دوشنبه 25 خرداد 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

جبهه‌گیری تند نویسندگان مطبوعات و منتقدان فیلم در برابر سازندگان «فیلم فارسی»، بخش سیزدهم خاطرات سینمائی تقی مختار


تقی مختار

taghimokhtar@yahoo.com

ویژه خبرنامه گویا



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در قسمت های پيشين اين سلسله خاطرات (که متاسفانه نگارش ادامه آن به دليل گرفتاری های شخصی من چند هفته به تاخير افتاد) نوشتم و جزء به جزء شرح دادم که چگونه مجله «فيلم» از همان نخستين شماره انتشارش در سوم دی ماه سال ۱۳۴۷ با اتخاذ موضعی تشويقی - انتقادی و چاپ و انتشار نقدها، گزارش ها و مصاحبه هايی با شخصيت هائی مثل فرخ غفاری، دکتر هوشنگ کاووسی، هژير داريوش، منوچهر طياب و... موقعيت ويژه ای در محافل سينمائی و فضاهای فرهنگی و هنری و نيز شمار قابل توجهی از مسئولان و مقامات هنری آن زمان، و بخش وسيعی از مخاطبان مجله به دست آورد و نقدها و نظرات صريحی که در همان نخستين شماره های مجله منتشر شد - بخصوص که نوک تيز انتقادها بيشتر متوجه تهيه کنندگان فيلم ها بود - همراه با يادداشت های کوتاهی که خود من هر هفته تحت عنوان «حرف های سردبير» نوشته و با زبانی نسبتا تند به نقد جنبه های مختلف امور فيلم و سينما می پرداختم، علی رغم اين که قشرهائی از هنرمندان را خوش آمده و تبديل به حاميان آن کرد ولی اکثر تهيه کنندگان فيلم ها و، به تبع آن ها، گروه هائی از هنرمندان رشته های مختلف سينما و کارکنان استوديوها را عصبی کرده و عليه من و مجله «فيلم» شوراند؛ بخصوص که دامن زدن به اين گونه مباحث اندک اندک توجه نشريات ديگر را هم به موضوع و مساله «فيلم فارسی» جلب کرد و علاوه بر اين که پای نويسندگان آن ها را هم به اين بحث ها و جدل ها کشيده شد، موجب گرديد که دامنه بحث «ابتذال فيلم فارسی» تا صفحات روزنامه های پرتيراژ عصر و مجلات هفتگی عمومی نيز گسترش يافته و به «معضلی اجتماعی - فرهنگی» تبديل شود؛ امری که به هيچ وجه خوشايند «اتحاديه صنايع فيلم ملی» و بخصوص رئيس آن، مهدی ميثاقيه، نبود.

انعکاس گسترده مطالب انتقادی همراه با برخی «اعترافات» تلخ تنی چند از دست اندرکاران سينما و هنرمندان سرشناس در مجله «فيلم» و ديگر نشرياتی که به اين گونه مسائل می پرداختند، طبيعی است که موجبات دلگيری و گاه خشم تهيه کنندگان فيلم ها را فراهم کرد و آن ها را واداشت که در رد اين، به گفته آن ها، «اتهامات» و «توهين ها» و «تحقيرها» پاسخ هايی بدهند ولی از آنجا که اکثرشان نه دستی به قلم داشتند و نه حتی بيانی مناسب برای شرکت در مصاحبه و گفت و گوئی جدلی، ترجيح دادند که دفاعياتشان را از زبان و قلم برخی از سناريو نويس ها عنوان کنند که علاوه بر توانائی در نوشتن زير بليط و شريک اتهامات آن ها بودند. از جمله اشاره کردم به نامه سرگشاده ای که يکی از اين سناريست های حرفه ای به نام سعيد مطلبی در عکس العمل به انتشار مصاحبه عليرضا نوری زاده با منوچهر طياب، در شماره هفتم مجله، نوشته شده و برای من ارسال شده بود که بدون جرح و تعديل به چاپ رسيد و به اين ترتيب دامنه بحث و جدل در باره خوب و بد و بحران سينمای ايران گسترش يافت.

در آخرين بخش انتشار يافته از اين سلسله خاطرات نوشتم که يکی از منتقدان تند و تيز فيلم های فارسی در آن دوره عباس پهلوان، روزنامه نگار سرشناس، بود که عليرضا نوری زاده (همکار آن وقت مجله «فيلم») در ادامه گفت و گوهايش با چهره های مطرح هنری و مطبوعاتی که در مجله انعکاس می يافت به سراغ او رفت و از عقايد و نظراتش در باره سينمای فارسی پرسيد. پهلوان در آن مصاحبه، که در شماره دهم مجله «فيلم» (سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۴۷) به چاپ رسيد با زبانی تند، صريح و بی رتوش به سينمای حرفه ای ايران و نيز تهيه کنندگان و ديگر عوامل پديدآورنده آن حمله کرد و ضمن برشمردن اشکالات متعددی که در آن می ديد گفت: «سينمای فارسی از اجتماع ما نيست؛ محصول لجن، لاک پشت و قورباغه و گند است!»

***

در همان شماره دهم مجله که مصاحبه عباس پهلوان به چاپ رسيد، نخستين بخش يک «اقتراح تازه» هم که از سوی مجله ترتيب داده شده بود منتشر شد که من يکی از نويسندگان جوان و تازه کار عضو هيات تحريريه، به نام محمد صفار، را (که مطالبش را با امضاء «م. صفار» می نوشت و بعدها هم وارد کار عملی سينما شد و دو سه فيلم، از جمله «خورشيد در مرداب»، را کارگردانی کرد) مامور تهيه آن کرده بودم. فکر انجام اين «اقتراح» يا پيشنهاد برای اظهار عقيده عمومی از آنجا بوجود آمد که می ديدم انگشت اشاره بيشترين حملات و انتقادها به «فيلم فارسی» به سوی فيلمنامه نويس ها گرفته می شود و عقيده عمومی (هم تهيه کنندگان و هم منتقدين فيلم ها) بر اين است که سينمای ايران از کمبود و يا حتی «نبود» فيلمنامه نويس آگاه و حرفه ای رنج می برد. و اين سئوال برای من پيش آمد که «پس سناريست های فعلی سينما فارسی چکاره اند؟ اين ها چه کسانی هستند؛ حرف حسابشان چيست؟ بالاخره سناريست هستند يا نه؟ اگر نيستند چرا فيلم ها از روی نوشته های آن ها ساخته می شود، و اگر هستند پس چرا می گويند ما سناريست نداريم؟» از اين رو فکر کردم بد نيست - و يا حتی ممکن است مفيد باشد - که بحثی در اين زمينه در صفحات مجله راه بياندازيم و در کنار همه ايرادی که به اين صنف از دست اندرکاران سينما گرفته می شود صدای خود آن ها را هم شنيده و از مشکلات و گرفتاری هاشان با خبر بشويم و يا دفاعی اگر دارند از خودشان و کارشان بکنند.

بر مبنای اين فکر، قرار شد چند پرسش اصلی و اساسی در اين زمينه را مطرح کرده و در هر شماره با يک منتقد سرشناس و يک سناريست حرفه ای در ميان بگذاريم و ببينيم پاسخ هر کدام به اين پرسش های مشترک چيست. به اين منظور شش پرسش اوليه طرح شد که عبارت بود از:
۱- چرا ما هنوز در کشورمان يک سناريست خوب نداريم؟
۲- علت عقب ماندگی فيلم های فارسی چيست؟
۳- چرا عداه ای از سناريست ها غيرمستقيم از زمان های عشقی نويسندگان استفاده می کنند؟
۴- چرا نويسندگان و داستان نويسان حرفه ای مطبوعات خودشان وارد ميدان سناريونويسی نمی شوند؟
۵- سينمای فارسی، با اين فيلم های يک نواخت و سوژه های يک فرم، چه عاقبتی خواهد داشت؟
۶- برای بهبود سينمای فارسی چه راهی پيشنهاد می کنيد؟

نخستين دو نفری که از ميان منتقدان سرشناس و سناريست های حرفه ای برای پاسخ گوئی به اين پرسش ها انتخاب شدند هوشنگ حسامی (منتقد فيلم و تئآتر که بيشتر در روزنامه «کيهان» می نوشت و بعدها هم خودش فيلمی کارگردانی کرد به نام «قيامت عشق») و منوچهر کيمرام (نويسنده و مترجم مطبوعات و سناريست قديمی و پرکار) بودند که هر يک بطور جداگانه پاسخ های خودشان را در اختيار ما گذاشتند و بطور همزمان در دو صفحه مقابل هم در شماره دهم مجله «فيلم» منتشر شد.

هوشنگ حسامی در پاسخ به پرسش اول گفته بود: «سناريو نويسی در حال حاضر شده است زمينه خاص هنری مثل رمان نويسی و دروام نويسی. اگر از من بپرسند چرا درام نويس نداريم می گويم چون تئآتر بعنوان يک هنر ريشه دار در اين مملکت نبوده است، ناگزير درام نويسی هم رشدی نداشته. در مورد سناريو نويسی هم همين را می گويم. ما اصولا سناريست خوب نداريم چون سينمای خوبی نداريم. سينمای خوب نداريم چون هر آدم از همه جا رانده شده ای آمده و شده است فيلمساز و خيلی حرف های ديگر...

اين که چرا سناريست خوب نداريم، بايد بگويم علتش عدم آگاهی کسانی است که دست اندر کار سينما هستند. اينجا اصولا سناريو به شکل واقعی وجود ندارد. اگر زمانی که يک آدمی قصه اش را به اسم سناريو می برد پيش يک فيلمساز، آن حضرت به او می گفت که اين يک قصه است و نه سناريو، شايد همان آدم می رفت مطالعه می کرد، جست و جو می کرد و راه و روش سناريو نويسی را ياد می گرفت. اما چون چنين آدمی اصولا وجود نداشت و ندارد، قصه نويسی را در بدترين شکل ممکن آن بجای سناريو نويسی گرفته اند.»

او در پاسخ به پرسش دوم گفته بود: «علت عقب ماندگی فيلم های فارسی کمبود شعور سينمائی است. درد سينمای فارسی درد دوربين و درد بازيگر وارد و درد وسائل لازم نيست بلکه درد بی شعوری است. آدم هائی که دارند فيلم می سازند از يک حداقل شعور سينمائی هم بهره مند نيستند. سينما برايشان شده است وسيله ای برای سرکيسه کردن مردم و قپی آمدن های مسخره!

اين ها هيچ کدامشان محض رضای خدا سينما را نمی فهمند. نه خيال کنيد فقط تحصيل نکرده هاشان را می گويم؛ تحصيل کرده هاشان هم شعور سينمائی ندارند. بيشتر حضرات تحصيل کرده رفته اند فرنگ که مثلا دکتر [پزشک] بشوند، بعد که برکشته اند فيلمساز شده اند! ما زمانی فيلم خوب خواهيم داشت که شعور سينمائی داشته باشيم.»

حسامی، با يک چنين برداشت و جبهه گيری و بيان تند، در بخشی از پاسخش به پرسش سوم گفته بود: «اين به اصطلاح سناريست ها خودشان قدرت خلاقه ندارند، ناگزير متوسل می شوند به داستان های عشقی و جنائی و سوزناک فرنگی ها. بعد به گمان خودشان آن را "ايرونيزه" می کنند و بدلش می کنند به نوار متحرک و مسخره و سپس آن را تحويل می دهند به مردمی که گناه بزرگشان نداشتن وسيله تفريحی به غير از سينماست!»

او در پاسخ به پرسش چهارم، پس از اشاره به «عدم اعتماد و ايمان» نسبت به فيلمسازها، گفته بود: «فکرش را بکنيد، مثلا بنده چطور می توانم قبول کنم سناريوئی را بدهم به دست مثلا آقای ايکس تا حضرت فاتحه بی الحمد به آن بخواند!»

بعد به نقل يکی از تجربه های خودش پرداخته و گفته بود: «يادم می آيد چند وقت پيش با تهيه کننده ای حرف می زيدم. گفت يک سناريوی عشقی می خواهد. پرسيدم چه جور عشقی؟ حضرت جواب داد دختر و پسری باشند که با هم اختلاف طبقاتی داشته باشند و بعد سر بگذارند به کوه و دشت، دنبال هم بکنند، آواز بخوانند و کنار آب بنشينند، و از اينجور چيزها... می بينيد، آدم با يک همچو تهيه کننده ای چطور می تواند کنار بيايد؟»

با اين همه، ادامه حرف های او در پاسخ به همان پرسش نشان می داد که تجربه تلخ حسامی در زمينه سناريونويسی احتمالا جنبه مالی هم داشته است چون به دنبال حرف های بالا اضافه کرده بود که: «يک علت هم پول خرج نکردن تهيه کننده هاست. حضرات می خواهند با سه يا حداکثر چهار هزار تومان قال قضيه را بکنند و سناريو را بخرند. آدمی که چهار پنج ماه روی يک سناريو زحمت می کشد چطور می تواند حاصل [کار] اين همه مدت را مجانی بدهد به آقايان!» و البته بلافاصله اين را هم اضافه کرده بود که: «... تازه دست آخر فيلمی از سناريو بابا بسازند که مفت هم گران است!»

حسامی، اما، در پاسخش به پرسش پنجم آب پاکی را ريخته بود روی سينمای فارسی و حرف دلش را اينطور خلاصه کرده بود: «... اين سينما محکوم به نابودی است و اميدوارم که هر چه زودتر نابود بشود تا بلکه بتوانيم يک سينمای سالم، منطقی و اصولی داشته باشيم. عدم توفيق فيلم "خشم کولی" [تهيه کننده: ناتائيل زبولانی، نويسنده و کارگردان: اسماعيل رياحی، با شرکت: محمد علی فردين و پوری بنائی. رنگی، تکنی اسکوپ، نمايش داده شده در سال ۱۳۴۷] که به اصطلاح گران ترين و محبوب ترين هنرپيشه سينمای فارسی در آن بازی کرده، و عدم موفقيت "جهنم سفيد" [تهيه کننده: نندلال نارننداس هندوجا، کارگردان: ساموئل خاچيکيان، با شرکت: امامعلی حبيبی و نيلوفر، نمايش داده شده در سال ۱۳۴۷] که به وسيله مثلا بهترين کارگردان سينمای فارسی ساخته شده نشانه هائی از همين نابودی قريب الوقوع است.»

و پيشنهادهای هوشنگ حسامی برای «بهبود سينمای فارسی»، که در پاسخ به پرسش ششم بيان کرده بود، اين بود که: «دولت با سخت گيری هر چه تمامتر بر تهيه و توليد فيلم ها نظارت کند. هياتی بيايند و بنشنند و حکم "صلاحيت" برای فيلمسازها صادر کنند. طوری عمل شود که هر آدم از همه جا مانده ای نتواند بيايد فيلمساز بشود. مردم فيلم فارسی را تحريم کنند؛ به ديدن فيلم های مبتذل اين آقايان به اصطلاح فيلمساز نروند و بگذارند فيلم هاشان مرتبا شکست بخورد تا بلکه مغزی پيدا شود. منتقدين فيلم بايد مبارزه همه جانبه ای را شروع کنند و بی رحمانه اين سينما را بکوبند تا بلکه به خود آيند و کمی به فکر مردم و ذهن آن ها باشند. پيشنهاد می کنم که وزارت فرهنگ و هنر از طريق اداره سانسور جلو تهيه و يا حداقل نمايش فيلم های فارسی را بگيرد. همين. فقط بايد شدت عمل به خرج داد وگرنه همچنان اين سينما را بيخ ريش خودمان خواهيم داشت.»

اما نظر و عقيده منوچهر کيمرام درباره مشکل سناريو و سناريونويس و بطور کلی فيلم های فارسی از جنسی ديگر و متفاوت بود. او که در هنگام شرکت در اقتراح مجله «فيلم» حدود ۴۱ سال داشت اولين سناريو خودش را دوازده سال قبل آن و تحت عنوان «مرجان» نوشته بود که به کارگردانی مشترک شهلا و محمدعلی جعفری و بازيگری آن دو، بعلاوه قدکچيان و روشنيان، در سال ۱۳۳۵ ساخته و به نمايش در آمده بود. اما از سه سال قبل از شرکتش در اقتراح مذکور بود که او فعاليت جدی و مستمر در اين زمينه را آغاز کرده و به ترتيب سناريو فيلم های «نيم وجبی» [تهيه کننده: مهدی ميثاقيه، کارگردان: نصرت الله وحدت، با شرکت وحدت و کتايون، نمايش داده شده در سال ۱۳۴۶]، «دختر طلا» [تهيه کنندگان: محمدعلی بندانی و منوچهر صادقپور، کارگردان: سردار ساکر، با شرکت منوچهر صادقپور و فريده نصيری، نمايش داده شده در سال ۱۳۴۶]، «داش احمد» [تهيه کننده و کارگردان: منوچهر صادقپور، با شرکت: فريده نصيری و منوچهر صادقپور، نمايش داده شده در سال ۱۳۴۶]، «بی گناهی در شهر» [تهيه کنندگان: منوچهر صادقپور و محمدعلی بندانی، کارگردان: منوچهر صادقپور، با شرکت فريده نصيری و منوچهر صادقپور، نمايش داده شده در سال ۱۳۴۷]، «به اميد ديدار» [تهيه کنندگان: محمدعلی بندانی و منوچهر صادقپور، کارگردان: منوچهر صادقپور، با شرکت فريده نصيری و منوچهر صادقپور، نمايش داده شده در سال ۱۳۴۷]، «ببر مازندران» [تهيه کننده: مهدی ميثاقيه، کارگردان: ساموئل خاچيکيان، با شرکت: امامعلی حبيبی و نيلوفر، نمايش داده شده در سال ۱۳۴۷]، «نعره طوفان» [تهيه کنندگان: علی عباسی و رضا کريمی، کارگردان: ساموئل خاچيکيان، با شرکت محمدعلی فردين و نيلوفر]، و «تاکسی عشق» [تهيه کننده: مهدی ميثاقيه، کارگردان: نصرت الله وحدت، با شرکت وحدت و کتايون]، را نوشته بود که دو تای آخر در آن زمان در دست تهيه بود و هنوز به نمايش عمومی در نيامده بود. او، علاوه بر سناريونويسی، بعنوان نويسنده و مترجم با مطبوعات عمومی آن زمان هم همکاری داشت و از اين بابت ذوحياتين محسوب می شد.

کيمرام در پاسخ به پرسش اول گفته بود: «من در اين مورد با خيلی از همکاران مطبوعاتی خودم اصلا هم عقيده نيستم. به نظر من سناريست کم داريم اما اين سناريست خوب نداريم بی انصافی است. پس اين همه فيلمی که در سال ساخته می شود و مورد استقبال قرار می گيرد از کجا می آيد؟ مگر آن ها را سناريست ها نمی نويسند؟ قصد من دفاع نيست. قبول دارم که خيلی از فيلم ها عينا از روی فيلم های قديمی ترکی و هندی و عربی کپی می شود. اما علت اصلی [اين کار] نداشتن سناريست خوب نيست بلکه کم داشتن [سناريست] است. و مهمتر از آن عجله آقايان تهيه کنندگان [برای نگارش و تحويل سناريو].»

و در اين زمينه توضيح داده بود که: «معمولا تهيه کنندگان ما، بجز معدودی انگشت شمار، برنامه کار ندارند؛ نمی دانند برای سال بعد چند فيلم می خواهند بسازند. و يا حتی برای فيلم بعدی خودشان چه بايد بکنند. همين که فيلمی مورد توجه مردم قرار گرفت و فروش قابل توجهی کرد بلافاصله تصميم به ساختن فيلمی در همان زمينه و با همان هنرپيشه ها می گيرند و طبيعی است دادشان در می آيد که سناريو نداريم. توقع دارند سناريست، مثل عطار، هر وقت [آن ها] هر سوژه ای خواستند [فورا آن را] از قوطی بيرون بکشد و تحويل بدهد!»

او هم در اين زمينه به نقل يکی از تجربه های خودش پرداخته و گفته بود: «يک روز يکی از آقايان تهيه کنندگان از من سناريوی يک شبه می خواست. می گفت اگر تا صبح بتوانی يک سناريو روی فلان هنرپيشه آماده کنی هر قيمت بگوئی خريدارم! من تصور نمی کنم هيچ کجای دنيا بشود سناريست يک شبه پيدا کرد.»

کيميرام بعد از اين مقدمات به مساله تکراری و يک نواخت بودن سناريوها پرداخته و گفته بود: «فيلم از نظر داستان آن به موج می ماند؛ نه فقط در ايران بلکه در همه جای دنيا. وقتی نوع بخصوصی از داستان مورد توجه مردم قرار می گيرد موجی بوجود می آيد و ادامه پيدا می کند. ما در فيلم های خارجی هم در هر زمان شاهد موج بخصوصی بوده ايم؛ موج جنائی، تاريخی، قهرمانی، جيمز باندی، و اخيرا موج فيلم های اخلاقی و عشقی. در ايران هم فيلم "گنج قارون" با فروش غير قابل تصورش موج بخصوصی از داستان فيلم را به ارمغان آورد که چند سال ادامه داشت و تصور می کنم فعلا [دوره] آن موج تمام شده باشد.»

او در پاسخ به پرسش دوم به اتهام «عقب ماندگی» فيلم های فارسی پرداخته و گفته بود: «من نمی دانم فيلم فارسی را با کدام معيار اندازه گيری می کنند که آن را عقب مانده می دانند. فيلم فارسی نسبت به چی عقب مانده است؟ به نظر من فيلم فارسی بيش از سن خودش رشد کرده. [در حال حاضر] يک فيلم متوسط فارسی نزديک به چهل درصد سينماهای پايتخت و هشتاد درصد سينماهای شهرستان ها را اختصاص به خود داده است. هر سال حدود شصت فيلم ساخته می شود. بنا بر اين، از نظر بازار و مشتری [فيلم فارسی] به سرعت پيشرفت کرده است. البته، روشنفکران فيلم فارسی را نمی پسندند. شايد از نظر آن ها فيلم فارسی عقب مانده باشد. [اين در حالی است که] به نظر من، فيلم فارسی به اين قشر اصلا توجه ندارد و برای قشر معدود روشنفکران جامعه ما ساخته نمی شود. فيلم فارسی را نبايد با فيلمسازی در کشورهای کاملا پيشرفته دنيا مقايسه کرد. اما اگر با کشورهای همپايه ايران مقايسه شود می بينيم ممالکی که همدوش ما قرار دارند يا اصلا نمی توانند فيلم بسازند و يا اگر هم می سازند چيزی برتر از فيلم فارسی ارائه نمی دهند.»

کيمرام به دنبال اين توضيحات به «نمک نشناسی» و «نقد کوبنده و ويرانگر» فيلم های فارسی توسط روشنفکران و منتقدان پرداخته و گفته بود: «... دليل اين که در پيشرفت فيلم فارسی کندی مشاهده می شود اين است که هر وقت دستی به طرف آن دراز شده برای دستگيری و پيش بردن آن نبوده بلکه برای کوبيدن و خرد کردن فيلم فارسی به حرکت در آمده است. بعلاوه، نمی دانم چرا حمله کردن به فيلم فارسی يک نوع خودنمائی شده. هر وقت هر کس می خواهد خود نشان بدهد و ادعای فضلی بکند فيلم فارسی را مورد حمله قرار می دهد. همه از فيلم فارسی توقع دارند بدون اين که بخواهند کمکی به آن بکنند. در مورد فيلم فارسی اغلب احساس نمک نشناسی می کنم. تلويزيون ها و راديو فيلم فارسی را تنها بخاطر پول آگهی ها و پخش آنونس اهی آن ها می خواهند؛ پول را می گيرند، آگهی را پخش می کنند و بعد، در برنامه های بی نمک تر از فيلم های فارسی خودشان، فيلم فارسی و هنرپيشگان آن را مزه بی نمکی هايشان می کنند. دولت هم هزار جور ماليات و عوارض از فيلم فارسی می گيرد اما هرگز برنامه ای برای کمک به اين صنعت ملی نداشته است؛ اقلا تا به حال نداشته است...»

در مورد استفاده غيرمستقيم سناريست ها از رمان های عشقی نويسندگان هم، کيمرام به دفاع پرداخته و ضمن اين تاکيد بر اين که «مورد بخصوصی نديده ام» گفته بود: «معمولا اگر داستانی در مجلات منتشر شود که مورد علاقه تهيه کنندگان قرار گيرد اول از همه سراغ نويسنده آن می روند [و درخواست می کنند] که سناريوئی از آن تهيه کند؛ همانطور که بخاطر داستان «کلبه ای آن سوی رودخانه» [بر اساس داستانی به همين نام از منوچهر مطيعی، با نگارش فيلمنامه مشترک توسط احمد شيرازی و منوچهر مطيعی، تهيه کننده: محمدعلی جعفری، کارگردان: احمد شيرازی، با شرکت: ناصر ملک مطيعی، همايون بهادران و زری خوشکام] عمل شد. اصولا مرا هم بخاطر داستان هائی که [در مطبوعات] منتشر می کردم وارد جرگه سناريو نويس ها کردند.»

و در پاسخ به سئوال چهارم مبنی بر اين که «چرا نويسندگان متبحر مطبوعات خود را وارد ميدان نمی کنند؟» گفته بود: «مگر الآن سناريو نويس های ما نويسندگان مطبوعات نيستند؟ منوچهر مطيعی، احمد شاملو، پرويز دوائی، مثل من، نويسندگی را از مطبوعات شروع کرده اند. حالا اگر نويسندگان بهتری هستند که وارد معرکه نشده اند به نظر من خودشان نخواسته اند يا حداقل نتوانسته اند. از قول من به تمام کسانی که می خواهند قدم جلو بگذارند بفرمائيد راه باز است و هيچ سناريو قابل توجهی بدون مشتری نخواهد ماند.»

او در پاسخ به پرسش پنجم گفته بود: «سينما از بعضی جهات حال "مد" را دارد. تا وقتی که مينی ژوپ مد روز است خياط ها می دوزند و مردم هم می پوشند. همين که مردم از اين مد احساس يک نواختی و زدگی کردند، مدل ديگری مد می شود. سوژه های فيلم فارسی هم هر وقت برای مردم خستگی آور شد تغيير می کند...»

و بالاخره، در پاسخ به آخرين پرسش، گفته بود: «فيلم فارسی درختی است که با وجود تمام بادهای نامساعد ريشه هايش را محکم کرده و توانسته موجوديت خودش را ثابت کند. حالا ديگر مساله با اهميت جلوه دادن نمی تواند مطرح باشد بلکه برای پرورش و بهتر جلوه کردن آن تلاش می شود. می بينيم که سنديکای هنرمندان فيلم فارسی و اتحاديه تهيه کنندگان در اين راه کوشش هائی را آغاز کرده اند. دولت هم بالاخره موضوع را جدی گرفته و قرار است حتی سميناری برای بررسی راه های بهبود بخشيدن به سينمای فارسی تشکيل گردد. وزارت فرهنگ و هنر هم در صدد است، بنا بر وظائفی که به عهده دارد، برنامه های وسيعی در اين زمينه طرح ريزی و اجرا کند. خيال می کنم سال آينده اساس تهيه فيلم های ممتاز و بزرگی پايه گذاری شود. به نظر من فيلم فارسی نمی تواند با انقلاب عظيمی [اشاره به "انقلاب سفيد شاه و مردم"] که برای نوسازی فکری و اجتماعی مملکت ما آغاز شده هم آهنگ نباشد.»

حرف ها و نظرات مخالف و موافق هوشنگ حسامی و منوچهر کيمرام در آن «اقتراح» مطبوعاتی بازتاب گسترده ای در ميان اهل سينما و اهل مطبوعات يافت و بخصوص نظرات دفاعی کيمرام مطبوعاتی های مخالف «فيلم فارسی» را برانگيخت تا عليه او جبهه بگيرند.

نخستين کسی که در اين زمينه عکس العمل تند نشان داد عباس پهلوان بود که يکی دو روز پس از انتشار آن شماره مجله يادداشتی بعنوان «نامه سرگشاده» برای من فرستاد و درخواست انعکاس آن در مجله را کرد. نامه او با عنوان اصلی «خروج سفيد؟!» و عنوان فرعی «پيشنهاد مسابقه ای ميان نويسندگان مطبوعات و به اصطلاح سناريونويسان عمده فيلم فارسی» در صفحه سوم شماره بعدی مجله «فيلم» (شماره يازدهم، مورخ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۴۷) به چاپ رسيد که متن کامل آن به اين شرح بود:

«حضرت مختار

چنان که از فحوای بعضی مطالب شما بر می آيد نشريه تان به سرکردگی جنابعالی در حال نوعی "خروج سفيد" (با توجه به خروج مختار معروف) برای بانيان "مفسده فيلم فارسی" و قلع و قمع مسالمت جويانه مباشران و متجاوزان و عاملان اين "غائله هنری" است و جالب اين که راست يا دروغ خود حضرات هم اين "خروج" را جدی گرفته اند.

در هفته گذشته گفت و گوئی از راقم اين سطور [در مجله شما] بود به قلم عليرضا خان نوری زاده که پرت و پلاهای ما را "پرت و پلاوار" به مطبعه فرستاده بود. و آن طرف تر شرحی نگاشته بود حضرت دکتر منوچهر کيمرام ۴۱ ساله، "مترجم و سناريست محترم"، نويسنده سناريوهای "نيم وجبی" و "داش احمد" و "تاکسی عشق"!! و ايضا مبالغ کلانی ديگر سناريو که مجدانه در حال تهيه است و دست پخت های بی بديل ديگری که در حال بارآمدن در مطبخ استوديوهاست - که يعنی می خواهم بگويم خود حضرتش "آشپزباشی" است و "تبال" اين قضايا که حاشا "ماست ترش" به مردم نمی فروشد!

ايشان فرموده بودند که "حمله کردن به فيلم فارسی يک نوع خودنمائی شده است." شايد چون ايشان مرد محجوبی است يا "خودنمائی" نکرده و يا نمی دانند "خودنمائی" يعنی چه! و فی الحال رجوعشان می هيم به فيلم های سايرين و نوشته خودشان که "آرتيسته" ايرانی با آن هيکل ديلاق و به رنگ بابا کرم "خودنمائی" می کند و با آواز يک بنده خدای خواننده دست به "هنرنمائی" می زند و "زنکه" هم با لمبرهای متکائی در قوام آمدن سناريو نقش عمده ای ايفا می کند؛ و هکذا در موفقيت فيلم که دست بر قضا اين هم يک نوع "کار و بار" است!

چنان که اشاره کرديد مخلص نزديک به ۱۵ سال است که از نزديک شاهد عمده "فجايع فيلم فارسی" است و با عده زيادی از آن ها دوست و سلام و عليک و گاه به مرافعه و انتقاد و چند تنی از آن ها واقعا دوست داشتنی هستند... و حرف هايمان را هر وقت رسيده مثل سفره درويش پيش رويشان گشوده ايم، و الحمدالله "منتظر السناريو" هم نبوده ايم که گاه به گاه هم دوستان برای "نان قرض دادن" و ملاحظات ديگر از اين تعارف ها کرده اند و ما هم که نه اهلش بوديم و نه صلاحيتشان را قبول داشتيم که اکثرا وامانده و رانده ها را می بينيم که در اين "صنعت سينما توقرافی" می درخشند و جای شکرش باقی است که در اين "هنر ملی" مفری می جويند و آلاف و اولوفی و سعادتی که گفته اند "ره رستگاری همين است و بس!"

جناب مختار

دعوای ما با "صنعت سازان فيلم توقرافی کارپلی" در نوع تلقی آن ها از "مسائل ملی" است و در تحميقی که ارائه می دهند و مساله بر سر "مغز" و "شعور" است که "فقدان" آن الحمدالله برای "فيلم توقرافی" ملی مصيبت نيست... و اما اين که آقای دکتر کيمرام کنايه زده اند به نويسندگان مطبوعات بابت "سناريو نويسی" (که البته بگوئيم يک داغ برای قبيله ای کافی است) - ولی اگر ايشان اصرار دارند، ده نفر از "کسانی که فيلم های رايج فارسی را می نويسند" معرفی کنند تا ما هم ده نويسنده مطبوعات را خدمتشان معرفی کنيم که يک جا در يک جلسه بنشينند و برای يک "سوژه واحد" به سبک امتحان انشاء مدارس، يک مطلب، يک داستان، بنويسند تا ببينيم چند مرده حلاجند؛ حضراتی که فی الواقع تا کنون برای والده محترمشان "نامه" ننوشته اند و ماشاء الله هزار ماشاء الله در سال "صدها داستان"! برای "فيلم" می نويسند و هزاران تومان پول برای خزعبلات سرقت شده، پول هدر می دهند.

باقی بقايت
دوستدار: عباس پهلوان»

و به اين ترتيب موج بحث های انتقادی و بگو مگوهای سينمائی که مجله «فيلم»، تنها ظرف ده هفته و با ده شماره، در محافل سينمائی - هنری، سازمان ها و ادارات فرهنگی دولتی يا وابسته به دولت، و ميان علاقه مندان به سينما راه انداخته بود قوت گرفت و با شدت بيشتری ادامه يافت و پای چهره های سرشناس ديگری از هنرمندان، دست اندرکاران سينما و تلويزيون، و نويسندگان و روزنامه نگاران مطبوعات نيز به اين مباحث کشيده شد و زمينه تحولات و حوادثی را فراهم کرد که در ادامه اين خاطرات به آن ها خواهم پرداخت.


ــــــــــــــــــــــــ
• چگونه روایت ایرانی فیلم معروف "گراجوئت" با شرکت من و توران مهرزاد ساخته شد! بخش نخست خاطرات سینمایی تقی مختار
• فریدون گله که بود و «کندو»ی او چگونه ساخته شد٬ بخش دوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• ناصرخان از کلاه مخملی متنفر بود! بخش سوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه «سلطان قلب ها» غفلتا «ضربه فنی» شد! بخش چهارم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه من از بازی در فیلمی به کارگردانی خودم حذف شدم! بخش پنجم خاطرات سینمایی تقی مختار
• کارگردانی فیلم "تعصب" برای من سرشار از درس و تجربه بود، بخش ششم خاطرات سینمایی تقی مختار
• خسرو هریتاش؛ فیلمساز مهمی که در سایه ماند، بخش هفتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• همه چيز با انتشار مجله «فيلم» آغاز شد...، بخش هشتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا انتشار مجله "فيلم" موجب نگرانی تهيه کننده‌ها شد، بخش نهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• حرکت در جهت ايجاد يک "سينمای ملی"، بخش دهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• اولين ملاقات با مسعود کيميائی، انتخاب "هنرپيشه ماه"، و مصاحبه با مسئولان سنديکای هنرمندان، بخش یازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• گسترش انتقادهای تند از "فيلم فارسی" و واکنش عصبی فيلمسازان، بخش دوازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016