یکشنبه 29 اردیبهشت 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از فرصت سبز انتخابات تا بخارای ۹۲

کشکول خبری هفته (۱۷۷)
ف. م. سخن

ويژه خبرنامه گويا

در کشکول شماره ۱۷۷ می خوانیم:
- فرصت سبز انتخابات
- من آدمکش هستم پس به من رای بدهید
- آقای خامنه ای آماده باش!
- کوه عظیم شورای ملی موش زایید!
- بخارای ۹۲



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


فرصت سبز انتخابات
انتخابات ۹۲ یک فرصت است. یک فرصت استثنایی و تاریخی. یک فرصت برای تعمیق شکاف درون حاکمیت. از این شکاف شاهد رویش جوانه های آزادی خواهیم بود. شاهد تغییر. شاهد پیدا شدن راهی برای ایجاد تحول. مساله ی ما در این انتخابات شخص رفسنجانی نیست. مساله ی ما استفاده از فرصتی ست که انتخاب رفسنجانی به ما خواهد داد. رفسنجانی قطعا قسم خواهد خورد که با ضد انقلاب صد و هشتاد درجه تفاوت فکر دارد. و دارد. قسم خواهد خورد که در صورت انتخاب احتمالی٬ آرمان های امام راحل را دنبال خواهد کرد. و خواهد کرد. قسم خواهد خورد که پای بند ولایت مطلقه ی فقیه خواهد بود. و خواهد بود. در این ها تردیدی نیست. اما در کنار این قسم خوردن های خواسته! یک اتفاق ناخواسته هم خواهد افتاد: کسی بر روی کار خواهد آمد که آقای خامنه ای اعتقاد دارد نظرش به نظر او نزدیک نیست. این یک پیروزی ست. یک گام به پیش است. یک قدم به سمت ایجاد تحول است.

انتخابات فرصتی ست برای عمل بی هزینه ی جوانان. اگر صلاحیت رفسنجانی توسط شورای نگهبان تایید شود هیچ مانعی بر سر ایجاد ستادهای حمایت از او نخواهد بود. این ستادها قطعا ستادهای سبز خواهند بود. جوانان فرصتی برای مقابله ی علنی با شخص خامنه ای خواهند یافت چنان که در سال ۸۸ با حمایت از مهندس موسوی و آقای کروبی چنین کردند. کارناوال های انتخاباتی٬ رقص و پایکوبی در سطح شهر٬ توزیع اعلامیه ها٬ همه و همه خواب خامنه ای را خواهد آشفت. از این فرصت سبز باید استفاده کرد. ما هم نخواهیم جوانان ما چنین خواهند کرد.

من آدمکش هستم پس به من رای بدهید
"مجوز حضور نظامی و تيراندازی در کوی دانشگاه را من گرفتم‎" «قالیباف٬ فایل صوتی»:

برای رئیس جمهور شدن به چه کارها که نباید دست زد. یکی زن اش را به شکل زن اردوغان در می آورد٬ یکی دیگر دست در دست رئیس جمهور که معلوم نیست حکم پدرش را دارد یا پسرش برای ثبت نام به ستاد انتخاباتی می رود٬ یکی دیگر هم رسما و علنا می گوید به خدا ما در جریان کوی دانشگاه چماق دار بودیم و با چماق مردم را تار و مار می کردیم و برای خاتمی نامه ی تهدیدآمیز می نوشتیم.

های های های! آقای قالیباف! الحق که نظامی هستی و نظامی نمی تواند سیاستمدار خوبی باشد. می گذاشتی این ها را بعد از انتخاب شدن ات می گفتی و زهر چشم می گرفتی. حالا که حرف از دهان ات در رفته باید سعی کنی یک جوری آن را جمع اش کنی.

سردار قالیباف! جناب دکتر! حضرت کاپیتان!
کاش به جای این حرف ها لباس کاپیتانی ات را به تن می کردی و با رنک چهار خط ات جوانان را به خود می خواندی. همان طور که با پیراهن و شلوار٬ جت اسکی سواری کردی. شاید این مدرنیسم تقلبی تو یک جوری بر دل ها اثر می کرد. حال شدی در ردیف ده نمکی. الحمدلله رب العالمین که چیزی به نام انتخابات برای رو شدن دست تبه کاران وجود دارد. حال منتظر باش تا صبح دولت ات بدمد...

آقای خامنه ای آماده باش!
آیا تا حالا دیده اید چرت آدم چه جوری پاره می شود؟ چشم ها یکهو باز می شود٬ خون توی صورت آدم می دود٬ آدم به اطراف نگاه می کند اما چیزی نمی فهمد٬ می بیند یک نفر دارد او را تکان تکان می دهد اما متوجه موضوع نمی شود...

خلاصه تا آدم درست و حسابی به هوش بیاید چند دقیقه ای وقت لازم است. باید آبی به سر و صورت اش بزند. باید آب خنک بنوشد. باید برای دقایقی یک جا لم بدهد تا بالاخره هوش و حواس به سر جای اش بیاید...

انتخابات دو دوره ی گذشته یک جورهایی باعث پاره شدن چرت آقای خامنه ای شد. ممکن است بگویید پس انتخابات ۷۶ چه؟ عرض کنم که آن انتخابات٬ چرت ایشان را پاره نکرد بل که ایشان را انگار چهار دست و پایش را گرفته باشند توی وان آب سرد انداخته باشند٬ چنین حالتی برایش به وجود آمد!

خدا سلامت نگه دارد آقای کروبی و چرت معروف اش را. بنده ی خدا یک چرت زد٬ احمدی نژاد سر از صندوق رای بیرون آورد. حالا آقای خامنه ای که در طول ۴ سال گذشته وسط شلنگ تخته انداختن های احمدی نژاد یک چرتکی می زد٬ باز باید چشمان قرمز اش را بدوزد به نامزدهای انتخاباتی بخصوص به کسی که رفیق سابق اش بوده و نظرش به نظر او نزدیک تر نیست.

ما که آدم دل رحم و رئوفی هستیم خدمت آقا عرض می کنیم:
قربان! آماده باشید که هواشناسی اعلام توفان کرده است. یک توفانی که شاید آن را هم با حداقل خسارت پشت سر بگذارید٬ اما بالاخره خانه ی گلی و کاغذی و دکوراتیوی را که ساخته اید از جا خواهد کند و شما را لخت و پتی وسط این ویرانه ها خواهد گذاشت...

کوه عظیم شورای ملی موش زایید!
عجب! باور کنید وقتی جلسه شورای ملی ایران را با عظمت ششصد نفره اش در پاریس دیدیم و انتخاب شاهزاده را به عنوان سخنگوی شورا شنیدیم به خودمان گفتیم عن قریب دو هواپیمای جامبوجت با این ششصد نفر راهی ایران خواهند شد و خامنه ای را از اریکه ی قدرت به زیر خواهند کشید.

اصلا از خودمان و عملکردمان موقع دیدن دمکراسی در این شورا خجالت کشیدیم و از زور عصبانیت مقاله ای صادر کردیم که خیلی ها را خوش نیامد. به خودمان گفتیم مردک احمق! دمکراسی را از این شورا یاد بگیر. ببین با چه دقتی رای گیری اینترنتی کردند و شاهزاده را به عنوان سخنگوی خودشان انتخاب کردند و امیر عباس فخر آور هم شد یکی از اعضای دفتر سیاسی. فقط جای آقای دکتر سعید سکویی در میان انتخاب شدگان خالی بود که ان شاءالله از ایشان نیز استمالت به عمل خواهد آمد و گوشه ای از کار هم به ایشان سپرده خواهد شد.

خلاصه این چند روزه منتظر عملی عظیم از این گروه بودیم خاصه این که فصل انتخابات هم فرا رسیده و جوانان آماده ی ریختن به خیابان ها هستند.

چشم تان روز بد نبیند. از خواب که بیدار شدیم و پشت رایانه که نشستیم دیدیم شورا نامه ای خطاب به آیت الله خامنه ای نوشته. عجب کار بزرگی! عجب گام اساسی یی! دست شان درد نکند. واقعا این کار زحمت دارد.

بعد دیدیم یک عده از خود پادشاهی خواهان اعتراض کرده اند که این یعنی چی؟ یک عده هم جواب داده اند که یعنی چی یعنی چی؟ این نامه ربطی به شاهزاده ندارد و شاهزاده در این شورا بیشتر از یک رای ندارد و اصولا نامه نویسی به ایشان مربوط نمی شود.

حالا ممکن است فکر کنید محتوای نامه مرا کشته. نه. چیزی که مرا کشته٬ آدرس صندوق پستی آقای خامنه ای ست که با دقتی مثال زدنی در پیشانی نامه خودنمایی می کند.

باز هم دست شان درد نکند. یک ضرب المثلی در زبان فارسی داریم که می گوید کوه موش زایید. مصداق این ضرب المثل را تا به امروز ندیده بودیم که به لطف این شورا دیدیم. کاری داشتید ما را هم خبر کنید!

bokhaaraa922.jpg
بخارای ۹۲
مجله ی بخارا به چنان پختگی و انسجامی رسیده است که گمان نمی کنم بتوان مانندی برای آن حتی در میان نشریات خارجی پیدا کرد. حجم زیاد صفحات بخارا هرگز باعث نشده کیفیت آن نزول کند. هر شماره بهتر از شماره ی پیش می شود و این ممکن نبوده مگر با همت و دقت سردبیر و مدیر مجله٬ جناب آقای دهباشی.

شماره ی ۹۲ بخارا همچون شماره های پیشین پر از مطالب رنگارنگ و خواندنی ست. برای هر نوع سلیقه ای در این مجله ی گران قدر مطلب پیدا می شود. از شعر گرفته تا تحقیق٬ از مصاحبه گرفته تا بررسی کتاب٬ از متن سخنرانی های ارزشمند گرفته تا یادنامه٬ همه و همه در این مجموعه ی گرامی گرد آوری شده است.

شماره ی ۹۲ یک سنت شکنی جالب نیز کرده است و آن انتشار مجله با دو روجلد می باشد. روجلد اول به رنگ نارنجی تصویر دکتر حمید عنایت و روجلد دوم به رنگ سرمه ای تصویر دکتر محمود عنایت را بر خود دارد.

نام زنده یاد دکتر حمید عنایت اهل فرهنگ را به یاد هگل می اندازد. به راستی هم هگل با حمید عنایت به ایرانیان شناسانده شده است. نسل ما کتاب "فلسفه هگل" "ستیس" را با ترجمه ی ایشان همیشه در ذهن دارد. به همین ترتیب ترجمه ی کتب "عقل در تاریخ" و "خدایگان و بنده"ی هگل را. دکتر حمید از کسانی بود که هگل را کاملا درک کرده بود. افسوس که امروز کسانی که داعیه ی هگل شناسی دارند و درسگفتارهای شان در میان جوانان خریدار دارد چنان که باید نام عنایت را گرامی نمی دارند. آقای دهباشی که در بزرگداشت نام ها و یادها از هیچ کوششی فروگذار نمی کنند٬ این شماره از بخارا را اختصاص داده اند به یادنامه ی دکتر حمید عنایت. البته تنها بخشی از مطالب٬ مربوط به این یادنامه است.

در جریان تدوین یادنامه ی دکتر حمید٬ خبر درگذشت دکتر محمود عنایت از لس آنجلس هم می رسد و جناب دهباشی یادنامه ی دکتر حمید را با یادنامه ی دکتر محمود عنایت همزمان بیرون می دهند. دکتر محمودی که بنیان گذار مجله ی نگین بود و مقالات اخیرش را برای انتشار٬ تنها برای مجله ی کلک و بخارا می فرستاد. ایشان را بعد از فوت در گورستان سانتامونیکای لس آنجلس دفن کردند.

در این شماره از بخارا٬ خوانندگان هدیه ای بسیار گران بها دریافت می کنند و آن پنجاه شعر منتشر نشده از استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی است. یکی از این شعرها که بر روی من تاثیر بسیار گذاشت شعر "نقطه چین ها"ست که عین آن را در این جا می آورم:
...نقطه... نقطه... آه! از این نقطه های جا گرفته
جای صدها نکته را این نقطه ها از ما گرفته
نقطه چین هایی به جای اشک و لبخند و تعجب
نقطه چین هایی که جای شیون و غوغا گرفته
نقطه چین هایی به جای دشمنی با هر چه زشتی
نقطه چین هایی که ره بر عشق و زیبا گرفته
می شود آغاز از امروز و حرف روزنامه
می رود آنجا که بینی راه بر فردا گرفته
نقطه چین هاییست روی صفحه دیوان و دفتر
نقطه چین هایی نه بر کاغذ که دنیا را گرفته
برکنار ساحل اندیشه چون پا می گذاری
قطره قطره نقطه بینی راه بر دریا گرفته
کاش می شد حرف دل را گفت و هرگز نقطه چینی
در جهان لازم نبود از داده آری تا گرفته
نقطهء اشک است٬ آری٬ اشک درماندن ز گفتن
نقطه چین های سکوتی جای هر آوا گرفته

جای ترجمه ی جناب دکترعزت الله فولادوند در این شماره خالی ست که امیدواریم این غیاب فقط مربوط به این شماره از مجله باشد و در شماره های بعدی شاهد ترجمه های گران سنگ این استاد ارجمند باشیم.

مطلب بسیار خواندنی و شیرین حضرت استاد بهاءالدین خرمشاهی که در قلم رنجه ی شماره ی ۱۵ درج شده٬ عنوان اش "بی اخلاقی های پیدا و پنهان" است که مانند بسیاری از نوشته های ایشان مایه بسیار قوی طنز دارد. می نویسند:
حدودا یک ماه پیش جوان شاعری که پژوهنده برجسته ای هم هست از پاریس به من تلفن زد و پس از «مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان» که مثل هواپیما هر چهار موتورش روشن شده بود٬ ولی از نظر من و علی القاعده هنگام خداحافظی رسیده بود خیلی خودمانی از من پرسید که دوست دارید مختصری از کتابی که آماده ارسال برای ناشر است تکه هایی برای تان بخوانم؟ به جای من٬ دهن ام جواب داد که: خواهش می کنم بخوانید. حال آن که پاسخ واقعی و حسب الحال من این بود که خدای را٬ لطف کنید و نخوانید. باری خواند و چه خواندنی. ساعت رو به رو و تمام دنیا یک دور و نیم دور سر من چرخید. مثل آدم های هنوز به هوش نیامده پس از عمل جراحی٬ یا بدن تازه از زیر آوار در آمده یک ساعت و نیم تمام به خواندن پر شورش گوش داده شدم. و شک ندارم که قند و گند و فشار خونم افتاده بود پایین. خوشبختانه اظهار نظری هم از من نمی خواست. به قول نظامی از ده ویران که ستاند خراج؟ و به قول حافظ: از سر کشته خود می گذرد همچون باد...

تعداد مطالب این مجله بیش از آن است که بتوان ام تک تک شان را معرفی کنم. برای جناب آقای دهباشی تندرستی و موفقیت روز افزون در انتشار مجله گرامی بخارا آرزو می کنم.

فيس بوک ف. م. سخن:
https://www.facebook.com/fmsokhan


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016