يغما گلرويی: دم به دم ممنوع الفعاليت میشوم
• سيستم ناکارآمد مميزی، دارد دروغ و فريب را رواج میدهد
• ترانهای که از ديد مميزان مشکلی نداشته، چطور وقتی توسط يک خواننده در خارج از ايران خوانده میشود، بدل به جرم میشود؟
• آيا در جامعه با فقر و اعتياد و نابرابریهای طبقاتی مواجه نيستيم؟
• در ادارهی کتاب به من نمیگويند ممنوعالفعاليت هستی بلکه با مانع تراشی و عدم صدور مجوز؛ ممنوعيتها را به اجرا میگذارند
ايلنا: «بعداز پانزده سال کار و انتشار حدود سی کتاب در زمينهی شعر و ترانه و ترجمه و کار در بيش از هفتاد آلبوم موسيقی هنوز حتا بيمه نيستم و به وقت بيماری بايد برای پرداخت هزينه؛ کتابهايم را حراج کنم. ممنوعيتها که جای خودش را دارد.»
اينها را يغما گلرويی میگويد. ترانهسرايی که به طور قطع او را بايد پديدهی ترانهسرايی يکی دودههی اخير خواند. ترانهسرايی که توانسته با ترانههايش نام و هنرش را ثبت کند تا هرگز از حافظهی ادبی-هنری فراموش نشود. ترانهسرايی که در اين مسير، دشواریهای فراوانی را متحمل شده و در دورههای مختلف، با ترشرويی و برخوردهای سلبی مديريت فرهنگی روبرو بوده که برايش ممنوعيتهای درازمدتی را به همراه داشته است.
به گزارش خبرنگار ايلنا؛ در آستانهی روی کار آمدن دولت جديد که از سوی آقای روحانی دولت تدبير و اعتدال نامگذاری شده، به سراغ گلرويی رفتيم که شش سال است اجازهی فعاليت رسمی هنری در کشور نداشته است:
* چند سال است که شما امکان فعاليت هنری؛ اعم از انتشار کتاب و همکاری رسمی با گروههای موسيقايی را نداشتهايد.
- خب اين اتفاقِ ممنوعالفعاليتی در مقاطع زيادی همراه من بوده، دو دوره يک ساله ۸۰ تا ۸۱ و ۸۳ تا ۸۴ و يک دوره سه ساله بين ۸۴ تا ۸۶ اجازه کار نداشتم و چهارسال آخر دولت دهم، يعنی از سال ۸۸ به بعد؛ در کل ممنوعيت همراه من بوده. در واقع طی هشت سال اخير آثار من - چه در زمينه شعر و ترانه و چه در زمينهی ترجمه - اجازهی انتشار در قالب کتاب يا آلبومهای موسيقی نداشتهاند. اين را هم اضافه کنم که اين ممنوعيت - جدا از تمام مشکلات مالیاش - روی کار من اثر مثبت داشته چون از خودسانسوری که بنا به شرايطِ جاریِ مميزی فرهنگ در مملکتِ ما برقرار بوده؛ فاصله گرفتهام اما در کل اين نبودِ محل ارائه مکتوب و بريدنِ راه ارتباط نويسنده و مخاطب رفته رفته به سرخوردگی میانجامد. تعدادی از آثار من در اين مدت به شکل سی. دی و کتاب در کشورهای ديگر منتشر شدهاند اما متوليان فرهنگی عملن بين من و مخاطبينم در داخل کشور ديوار کشيدهاند.
* به جز شما، در مقاطع مختلف هنرمندان ديگری نيز در گرايشهای مختلف، دچار چنين مشکلاتی بودهاند. اما ممنوعالفعاليت شدن يک هنرمند معمولا مسالهای نيست که از سوی مديران فرهنگی و يا قضايی به شکل رسمی صادر و ابلاغ شود. پس چطور میشود که مثلا چهارسال از يغما گلرويی خبری نيست؟ نه کتابی به اسمش منتشر میشود، نه اسمش روی جلد آلبومی میآيد و نه حتی در مطبوعات رد و نشانی از اوست.
- همانطور که گفتيد ساز و کار مشخصی برای ممنوعالفعاليت کردن يک هنرمند وجود ندارد. خود من هم هميشه با اين مساله درگير بودهام و پيش آمده که از مرکز موسيقی –که معمولا طرف حسابِ ترانهسراها، خوانندهها و موزيسينهاست- خواستهام حکم ممنوعالفعاليت بودن من را به صورتِ کتبی اعلام کند تا حداقل تکليف خودم را بدانم اما در مقاطعی که دچار ممنوعيت بودهام، هيچوقت اين اتفاق نيافتاده. فقط هر ترانهای که با اسم من برای اخذ مجوز به اين مرکز ارسال میشود، تنها به اين دليل که اسم من پای آن است، درخواستش رد میشود و ترانهی من اصلا مجال ورود به شورای شعر را پيدا نمیکند. وقتیهم که دليلش را میپرسی، شفاها میگويند فلانی ممنوعالفعاليت است و نمیتواند کار کند. اين را هم بگويم که اين شرايط، تنها برای من نيست و خيلی از ترانهسراها چنين وضعيتی دارند. البته برخی از اين ترانهسراها هم از اسمهای جعلی و يا اسم برادر و خواهرهاشان استفاده میکنند و موفق به اخذ مجوز میشوند. انگار متوليان با اسم ما مشکل دارند نه با آنچه مینويسيم. به همين خاطر است که معتقدم اين سيستم ناکارآمد، درواقع دارد دروغ و فريب را رواج میدهد. چراکه حتی خودِ مميزان مرکز موسيقی هم میدانند که فلان ترانهای که به دستشان رسيده، در واقع متعلق به ترانهسرای ممنوعالفعاليت و نام درج شده زير نام ترانه، به خواهر و يا برادر ترانهسرا تعلق دارد. ما در دايرهای از دروغ روزگار میگذرانيم. خواهش میکنم يک بار برويد چند ساعتی جلوی در ارشاد بهارستان بايستيد تا متوجه عرضم بشويد. آنجا آدمهايی را میبينيد که برای کاری به آن وزارت خانه آمدهاند و اغلب ريششان را صبح آن رو نتراشيدهاند. دم در که میرسند دکمههای پيراهنشان را تا زير گلو میبندند و موهايشان را کمی به هم میريزند تا خودی به نظر بيايند و کارشان زودتر راه بیافتد. همين ماجرای دم در وزارت فرهنگ را میشود به کل فضای فرهنگی تعميم داد. اين است که میگويم متوليان فرهنگ در اين سالها دروغ و تزووير را در جامعه رواج دادهاند.
* در برخوردهايی که با مسوولان صدور مجوز داشتهايد، شما را به چه جرمی ممنوعالفعاليت میخوانند؟
- معمولا جرمی که ترانهسراها به آن متهم میشوند «کار با خوانندههای خارج از کشور» است اما سوال من اين است که مگر بخشی از همان خوانندگان قابل دفاع هم به دليل اعمال سختگيریها و ممنوعيتها و به سکوت کشاندن موسيقی مردمی به خارج از کشور نرفتهاند؟ در واقع فشارهای افراطی سالهای اخير باعث شد امروز آن خوانندگان خارج از کشور باشند و همين فشارها هم امروز باعث شده رفته رفته شاهد کوچ نسل بعدی شاعر و موزيسين و خواننده به خارج از کشور باشيم. هر هنرمندی هم که از کشور پايش را بيرون بگذارد، بیبرو برگرد به او تهمت زده میشود. درحالیکه هر هنرمندی در هرجای جهان که باشد تا وقتی يک ايرانی است؛ به صرف اينکه در خارج از کشور زندگی میکند، خائن و وطنفروش و... نيست. از اين حرفها که بگذريم من يک سوال دارم. چرا بايد من به جرم اينکه فلان ترانهی من که با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد پيشتر در کتابم منتشر شده، وقتی توسط يک خواننده که خارج از ايران زندگی میکند خوانده شود، دچار ممنوعيت شوم؟ ترانهای که از ديد مميزان هم مشکلی نداشته، چطور وقتی توسط يک خوانندهی در خارج از ايران خوانده میشود، بدل به جرم میشود؟ حتا اگر قانونی هم در اين مورد ساخته باشند هم عقلانی و منطقی نيست.
* در ادامهی همين مشکلات بود که طی نامهای اعلام کرديد ديگر فعاليتی نمیکنيد؟
- دقيقا. آنقدر در اين مدت با برخوردهای توهينآميز روبرو بودهام که عطای اين کار را به لقايش بخشدهام. به شخصه هرگز زير چتر حمايت هيچ نهادی نبودهام و بعد از پانزده سال کار و انتشار حدود سی کتاب در زمينهی شعر و ترانه و ترجمه و کار در بيش از هفتاد آلبوم موسيقی هنوز حتا بيمه نيستم و به وقت بيماری بايد برای پرداخت هزينه؛ کتابهايم را حراج کنم و دم به دم هم ممنوعالفعاليت میشوم و در کنار تمام اين نابسامانیها همين که من و دوستان ترانهسرا و آهنگسازم را مانند يک مجرم به دادسرا بردند ديگر برايم بس بود. بهتر ديدم بيشتر از اين خودم و هنرم را کوچک نکنيم. امکان ندارد يکبار ديگر برای گرفتن مجوز پايم را به مرکز موسيقی بگذارم. در آن مرکز عدهای نشستهاند که نه سوادی در مورد ترانه و موسيقی دارند و نه لااقل دلسوز فرهنگ و هنر اين مملکتند. در اين سالها نزديک به هفتاد آلبوم از ترانههايم را با مجوز آن مرکز و با اعمال کودکانهترين مميزیها منتشر شدهاند و بيشتر از اين نمیگذارم اين اتفاق بیافتد. من برای بيش از بيست سريال تلويزيونی ترانه نوشته بودم اما نزديک هشت سال است که تمام پيشنهاداتِ ترانههای تيتراژ سريال را هم رد کردهام چون صدا و سيما را نهادی مردمی نمیدانم. ترجيح میدهم ديگر در چارچوب خاصی کار نکنم و اگر مینويسم برای خودم و مخاطبم بنويسم. بدون فکر کردن به اينکه شوراهای معيوب موسيقی به آن مجوز میدهند، يا نمیدهند. من فعاليت حرفهای را کنار گذاشتم تا مجبور نشوم به مخاطبم دروغ بگويم.
* آنطور که از شواهد و قرائن برمیآيد، مشکل مميزان بيشتر با ترانههايیست که حال و هوای اجتماعی دارند و به برخی رويههای اجتماعی انتقاد میکنند. درحالیکه در سالهای اخير مبتذلترين آلبومهای موسيقايی که گاه حتی اصول اخلاقی نيز در آنها چندان رعايت نمیشود، بدون مشکل مجوز گرفته و منتشر شدهاند.
- دقيقا حق با شماست. اگر من هم مثل آن دسته از ترانهسراها؛ ترانههايی با موضوعات سطحی عاشقانه مینوشتم، قطعا وضعيت الان را نداشتم و بدون محدوديت به کارم ادامه میدادم و اتفاقا شرايط مالیام هم مثل بسياری ديگر عالی بود! من گمان میکنم تمام اين اتفاقات عمدیست يعنی متوليان؛ همين موسيقی و ترانهی سطحی و توسریخور و فرمانبر را برای خالی نبودن عريضه میخواهند. البته مشکل مميزان با ترانههای اجتماعی، مشکل تازهای نيست. حتی در دورههايی پيش میآمد وقتی که در ترانهای مثلا کلماتی مثل «شب»، «اعتراض» و «مشت» وجود داشت، از ترانهسرا میخواستند بنويسد اين ترانه را مثلا برای مردم مظلوم فلان کشور نوشته است و از خواننده هم تعهد گرفته میشد همين جمله را روی اينسرت آلبومش بياورد. آيا اين ترويج دروغ و ريا و تظاهر نيست؟ حتا اگر قلبا با مردم هر کشوری همدردی کنی؛ اين اجبار به تقديم؛ آزارت میدهد. يعنی هنرمند اگر بخواهد به کوچکترين مسالهی اجتماعی جامعهی خود انتقاد کند، بايد با چنين فضايی روبرو شود؟ يعنی اصلا نبايد از هيچ چيز انتقاد کرد؟ يعنی ما در جامعه با فقر و اعتياد و فحشا و نابرابریهای طبقاتی مواجه نيستيم؟ يعنی به قول آن آهنگِ پرمخاطب همه چی آرومه؟ وقتی با چنين مميزی محتوايی رو به رو هستی که هر اشاره به معضلات جامعه به سياهنمايی تعبير میشود تمام خلاقيت شاعر و ترانهسرا صرف اين میشود طوری بنويسد که مميزی را گول بزند و حذفيات کمتری داشته باشد. يعنی به جای خودِ حرف، بيشتر به چگونه گفتن میانديشد و رفته رفته آنقدر محدود میشود که مجوز گرفتن شعری که مثلا درباره آلودگی هوا سروده هم باعث خوشحالیاش میشود! مميزی رفته، رفته هم خلاقيت هنرمند را محدود میکند هم انديشه را.
* در حوزهی نشر کتاب چطور؟
- در حوزهی نشر هم وضعيت همينگونه است. من در حال حاضر هشت کتاب که شامل مجموعه شعر و ترانه و ترجمه میشود، در ارشاد دارم که طی سالهای اخير به ارشاد ارسال شده و مجوز نگرفتهاند. جالب است که در پاسخ به درخواست مجوز، مسوولان ادارهی کتاب جواب غيرقابل چاپ بودنشان را نمیدهند؛ بلکه سعی میکنند با رای به حذف موارد متعدد و تاثيرگذار؛ اساسا مولف و ناشر را از انتشار کتاب منصرف کنند. مثلا يکی از ترجمههای من از اوريانا فالاچی با نام «پنهلوپه به جنگ میرود» با هشتاد مورد اصلاحيه مواجه شد که رای به حذف آنها داده بودند. حتی گفتهاند که پاراگراف آخر کتاب بايد کلا حذف شود. فکرش را بکنيد، مخاطب بايد کتابی را بخواند که پايان ندارد! با اين حساب معنای اين اصلاحيه چيست؟ معنايی جز اين میتواند داشته باشد که از صرافت انتشار اين کتاب بگذريد؟ در واقع رای به حذف مواردی میدهند که اعمال آن به قيمت نابودی کتاب تمام شود و از خيرش بگذری. حتا نام مشروب را هم از آثار نويسندگان بزرگ جهان مثل تولستوی حذف میکنند و میگويند جايش بايد بنويسيد «نوشيدنی». يعنی قصد کردهاند ادبيات جهان را هم پاستوريزه کنند بدون توجه که مثلا آن نوع نوشيدنی با فرهنگ و جامعه آن نويسنده گره خورده و ما حق حذفش را نداريم. اين توهين به خوانندهی فارسی زبان است. چند سال است بعضی کلمات مانندِ «آغوش» و «بوسه» را هم ممنوع کردهاند. يعنی با رايانه چک میکنند و هر چه از اين کلمات در کتاب باشد را بدون نگاه به نقشی که در جمله دارد، میگويند بايد حذف شود. مثلا در يک شعر درباره دريا گفته شده «میخواهم در آغوش موجهايت گم شوم» میگويند «آغوش» بايد حذف شود چون تحريکآميز است. کسی که با چنين عبارتی تحريک شود بايد خود را به پزشک نشان بدهد!
* ممنوعيت کار در حوزهی نشر کتاب چطور اعمال میشود؟
- در ادارهی کتاب نيز به شاعر، نويسنده و يا مترجمی مثل من نمیگويند تو ممنوعالفعاليت هستی! بلکه با مانع تراشی و عدم صدور مجوز در واقع اين ممنوعيتها را به اجرا میگذارند. مثلا کتابی داشتم با نام «ما ترانهسراييم» که تقريبا شش سال پيش برای اخذ مجوز به ارشاد فرستاده شده. جالب است که هر بار در طول اين سالها سراغ اين کتاب را از ادارهی کتاب گرفتهايم، گفتهاند هنوز جواباش نيامده. سوال اينجاست که آيا بعد از شش سال مميزان ارشاد اين کتاب سيصد صفحهای را نخواندهاند؟ پس اولين اقدام دولت جديد اين میتواند باشد که مميزان وزارت ارشاد را برای يک دوره به کلاسهای آموزش تندخوانی بفرستد تا لااقل کارها سرعت بيشتری به خود بگيرند! از شوخی که بگذريم اين عدم پاسخگويی و به تعويق انداختن پاسخ نشان میدهد که بنده ممنوع هستم و اين ممنوعيت در حوزه کتاب هم مثل موسيقی علنی اعلام نمیشود.
* چرا وقتی قرار است هيچ اثری از هنرمندی در هر قالبی مجوز نگيرد و منتشر نشود، مسوولان و مديران فرهنگی مربوطه صريحا اعلام نمیکنند که مثلا يغما گلرويی اجازهی فعاليت هنری ندارد و به هيچ کدام از آثارش مجوز نخواهيم داد؟
- برای اينکه متوليان مدعی هستند در ايران هيچ هنرمندی با ممنوعيت کار مواجه نيست. يعنی اصلا به چنين چيزی معترف نيستند اما در عمل میبينيد که بين کلام و عملشان چقدر تناقض وجود دارد.
* شما طی سالهای اخير، اصرار زيادی روی سرودن ترانههايی با مضامين اجتماعی داشتهايد. به نظر شما ضرورت خلق اثر هنری با درونمايههای اجتماعی چيست؟
- ببينيد. من هيچ علاقهای نسبت به سرودن ترانههای اجتماعی ندارم بلکه بيشتر دوست دارم مضامين ديگر را در کارهايم دنبال کنم. اما وقتی در جامعهای مطبوعات، جرايد و رسانهها در انعکاس وقايع و هشدارهای اجتماعی با محدوديتهايی مواجه میشوند، اين وظيفه به دوش هنر و هنرمند میافتد و هرکس در چنين شرايطی شعار «هنر برای هنر» بدهد يک شارلاتان است. معتقدم کاری که من دارم انجام میدهم، در يک جامعهی رها وظيفهی شاعر و ترانهسرا نيست. انگشت گذاشتن روی معضلات اجتماعی و فرهنگی از وظايفِ اصلی مطبوعات و رسانههای آزاد است. هروقت اين کلمهی «آزاد» به «مطبوعات» ما چسبيد من هم ديگر ترانه اجتماعی نمینويسم اما در شرايطِ فعلی ترجيح میدهم به جای اينکه فقط ترانههای عاشقانه که معمولا در دورهی هيچ دولتی با مشکلات خيلی جدی روبرو نبوده بنويسم، سراغ موضوعاتِ اجتماعی بروم.
* حالا چرا ترانه تا اين حد خاستگاه تفکرات اجتماعی شد؟ آيا ويژگی و پتانسيل خاصی در ترانه وجود دارد؟
- به نظر من؛ جريانهای اخيری که در حوزهی شعر طی يکی دو دههی اخير اتفاق افتاد، تا حدود زيادی جامعه را دلزده کرد. به همين خاطر است که مجموعه شعرهايی که در اين سالها چاپ شده، با مخاطب کمتری روبرو بوده است. روزگاری وقتی شاملوی بزرگ شعری میسرود آن شعر در جامعه انعکاس داشت اما امروزه ديگر جامعه به شاعر اعتماد ندارد. ريزش مخاطب برای تمام شاخههای ادبيات به وجود آمده اما من معتقدم نسبت به رمان و ساير کتابها، شعر بيشتر دچار بحران شده است. ترانه در مقايسه با شعر، امکانات بيشتری دارد زيرا میتواند در همکناری با موسيقايی و اجرای خواننده از يک اثر نوشتاری به يک اثر شنيداری بدل شود و مخاطب بيشتری پيدا کند، مخاطبی که در منزل، توی ماشين و هر جای ديگری میتواند به آن گوش بدهد و با آن ارتباط برقرار کند. بدون اينکه مجبور باشد با وجود مشغلهها و گرفتاریهای روزمرهاش زمان خاصی را در طول روز به مطالعهی کتاب بپردازد. اين همهگيری ترانه باعث میشود تا تفکرات اجتماعی و منتقد، بيشتر به سمت اين گرايش از شعر بيايند. به همين دليل هم هست که در سالهای اخير با افزايش علاقه به ترانهسرايی و تعدد ترانهسرا مواجه بودهايم. اتفاقا استعدادهای خوبی هم در اين رشته وجود دارند ولی اين نگرانی را برای آنها دارم که با وجود مشکلات موجود، نسل جديد ترانهسراهای کشورمان چطور بايد آثارشان را ارائه کنند؟ زيرا با شورايی در مرکز موسيقی روبرو هستند که هيچ کدام از اعضای اين شورا کارنامهی دندانگيری در حوزهی ترانهسرايی نداشتهاند. چقدر خوب میشد که اعضای اين شورا، کارنامهی خود را درخصوص ترانهسرايی رو کنند تا همه ببينند چقدر صلاحيت نظارت بر ترانه را دارند. من برای نسلهای بعدی ترانهسرايان نگرانم! زيرا میدانم ترانهسرايان جوان در ارائهی ترانههاشان با مشکل روبرو خواهند بود و در چارچوب اين شوراها رفتن ترانه ما را به سطحیترين نقطه خواهد رساند. اتفاقی که البته متوليان فرهنگی به آن بیميل نيستند. در همين امروز هم ترانه متعهد و متفاوت به ناچار پناه برده به شبکههای اجتماعی نظير فيسبوک و دلخوش بودن به لايکهايی مخاطبان فضای مجازی و همين لايکها هم تا حدود زيادی میتواند برای ترانهسرا فريبنده و از راه به درکن باشند و روند پيشرفت او در مسير ترانهسرايی را به مخاطره بياندازد.
* در حوزهی نشر چطور؟ آيا نشر مجموعه ترانه در چنين شرايطی نمیتواند تا حدودی راهحل اميدوارکنندهتری باشد؟
- يک زمانی اينگونه بود. وقتی که مميزیها تا اين حد شديد نشده بودند، يعنی در زمان دولت قبل اما با توجه به محدوديتهای موجود، روند مميزیها و صدور اصلاحيههای پياپی از سوی وزارت ارشاد در سالهای اخير، به نظر من انتشار مجموعه ترانه نيز نمیتواند راهحل اميدوارکننده باشد. متاسفانه بخش قابل توجهی از حساسيتهای موجود در ادارهی کتاب اساسا پشتوانهی منطقی ندارند. فکرش را بکنيد طرح جلد مجموعه شعر «باران برای تو میبارد» که در اوج ناباوری و بعد از چهارسال مجوز نشر گرفت و چندی قبل توسط «انتشاراتِ نگاه» به بازار آمد، در ابتدا عکسی از من بود که ارشاد قبول نکرد و گفتند نبايد عکس شاعر روی کتاب چاپ شود مگر آنکه مُرده باشد و همين مساله باعث شد انتشار اين کتاب به تعويق بيافتد. يعنی برای چاپ عکس شاعر روی جلد کتابش بايد اول او را کُشت! حالا سوال اينجاست که اصلا چه منعی وجود دارد که عکس نويسنده، شاعر يا ترانهسرا روی کتاب چاپ شود؟ سوهان که درست میکنند عکس توليدکننده را روی جعبه سوهان چاپ میکنند چرا اجازه انتشار عکس هنرمند روی اثرش را نمیدهند؟
* آيا محبوب شدن يا مطرح شدن نويسندگان و شاعران مشکلی را ايجاد میکند؟ حتی هيچ وقت شاهد نامگذاری خيابانها و ميادين شهری به نام شاعران و نويسندگان معاصر نبودهايم. اين رويه حتی در قبال شاعران و نويسندگانی که مورد تاييد دولتها بودهاند نيز صادق بوده است.
- واقعا نمیدانم چرا. فکر میکنم اسم حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی را هم برای اين عوض نکردهاند که قرنها از مرگ آنها گذشته است. متاسفم که بگويم اين رويکرد معنايی جز اين ندارد که مبادا نويسندگان و شاعران بيش از اندازه در جامعه حضور يا تاثيرگذاری پررنگی داشته باشند! مبادا نويسنده يا شاعری از سوی اقشار مختلف جامعه دوست داشته شود... اما موضوع چيزی ورای اسم خيابان است. کليت هنر در اين سرزمين هرگز از طرف دولت حمايت و تبليغ نشده است جز آنهايی که خودی بودند.
* برخی از نويسندگان و شاعران مستقل معتقدند که دولتها در ادوار اخير، سعی کردهاند با برپايی جشنوارهها، جوايزها و حتی سازمانهای مختلف در حوزهی ادبيات، جريان وابستهای را ايجاد کرده و آنها را برجستهنمايی کنند تا جريانهای مستقل، کمتر و کمتر ديده شوند. و از طرف ديگر با ممانعت و به تعويق انداختن انتشار آثار برخی از نويسندگان، رفته رفته آنها را به دست فراموشی بسپارند. آيا شما نيز چنين باوری داريد؟
- مطمئنا با اين حرف موافقم. البته اين مسالهی جريانسازیهای کذايی، تنها به هشت سال اخير مربوط نمیشود و حتی در زمان اصلاحات هم وجود داشت. نشانهاش هم پرورش و معرفی شاعران وابستهایست که در آن سالها از سوی برخی نهادها و انجمنها حمايت میشدند. يعنی هزينه میکردند که به رسم کارخانههای جوجهکشی از اين مراکز شاعر فرمانبر بيرون بدهند و نشده. يعنی تا آنجا که من میدانم نشده چون شاعر را جامعه میسازد، نه دولت. تنها فرق اين دوره اخير با دورههای قبلتر اين است که در دورهی اصلاحات، جريانهای، نويسندهها و شاعران مستقل نيز تا حدودی امکان فعاليت داشتند و هميتی برای حذف آنها وجود نداشت اما در اين سالها هشت سال صدای جريانهای مستقل ادبی کلا بريده شده. اين گمان که میتوان با سرمايهگذاری و در قالبهای مشخص و با برگزاری جشنوارههای شعری و سکه دادن هنرمند و شاعر اختراع کرد از همان اول محکوم به شکست است.
* باتوجه به اينکه آقای روحانی اخيرا سکان ادارهی کشور را به دست گرفتهاند، چه مطالباتی از ايشان داريد و فکر میکنيد چه خواستهها و مطالباتی بايد از سوی اهالی قلم پيگيری شود تا در دولت يازدهم، شرايط بهتری را شاهد باشيم.
- به عنوان يک شاعر و نويسنده همواره انتقاد از هر به قدرت رسيدهای را وظيفهی خود میدانم و به شخصه و برای خودم هيچ مطالبهای از هيچ دولتمردی نداشته و نخواهم داشت اما دوستان ترانهسرا و آهنگساز زيادی دارم که ممنوعالفعاليتاند و بعضیشان از اميدهای آيندهی موسيقی و ترانهی اين سرزميناند. رفع ممنوعيت آنها میتواند اولين قدم در راه تغيير در فضای موسيقی باشد. ما متاسفانه آنقدر سر سادهترين چيزها سرگرم چانهزنی بودهايم که موضوعات اصلی در مقوله هنر را فراموش کردهايم. مسئله ملی ما در هنر چاپ شدن مثلا کتاب «کلنل» محمود دولتآبادیست، يا فيلم ساختن دوباره جعفر پناهی، يا برگشتن فلان بازيگر به کشور. چرا شش دقيقه از فيلم اصغر فرهادی که اين همه در جهان پيچيده موقع اکران در ايران حذف شود؟ چرا نشر چشمه بايد با آن سابقهی درخشان تعطيل شود؟ کليت نشر ما درحال نابودی و ورشکستگیست، سينما و هر هنر مستقل ديگری را به انزوا و حذف کشاندهاند. اينها مسائل ملی ما بايد باشند و همچنين حل شدن ماجرای خانه سينما و مجوز تشکيل صنف مستقل و غيردولتی دادن و برداشتن سايهی مميزی از سر تمام شاخههای هنر.
* آقای روحانی صحبت از سپردن نظارت به اصناف کرده بودند. به نظر شما چنين چيزی چقدر میتواند راهگشا باشد؟
- ببينيد. اينکه ايشان در برنامههای انتخاباتی بارها به نقش و ضرورت اصناف تاکيد کرده و در حوزهی فرهنگ و هنر نيز گفته که بايد مميزیها به اصناف فرهنگی هنری واگذار شود به خودی خود عبارتِ قشنگی و اميدوارکنندهایست اما اول بايد پرسيد که کدام صنف؟ يعنی اول معنی «صنف» را برای ما روشن کنند چون ما درواقع صنف مستقلی در ادبيات و خيلی شاخههای ديگر هنر نداريم. يعنی قرار است فعاليتِ انجمنها و کانونهای مستقل بالاخره از طرف دولت مجاز اعلام بشود يا منظور از صنف همان اصناف دولتی هستند که قصد دارند رفته رفته هنرمند را به عمله و حقوق بگير دولت بدل میکنند؟ در چنين شرايطی اهالی قلم میبايست پيگير فعاليتِ مجددِ کانون باشند. آن هم کانونِ مستقل و غيردولتی وگرنه صنفی که زير نظر شوراهای دولتی برپا شود؛ صنف نيست و خطر راهاندازی صنوفِ موازی و بدلی فرهنگ و هنر را تهديد میکند. امور فرهنگی بايد به اهالی واقعی فرهنگ و هنر سپرده شود. بنابراين صرفِ سپردن امور به گروههای غيردولتی و بخش سرمايهگذار هم نمیتواند راهکار مناسبی به شمار بيايد. مثلا فکرش را بکنيد سرنوشت تصميمات در حوزهی موسيقی را به صنف تهيهکنندگان لالهزار بسپارند. آن وقت همان بلايی سر موسيقی میآيد که صنفِ تهيهکنندگان سر سينما آوردند. چراکه بخش عمدهای از اين تهيهکنندگان تنها به فکر پر کردن جيبهاشان هستند و هنر برايشان اهميتی ندارد. آن وقت اتفاقهای تلختر در حوزهی فرهنگ و هنر رخ خواهد داد. از طرف ديگر، سپردن امور به اصناف، نبايد بهانهای شود برای آغاز محکوميتها و مجازاتها عليه نويسندگان و ناشران، که در نهايت به ترس و خودسانسوری بیانجامد. يعنی نشود سرنوشت مطبوعات دههی هفتاد و ماجراهای آن دوران! البته من به شخصه اينگونه راضیترم که خودم وظيفهی آنچه نوشتهام را به عهده بگيرم تا اينکه برای اخذ مجوز بخواهم با شوراهايی ناکارآمدی روبرو شوم که وصفشان را برايتان گفتم.
* به عنوان سوال آخر آيا به آينده خوش بينيد؟
- آينده برای من هميشه بدتر از امروز بوده اما مجبورم خوشبين باشم. آدمی بیاميد میميرد.
گفتگو از: هادی حسينینژاد