالاتی چند بنويسم.

* در برداشت های رايج برخی از "جهان سهراب" اين تلقی وجود دارد که عرفان سپهری ربط چندانی به عرفان اسلامی ندارد. به نظر شما، بين عرفان سپهری و عرفان عرفای اسلامی، رگه های تشابه بيشتر است يا رگه های تفاوت؟
- به نظرم رگه های تشابه قابل توجهی در اين دو عرفان ديده می شود. سهراب با عرفان شرقی آشنايی عميقی داشت، به گواهی اشعار « هشت کتاب». جهت مقايسه، فی المثل شما کتاب "اديان و مکتب های فلسفی هند" داريوش شايگان را ببينيد؛ توضيحاتی مستوفايی درباره مکاتب فلسفی و عرفانی هند در اين اثر محققانه و خواندنی آمده است. رد پای اين مفاهيم عرفانی شرقی در اشعار «هشت کتاب» به عيان ديده می شود. در مقالات " فلسفه لاجوردی سپهری" و " زندگی خوابها" برخی از اين مفاهيم را به بحث گذاشته ام. در عين حال، قرابت برخی از اين مفاهيمِ عرفانی با آنچه در سنت عرفان ايرانی-اسلامی به بحث گذاشته شده، قابل تأمل است. در مقاله " تطور امر متعالی در منظومه سپهری" کوشيده ام تشابه مفهوم " هيچستان" در «هشت کتاب» و « عدم» و « فنا» در سنت عرفان اسلامی را به بحث بگذارم. عنايت داشته باشيم که عرفای مسلمان تحت تأثير آموزه های عرفان شرقی بوده اند و به نحو مستقيم و غير مستقيم برخی از اين ايده ها در آراء و اشعار آنها ريزش کرده است. به عنوان نمونه، تلقی عرفای مسلمان از امر متعالی و خدای « بی رنگ» و « بی نشان» و « بی صورت» و توسعا خدای «وحدت وجودی» قرابت تأمل برانگيزی با آموزه های عرفان شرقی دارد.افزون بر اين، چنانکه برخی از سپهری پژوهان نيز آورده اند، لحن حماسی و شورانگيز و آهنگين اشعار دفتر « شرق اندوه» در «هشت کتاب»، تداعی کننده اشعار « ديوان شمس» مولانا است. شعر « سوره تماشا» در دفتر « حجم سبز» نيز طنين انداز خطاب های کتاب مقدس است و از انس سهراب با اين مضامين حکايت می کند.
منتقدان سپهری در دهه های ۴۰ و ۵۰، کم و بيش او را شاعری می دانستند که به دردهای جامعه اش بی اعتناست و فقط در احوال شخصی خودش غرقه است. برخی از مدافعان سهراب هم، توجه به دردهای اجتماعی را در زيرپوست شعر سهراب ديده اند. مثلاً اين سطر از شعر "صدای پای آب" را نشانه توجه سهراب به درد "فقر و نداری" می دانند: "من زنی را ديدم نور در هاون می کوبيد". درباره انتقادات گروه اول چه نظری داريد؟ و ديگر اينکه، شعر سهراب تا چه به تفسيرهای اجتماعی عدالتخواهانه راه می دهد؟
بله، شاملو و براهنی چنين خرده هايی بر سهراب می گرفتند؛ براهنی به طعن او را « بچه بودای اشرافی» خطاب می کرد.. چنانکه در مقاله « زندگی خواب ها» نوشته ام، سهراب پس از سرايش « مرگ رنگ»، زيست جهانش تغيير کرد و ديگر دلمشغول تحولات پيرامون نبود؛ چه در دهه ۳۰، چه دهه های ۴۰ و ۵۰. بلکه به دغدغه های وجودی و معنوی خويش می پرداخت، دلباخته باد و باران و هيچستان و رنگ آبی بود و تأملات و يافته های خويش در اين باب را در اشعار خويش به تصوير می کشيد، آخرين دفتر شعر سپهری سال ۵۷ منتشر شد؛ همزمان با تلاطم های سياسی منتهی به انقلاب بهمن ۵۷، اما هيچ رد پايی از اين امور در « ما هيچ، ما نگاه» به چشم نمی خورد. به نظرم، در عرصه شاعری و توسعا هنری بايد نگاه پلوراليستيک داشت و نگرش های متفاوت را به رسميت شناخت. در آسمان شاعری ، ستاره های متفاوت و رنگارنگی يافت می شود. هر کس به فراخور حال و ذوق و علائق هنری اش گلی از گلهای اين بوستان را می بويد و يا در سايه سار درختی می آسايد، نبايد طالب تحويل و تقليل کثرت به وحدت بود. از اينرو با انتقادات وارده همدل نيستم، فکر می کنم برای سامان بخشيدن به سلوک معنوی در روزگار کنونی، اشعار عرفانی سهراب، منبع خوبی است؛ می توان انتظار خود را از شعر سپهری تصحيح کرد و از آن بهره برد. اگر کسی دنبال شعر انقلابی است، البته «هشت کتاب» منبع خوبی نيست و هيچ به کار نمی آيد. در سلسله مقالات " طرحواره ای از عرفان مدرن" که در « در سپهر سپهری» آمده ، کوشيده ام سپهری را به عنوان « سالک مدرن» معرفی کنم و از ايده های معنوی و سلوکی او برای سامان بخشيدن به سلوک معنوی در جهان راززدايی شده پيرامون بهره بسيار ببرم. در عين حال، فکر نمی کنم اشعار سهراب به تفسيرهای اجتماعیِ عدالتخواهانه چندان راه دهد. چنانکه در اين سلسله مقالات آورده ام، مقهوم « ديگری» در «هشت کتاب» کمرنگ است و پرداختن به «ديگری» و دلمشغولِ درد و رنج او بودن چندان در شعر سهراب جايی ندارد. از اين زاويه می توان به تکميل نظام عرفانی و معنویِ برآمده از « هشت کتاب» انديشيد و مؤلفه هايی را بدان افزود تا احيانا اين کاستی جبران شود....

* کسانی چون دکتر شريعتی، به مولانا و ساير عرفای اسلامی نيز اين نقد را وارد کرده اند که آنها بلندترين پروازهای روحی بشر و جلوه های ملکوتی عالم هستی را می ديدند ولی ظلم حاکمان جبار و حمله مغولان را نمی ديدند. از اين حيث نيز ظاهراً تشابهی بين سهراب سپهری با مولانا و اکثر عارفان مسلمان وجود دارد. نظر شما چيست؟
- بله، در اين باب شريعتی تنها نيست، در ميان مسلمان های رفرميست معاصر، اقبال لاهوری نيز از اين منظر عرفان اسلامی را نقد کرده و در آن طعن زده است. شريعتی، فی المثل، مشی حلاج و بوسعيد ابی الخير را نمی پسنديد و مرگ حلاج را « مرگی پاک در راهی پوک» می انگاشت؛ از سوی ديگر، گروه سربداران را برمی کشيد و بر صدر می نشاند، چون دغدغه های سياسیِ پرنگی داشتند. اقبال لاهوری با ايده « فناء فی الله» از همين منظر درمی‌پيچد و عرفانی را که با حرکت آفرينی و خلاقيت و اراده معطوف به عمل عجين شده را می پسندد. در مقاله " سلوک عرفانی و امر سياسی: طرحواره ای از عرفان مدرن ۵" به تفصيل به اين امور پرداخته ام. چنانکه در اين مقاله آمده، به نظرم، از مقوماتِ اخلاقیِ سلوک عرفانی در روزگار کنونی پرداختن به امر سياسی در پوليس و جامعه مدنی و سپهر عمومی است. پرداختن به «ديگری» و درد و رنجی که می کشد و در راستای کاهش آن حرکت کردن از اقتضائات سلوک عرفانی در اين زمانۀ پرتب و تاب است، پرداختن به امر سياسی به مثابۀ يک شهروند و در راستای نهادينه کردنِ ساز و کار دموکراتيک قدم برداشتن و «ديگری» را پيش چشم داشتن و در نظر آوردن، امری بايسته است و برگرفتنی و رهايی بخش. از اين منظر، چنانکه در پاسخ به پرسشِ پيشين آوردم، کاستی ای در کار سپهری ديده می شود، بدين معنا که «ديگری» چندان در «هشت کتاب» جايی ندارد و مسائل انسان های انضمامی به تفصيل به تصوير کشيده نشده است. البته اشاراتی در اشعار دفاتر « صدای پای آب» و « حجم سبز» ديده می شود، خصوصا شعر « و پيامی در راه»؛ اما در مجموع سویۀ انفسی و سوبژکتيو و باطنی اشعار معنوی و عرفانی در «هشت کتاب» خيلی پررنگ است. به نظرم برای سامان بخشيدنِ به سلوک معنوی موجه و رهگشا ، حتما بايد مؤلفه «ديگری» و پرداختن به انسان های پيرامونی به نحو نظام مند و سازوار در يک نظام معنوی و باطنی و سلوکی گنجانده شود. سالک طريق، علاوه بر تجربه های ژرفِ باطنی و انفسی و کبوترانه، بايد دلمشغول امور آفاقی و بيرونی هم باشد .

* چنانکه خودتان به خوبی می دانيد، برخی از متفکران معاصر به آفات و خطرات "پيوند عرفان و سياست" اشاره کرده اند. در سياست دموکراتيک، به دلايل معرفت شناسانه، عنصر "ترديد" نقشی اساسی دارد و همين امر به آزادی بيان و تصميم گيری بر مبنای عقل جمعی، نقشی بنيادی می دهد. ولی در عرفان عنصر "يقين" نقش پررنگی دارد. گويی عارف کسی است که به يقين رسيده و با دسترسی به مجاری ويژه ای برای کشف و درک حقيقت، ديگران را ارشاد می کند. آيا "عارف دموکراسی خواه" تعبيری پذيرفتنی و پديده ای ممکن است؟
- ملاحظه شما درست است. عرفان سنتی که به قول شما مشحون از "يقين" است و جايی برای " ترديد" بر جای نمی گذارد، نمی تواند قوام بخش ساز و کار دموکراتيک باشد. يقين های شخصی که سویۀ روان شناختی پررنگی دارند، نمی توانند قوام بخش مشروعيت سياسی در سطح کلان جامعه باشند. آنچه من از آن تحت عنوان " عرفان مدرن" تعبير می کنم و در سلسله مقالات " طرحواره ای از عرفان مدرن" بدان پرداخته ام، تفاوت های مهم و معتنابهی با عرفان سنتی و کلاسيک دارد. به لحاظ معرفت شناختی، عرفان مدرن، «خطا پذيری» را به رسميت می شناسد و از چنين مبادی و مبانی معرفت شناسانه و انسان شناسانه ای می آغازد. سالک مدرن، عقلانيت انتقادی را پاس می دارد و عقل جمعی را ارج می نهد و برای سامان بخشيدن به سلوک معنوی خويش از سنت معنویِ پسِ پشت مدد می گيرد و به بازخوانی انتقادیِ آن همت می گمارد. لازمۀ اين سخن اين است که عارف و سالک مدرن، می تواند دموکرات باشد و ساز و کار دموکراتيک را بر صدر نشاند. در مقاله " سلوک عرفانی و امر سياسی" ادلۀ خود در اين باب را اقامه کرده ام. عنايت داشته باشيم که دلمشغول امر سياسی بودن لزوما هم عنان با ساز و کار دموکراتيک نيست. آنچه موسوم است به عرفان عصيانگرانه و ستيزه جويانۀ علی شريعتی، وقتی از خلوت به جلوت در می آيد و به عرصه عمومی و سپهر سياست پای می گذارد، در پی زير و زبر کردنِ بنيادين و بر صدر نشاندنِ ساز و کار انقلابی است. از سوی ديگر، سالک مدرن به روايت من، وقتی پای به عرصه عمومی می گذارد، در پی نهادينه کردن ساز و کار دموکراتيک است، چرا که اين موضع سياسی، در قياس با ديگر نظام های سياسی، اخلاقی تر و موجه تر است و « خودآيينی» و انتخاب و سبک های زندگیِ متنوعِ شهروندان را به رسميت می شناسد و در انديشه تقويت نهادهای مدنی در پوليس است.

* ظاهراً کتاب ديگری هم از شما در نمايشگاه کتاب ارائه می شود که مربوط به ويتگنشتاين است. لطفا درباره آن کتاب هم کمی توضيح بفرماييد.
- بناست کتاب « ترجمه و شرح رساله منطقی- فلسفی»، نوشته لودويگ ويتگنشتاين، فيلسوف اتريشی-بريتانيايی قران بيستم، توسط نشر « هرمس» منتشر شود. من ترجمه و شرح اين اثر کلاسيک فلسفی را ۳ سال پيش به اتمام رساندم و تحويل ناشر دادم. خرسندم که خوشبختانه اين کتاب مجوز گرفته و در سال ۹۳ شمسی منتشر می شود. از اين کتاب فلسفی، دو ترجمه در بازار موجود است؛ ضمن ارج نهادنِ زحمات دو استاد محترمی که به ترجمۀ اين اثر دورانساز فلسفی همت گمارده اند، در مقدمۀ ترجمه خويش توضيح داده ام که با عنايت به اينکه دانش آموخته سنت فلسفه تحليلی ام؛ کوشيده ام ترجمه ای به دست دهم که حتی المقدور از ايرادهای مفهومی راه يافته به ترجمه دکتر عباديان عاری باشد و در عين حال بر خلاف ترجمه دقيق دکتر اديب سلطانی (که از برخی معادل های ايشان بهره برده ام)، به زبان معيار و فارسی متعارف نزديک باشد. علاوه بر اين، با توجه به اينکه شرحی بر اين اثر فلسفی در زبان فارسی موجود نيست، با عنايت به تجربۀ تدريس ۵ ساله اين کتاب در مقاطع فوق ليسانس و دکتری و کلاس های آزاد در دانشگاه های تربيت مدرس، مفيد قم، آزاد ( واحد علوم تحقيقات)، «مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ايران» و « مؤسسه معرفت و پژوهش» و آشنايی با شروح مختلفی که در زبان انگليسی بر اين کتاب در دهه های اخير نوشته شده، شرح موضوعیِ اين اثر ماندگار فلسفی را در دستور کار خويش قرار دادم. در عين حال، ۳ بار شرکت در کنفرانس بين المللی سالانۀ ويتگنشتاين در اتريش و آشنايی با آثار ويتگنشتاين پژوهانِ معتبر نيز مرا در نوشتن شرح خيلی مدد رساند. خرسندم که کار ترجمه و شرح «رساله منطقی- فلسفی» به پايان رسيده، اميدوارم به کار فلسفه پژوهان، خصوصا کسانی که علاقه مند به فلسفه ويتگنشتاين اند، بيايد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016