سه شنبه 13 مرداد 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

محاکمه «فيلمفارسی»سازان و هورا کشيدن برای سانسور! بخش ۱۹ خاطرات سينمايی تقی مختار


تقی مختار

taghimokhtar@yahoo.com

ویژه خبرنامه گویا

حسين سرفراز در ادامه گفت و گوی بلندش با مجله «فيلم» به موضوع «تماشاچی» فيلم های فارسی پرداخته و گفته بود: «چون هر نوع فعاليتی در سينما انجام می گيرد بخاطر جلب تماشاچی است بد نيست روی اين قيد "بخاطر" کمی تامل کرده و آن را تفسير کنيم. اگر [اقدامات] تمام عوامل سازنده يک فيلم "بخاطر" پيشرفت فکری و ذوقی و استفاده صحيح تماشاچی صورت بگيرد اين کار خدمت است و خدمت را بايد بزرگ داشت و احترام نهاد و حتی ستايش کرد. و اگر، به عکس، تمام اين فعاليت هائی که می شود "بخاطر" تحميق تماشاچی و خالی کردن جيب او و غيرمستقيم و عملا انحراف اخلاقی و ذوقی او صورت بگيرد، اين کار خيانت است و خائن بايد به سزای عمل خيانت آميز خود برسد.»

او پس از ذکر اين مقدمه گفته بود: «متاسفانه غير از عده معدودی، بقيه دست اندر کاران سينمای فارسی هر کاری که می کنند "بخاطر" معنويت نيست بلکه "بخاطر" جنبه مادی آن و خالی کردن جيب تماشاچی است. در اين ميان عملا می بينيم که اين تماشاچی است که قربانی می شود. و اين تماشاچی است که ناگزير است با شرايطی که برايش بوجود آورده اند، و در حالی که وسيله تفريح ديگری ندارد، به سالن سينما پناه ببرد و شاهد بشکن بشکن ظهوری و قر کمر همايون و اندام مثلا سکسی عليا مخدرات باشد. و وقتی هم که می خواهند نتيجه اخلاقی فيلم را به بيننده تزريق کنند از زبان قهرمان داستان می گويند "گنج قارون نمی خوام - مال فراوون نمی خوام!" آخر پدر آمرزيده ها، در دوران کار و تلاش و تحرک امروزی که افراد اجتماع سعی می کنند در سايه کار و تلاش بيشتر از نظر مالی در رفاه باشند اين چه درسی است که مثل درويش های شپشوی عهد عتيق به مردم می دهيد؟! اين در حالی است که سازندگان فيلم ها خودشان هم [به يک چنين پيامی] معتقد نيستند و تمام فعاليتشان صرفا به اين "خاطر" صورت می گيرد که از راه همين فيلم های فارسی به "گنج قارون و مال فراوون" دست پيدا کنند!»

در اينجا «م. صفار» نظر حسين سرفراز را درباره کارگردان های فيلم ها پرسيده و از او خواسته بود به تحليل کار و سهم آن ها در چگونگی فيلم های فارسی بپردازد.

سرفراز در اين زمينه گفته بود: «کارگردان به معنی صحيح کلمه در حقيقت خالق يک اثر سينمائی است. درست است که تماشاچی هنگام ديدن يک فيلم توجه اش بيشتر معطوف به داستان و بازی هنرپيشه است ولی کارگردان مهمترين نقش را در توليد يک فيلم دارد؛ که هر چه بيشتر در اين باره بگوئيم توضيح واضحات است. بنا بر اين، می پردازم به بحث اصلی خودمان که چگونگی کيفيت و کميت کار کارگردان هاست. به نظر من در سينمای فارسی، غير از يکی دو نفر، کسی را نمی توان سراغ کرد که بتوان درباره او کلمه کارگردان را به معنی واقعی اطلاق کرد. برای اين که کار کارگردان های سينمای فارسی را دقيقا مورد بررسی قرار دهيم لازم است نام آن ها را مطرح کرده و بعد درباره آن ها و سليقه ها و عقيده ها و طرز کارشان گفت و گو کنيم.»

پس از اين مقدمه، سرفراز گفته بود: «در حال حاضر ساموئل خاچيکيان، [محمد] زرين دست، امير شروان، [نصرت الله] وحدت، سيامک ياسمی، عباس شباويز، حسين مدنی، اسماعيل پورسعيد، نظام فاطمی، عزيزالله بهادری، اسماعيل رياحی، [محمدعلی] فردين، [ناصر] ملک مطيعی، [مهدی] ميثاقيه، صابر رهبر، آرمان [آرمائيس هوسپيان]، رضا فاضلی، [آرامائيس] آقاماليان، عباس کسائی، منوچهر صادقپور، فريدون ژورک، مسعود کيميائی، مهدی رئيس فيروز، رضا صفائی، داريوش مهرجوئی، دکتر اسماعيل کوشان، دکتر اميرهوشنگ کاووسی، و عده ای ديگر دست اندر کار ساختن و پرداختن فيلم فارسی هستند. يک نگاه به اين ليست ما را به اين نتيجه می رساند که برخی از اين گروه خود تهيه کننده بوده اند [يا هستند] که با سوء استفاده از [موقعيت] سرمايه گذاری شخصی مرتکب گناه کارگردانی هم شده اند [و می شوند]. عده ای نيز هنرپيشه های نام آوری بوده اند [و هستند] که به اصطلاح با کارگردان های ديگر کار کرده اند و بعد با خودشان گفته اند اگر کارگردانی اين است پس چرا آن ها کارگردان نباشند! و نيز گروهی ديگر [هستند] که گويا زمانی که در خارج تحصيل می کرده اند، بنا به ادعای خودشان، درس کارگردانی هم خوانده اند. عده بعدی کسانی هستند که به هر حال در سينمای فارسی شغل و حرفه ای داشته اند، مثلا سناريست بوده اند و يا فيلمبردار و يا مامور مونتاژ و غيره... اين ها هم کم کم چون اوضاع را بلبشو ديده اند بدشان نيامده که کارگردانی هم بکنند! فی المثل، يکی از دوستان خود بنده زمانی در يکی از تروپ های تئآتری مدير برنامه ها بود، بعد کار آن تروپ متوقف شد و چيزی نگذشت که اسم اين دوست عزيز را بعنوان کارگردان روی پلاکارد چند فيلم ديدم و با تعجب از خودم سئوال کردم که آيا ايشان ضمن خواب نما شدن به فنون کارگردانی آشنا شده اند؟! و ديگران هم به همين قياس! واقعا بحث ما بر سر اين نيست که کی چطور و از چه راهی کارگردان شده، بلکه بحث بر سر اين است که کارنامه اعمال آقايان، که همان فيلم هايشان باشد، يک سره تيره و سياه است. و اين يک علت دارد که در ضمن "علت العلل" هم هست و آن اين که هيچ يک از آن ها درس اين کار را نخوانده اند و آن هائی هم که مدعی هستند درس اين کار را خوانده اند فقط "مدعی" هستند چون فيلم های [اين دسته از] آقايان هم که ما ديده ايم چيزی بوده است شبيه آن درس نخوانده ها! البته در ليستی که دادم، تنی چند هم يافت می شوند که صرفا از روی علاقه و نه اطلاع در اين کار هستند و زحمت می کشند و انرژی به خرج می دهند و باز هم صرفا روی علاقه توانسته اند اندک اندک تجربه ای پيدا کنند. حالا اگر اين تجربه با ديد و جهان بينی لازم برای يک کارگردان توام نيست اين خود مساله جداگانه ای است.»

سرفراز آن گاه به تحليل و بررسی کار گروه های مختلف کارگردان ها که در خصوص آن توضيح داده بود پرداخته و با شروع از، به قول خودش، «درس خوانده ها» گفته بود: «آقای داريوش مهرجوئی بعنوان يک کارگردان تحصيل کرده فيلمی ساخت به نام "الماس ۳۳" که تهيه کننده آن امکاناتی فراهم کرده بود برای [نشان دادن] زرق و برق ظاهری. از نقطه نظر کارگردانی هم تا حدودی فاقد "اغلاط فاحش" سينمائی بود که نظاير آن را در کار ديگران می بينيم، ولی "الماس ۳۳" از نظر ارزش حتی به پای يک فيلم جيمز باندی درجه سه و چهار خارجی هم نمی رسيد و فقط دوستان از حسن نيت آقای [نصرت الله] منتخب [صاحب سينما و استوديو «پلازا»] تهيه کننده فيلم استفاده کرده بودند و هی پول و هی پول! اما از خودشان مايه فکری در فيلم ديده نمی شد و شايد هم حق داشتند، چون [مايه فکری] نداشتند! خب، اين نتيجه کار يکی از تحصيلکرده ها که ملاحظه فرموديد شاهکاری خلق نکرد. [البته اين را هم] ناگفته نگذارم که در ده دقيقه اول فيلم "الماس ۳۳" کارگردان تا حدی موفق بود.»

او سپس به کارهای محمد زرين دست پرداخته و گفته بود: «و اما يکی ديگر از تحصيلکرده ها دوست بسيار عزيز خود من [محمد] زرين دست است که شخصا جوان علاقه مند و پرشور و با محبتی است اما از او در کارش به عنوان يک کارگردان تحصيل کرده ناموفق نام می بريم که [اولين] نمونه کارش هم "هاشم خان" بود. "هاشم خان" [با شرکت بهروز وثوقی، فروزان، ناصر ملک مطيعی، کتايون، احمد قدکچيان و...، فيلمبردار مازيار پرتو، محصول استوديو «مولن روژ»، توليد سال ۱۳۴۵) فيلمی بود بدون تداوم و بدون اين که الفبای کارگردانی در آن رعايت شده باشد. در اين فيلم نقش فيلمبردار که مناظری از کاشيکاری های زيبای اصفهان را نشان می داد بيشتر به چشم می خورد تا نقش کارگردان. و تازه اين فيلم اگر خوب هم بود در حد ادعای يک کارگردان تحصيل کرده نمی توانست باشد چون نظاير آن را - منهای صحنه های پوچ آن که آن هم از جيب جنابان اخوان ها [مرتضی و مصطفی اخوان صاحبان استوديو دوبلاژ و فيلمسازی و نيز سينماهای «مولن روژ»] پرداخت شده بود - می شود در فيلم های خيلی از کارگردان های بی ادعای ديگر هم ديد. آخرين فيلم اين دوست عزيز هم "پلی به سوی بهشت" [چهارمين فيلم زرين دست در ايران، با شرکت منوچهر وثوق، آرمان، همايون، غلامرضا سرکوب، عزت الله وثوق، ايران قادری، عزيز اصلی، سارا، ثريا بهشتی و...، سناريست محمد زرين دست، تهيه کنندگان مثقالی و ناصر دهباشی، محصول شرکت «نمايشات»، توليد سال ۱۳۴۷] بود که از نمايش آن زمان درازی نمی گذرد [که ديديم] نوعی تقليد و دنباله روی از کارگردان های درس نخوانده نظير سيامک ياسمی بود؛ همان جوان اول، همان تعقيب به وسيله اتومبيل در جاده ها، همان مادر پير و گريه در فراغ فرزند، و همان پدر پولدار که فرزندش را گم کرده است، و باز همان همايون با قر کمر و سکس خانم ثريا بهشتی! واقعا مسخره است! بنا بر اين، می بينيم که تحصيل کرده ها چيزی اضافه تر از تحصيل نکرده ها ندارند و تحصيل نکرده ها هم می دانيم که چيزی ندارند و به اين ترتيب [می شود گفت] اين گروه الفاتحه!»

سرفراز سپس به «هنرپيشه هائی که کارگردان شده اند» پرداخته و گفته بود: «آقايان آرمان و فردين بهتر است همان فيلمشان را بازی کنند چون اگر باز هم خيال کارگردانی داشته باشند اعتبار هنرپيشگی آن ها هم از ميان خواهد رفت چون ناگزير بايد اسم آن ها را در کنار عباس کسائی و يا منوچهر صادقپور نوشت. وحدت هم می داند که فيلم آخرش بخاطر ابتذال آن توقيف شد. و همه حرف ها در همين توقيف فيلم بخاطر مبتذل بودن نهفته است. پس می ماند ملک مطيعی که بخاطر کارگردانی فيلم "سوداگران مرگ" [اولين فيلم کارگردانی شده توسط ناصر ملک مطيعی، با شرکت ناصر ملک مطيعی، ويکتوريا، واهيک، فريدون نريمان و...، سناريست منوچهر مطيعی، تهيه کننده دکتر اسماعيل کوشان، محصول «پارس فيلم»، ۱۳۴۱] او را اقلا دارای فکر "اين کار" ديده ايم که متاسفانه در ساير فيلم هايش (از آن جمله "جاده زرين سمرقند" [با شرکت ناصر ملک مطيعی، ايرن زازيانس، ارحام صدر، سهيلا، نصرت الله محتشم و...، سناريست ناصر ملک مطيعی، فيلمبردار عنايت فمين، تهيه کننده جمال مجتهدی سينمادار و موسس «سازمان سينمائی چهلستون»، محصول سال ۱۳۴۶]) فکر "اين کار" ديگر در او ديده نمی شد. توصيه من به هنرپيشه هائی که کارگردان شده اند روی هم رفته اين است که آن ها اين گناه را مرتکب نشوند و بگذارند رسوائی کارگردانی برای ديگران باقی بماند.»

او در باره «تهيه کنندگانی که کارگردانی هم می کنند»، ضمن تاکيد بر اين که «بايد قلم قرمز روی همه شان کشيد و اصلا به حسابشان نياورد»، گفته بود: «هنوز يک نمونه کوچک هم از کار آن ها نديده ايم که بشود درباره اش بحث کرد. اين ها بخاطر تهيه فيلم از همان ابتدا ديدشان يک ديد تجارتی است و حتی همان مختصر تلاشی را هم که شايد کارگردان هائی نظير ساموئل [خاچيکيان] برای ارئه يک نوع برداشت سينمائی می کنند به کار نمی برند. [در واقع] آنچه اين آقايان می سازند يک نوار متحرک است و حرام کردن مقداری فيلم خام!»

سرفراز آن گاه به اسم ها پرداخته و گفته بود: «در باره کسانی مثل [عباس] شباويز، [عزيزالله] بهادری، اسماعيل پورسعيد، حسين مدنی، اسماعيل رياحی، و نظام فاطمی بايد گفت آفتاب آمد دليل آفتاب! و اصلا همه صحبت ها در باره ابتذال سينما بر می گردد به فيلم هائی که اين دوستان عزيز و يا کسانی نظير آن ها ساخته اند [و می سازند] و در اين ميان گو اين که شيوه کار اين ها شيوه فاسدی است ولی ما در ميان کارگردان هايمان "ام الفساد" هم داريم. و اين "ام الفساد"ها همان جنابان سيامک ياسمی ها، دکتر کوشان ها (پدر سينمای فارسی که فرزند ناخلفش فکر و روح مردم را مسموم کرده) می باشند. می گويند "چو دزدی با چراغ آيد - گزيده تر برد کالا" و کسانی مثل سيامک ياسمی (او، البته، شخصا مرد خوب و مودب و محترمی است و از اين نظر من برای او هميشه احترام قائل بوده و هستم) که به شيوه مخصوصی رگ خواب طبقه تخمه شکن را به دست آورده و خوب دانسته چطور اين رگ خواب را تحريک کند و در نتيجه جيب خود را از پول انباشته سازد. سيامک ياسمی فيلمی ساخت به نام "گنج قارون" و اين فيلم مبداء اختراع شخصيتی شد در سينمای فارسی که هنوز هم هر دودی به چشم اين هنر و صنعت بومی می رود از گور همين شخصيت کاذب و حرامزاده است. در مورد فيلم فيلم "گنج قارون" به نظر من بحث کارگردانی به معنی صحيح و سينمائی آن اصلا مطرح نيست بلکه "هنر" کارگردان آن در اختراع داستان و قهرمانان قلابی و کذائی آن بود و به همين خاطر هم ما در اينجا درباره همين نکته بحث می کنيم. بعد از آن فيلم بود که چيزهائی از آنچه مورد علاقه مردم بی فرهنگ است، از قديم بوده و هنوز هم وجود دارد؛ مثل فداکاری، آبگوشت خوری، دلقک بازی و بالاخره عشق و عاشقی و ژست های مکش مرگ مای خانم فروزان و غيره و غيره... [رواج يافت] و اين فيلم درست مثل يک ماده مخدر تاثير زشت و کريه خودش را باقی گذاشت و از آن زمان راه سينمای فارسی مشخص شد. بطوری که اگر کسی فيلم تاريخی هم می سازد باز نشانه هائی از "گنج قارون" در آن ديده می شود و چنين است که جلو پای سينمای فارسی در دوره دوم فعاليت هايش راهی کج گذاشته شد. سرچشمه فساد همين بود: آسان سازی و پول سازی، و اين فورمولی بود که هر کس می خواست فيلم تهيه کند به آن روی می آورد و يک سرمشق هم به نام "گنج قارون" جلو رويش بود. و فساد از همين جا شروع شد.»

سرفراز، اما، درباره ساموئل خاچيکيان - از ميان آن دسته از کارگردان ها که به عقيده او «صرفا از روی علاقه و نه اطلاع در اين کار هستند و زحمت می کشند و انرژی به خرج می دهند و... توانسته اند اندک اندک تجربه ای پيدا کنند» - نظری دوگانه داده و گفته بود: «ساموئل از سينما بی اطلاع نيست. ولی اطلاع او محدود به قشر ظاهری سينماست. او هنوز به پيام سينما و رسالت سينما واقف نشده. بنا بر اين، آگاهی او [نسبت به سينما] يک آگاهی قشری است و به همين خاطر است که وقتی به ديدن يک فيلم خوب سينمائی می رود بجای اين که متوجه پيام و حرف فيلم باشد متوجه زاويه ها[ی دوربين] و سکانس بندی آن است و از اين تجربه عينی به همان صورت [در فيلم هايش] استفاده می کند و در واقع از [نحوه ساخت] آن فيلم ها تقليد می کند. البته کار او از لحاظ فنی کمتر مورد ايراد است ولی از نقطه نظر هنری فاقد هرگونه ارزش و اعتباری است.»

و در پايان اظهارنظرهايش در باره کارگردان های آن دوره سينمای ايران اين را افزوده بود که: «ما هنوز از کارگردان های موجود حتی يک اثر سينمائی که قابل دفاع باشد و نيز قابل نمايش در يک فستيوال جهانی نديده ايم. و بيهوده و تصادفی نيست که هنوز سينمای ايران نتوانسته است از محدوده مرزهای داخلی خارج بشود. تاثير کار و نحوه فکر آقايان اگر به همين صورت باشد اين وضع همچنان پايدار خواهد ماند و لذا تنها چاره کار اين است که يک کشتی مسافربری اجاره کنيم و تمام دست اندرکاران سينمای امروز را در آن بنشانيم و اين ها را ببريم دور از مرزهای خودمان، در آب های اقيانوس ها، به اميد خدا رهايشان کنيم تا مگر آن کشتی راه به جائی ببرد که در آنجا به اين آقايان حداقل الفبای سينما را ياد بدهند!»

با اين همه، سرفراز يادش نرفته بود که در ادامه اين برداشت ياس آميز اضافه کند که: «در پايان اين بحث می خواهم صميمانه از کوشش جلال مقدم که با ساختن فيلم "سه ديوانه" می خواست تلفيقی از سينمای تجارتی و هنری به وجود آورده و راه صحيحی را ارائه کند ولی متاسفانه فيلمش مورد عنايت قرار نگرفت، ستايش کنم و همينطور از تهيه کننده آن فيلم [عباس] شباويز و دوستانش.»



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


او در پايان گفت و گو به درخواست «م. صفار» به نتيجه گيری از بحث پرداخته و گفته بود: «من علت اساسی ابتذال [سينمای فارسی] را در بی فرهنگی تمام اجزاء انسانی سازنده آن می دانم زيرا نتيجه کار يک تهيه کننده بی فرهنگ و هنرپيشه بی فرهنگ و کارگردان بی فرهنگ و سناريست بی فرهنگ و فيلمبردار بی فرهنگ جز يک نوار متحرکت نخواهد بود. از طرف ديگر برق اسکناس و استفاده سرشار از فيلمسازی چشم و گوش آقايان را کاملا کور و کر کرده و همان طور که در اول بحث هم گفتم آن ها خود را به هيچ وجه در برابر مردم متعهد و مسئول نمی دانند و نمی خواهند هم بدانند. از طرف ديگر نبايد فراموش کنيم که تهيه فيلم ضمنا يک کار تجارتی و اقتصادی هم هست. بنا بر اين، برای حل اين مشکل فقط يک راه وجود دارد و آن اين که سينما بصورت تجارت - هنر با هم تلفيق شود. يعنی يک تهيه کننده بعنوان يک تاجر سرمايه اش را در اختيار يک کارگردان بعنوان يک هنرمند قرار دهد و آن کارگردان ديد هنری خودش را با ديد تجاری تهيه کننده در يک حد معقول که به قول معروف نه سيخ بسوزد و نه کباب به هم در آميزد و آن وقت با يک چنين عينکی به کار ساختن فيلم بپردازد. البته با چنين برداشت و ديدی يک شاهکار خلق نخواهد شد ولی يک فيلم مبتذل هم درست نخواهد شد... باری، خلاصه کنم، فيلمسازی شعور می خواهد و اين همان چيزی است که دست اندرکاران فعلی سينما ما ندارند و لازم است که ما علاقه مندان چراغ به دست به دنبال سينماچی های با شعور بگرديم و آن ها را بيابيم چون اگر اين گونه افراد را يافتيم مسائل خود به خود حل خواهد شد.»

همان طور که گفتم اين مصاحبه طولانی در سه شماره پی در پی مجله «فيلم» به چاپ رسيد و به نوبه خود بر جنجالی که درباره نبرد ميان سناريست های فيلم های فارسی و نويسندگان مطبوعات بر پا شده بود افزود؛ بخصوص که پس از انتشار دومين قسمت آن سرفراز با من تماس گرفت و گفت می خواهد يادداشتی در حاشيه گفت و گويش با ما نوشته و برايم بفرستد و از من خواست که آن را در کنار سومين بخش مصاحبه چاپ کنم. موافقت کردم و او يادداشتی را که با عنوان «بالاخره روز موعود فرا رسيد!» برايم فرستاد که در حاشيه بخش پايانی گفت و گويش به چاپ رسيد. متن کامل آن يادداشت هم از اين قرار بود:

«مختار عزيز
اين هم مختصری در حاشيه بحث و گفت و گويمان
مطبوعات دلسوز و علاقه مند و نويسندگانی که شاهد تاثير سوء فيلم های فارسی در تربيت اجتماعی مردم بوده و هستند از سال ها پيش کمر به مبارزه با فيلم فارسی بسته اند.
البته ميزان توليد فيلم و سرمايه گذاری هنگفتی که در اين "صنعت گمراه" می شد، گاهی انسان را دچار شک و ترديد می کرد که اگر جلو فعاليت استوديوها و تهيه کنندگان ناصالح گرفته شود ممکن است گروهی را که در اين زمينه مشغول فعاليت هستند از نظر مادی دچار گرفتاری و مشکلاتی سازد که نارواست. گاهی هم گفته می شد فيلم فارسی به هر صورتی که هست عده ای را به سالن سينما می کشاند و خاصه در شهرستان ها با فيلم های خارجی رقابت می کند و سودی که از اين راه حاصل می شود به هر حال در جيب سرمايه گذاران داخلی ريخته شده و در چهار ديواری خودمان می ماند و خلاصه اين که از خارج شدن ارز مملکت جلوگيری می شود.
در برابر اين "وسوسه" که در جای خود مطلب و مساله ای است که هنوز هم بايد دليلی برای دفاع از سينمای فارسی به شمار بيايد، مساله مهمتری وجود داشته و دارد و آن اين که يک اجتماع زنده هميشه بايد چشم به سوی هدف مقدس تر و والاتری داشته باشد و منافع آنی و کوچکتر را در برابر منافع عالی تر و بزرگتر فدا سازد و چون فيلم فارسی نتوانست طی چندين سال فعاليت به راه درست و سازنده ای کشانده شود بالاخره نتيجه اين شد که می بينيم.
اخيرا مسئولات امر در وزارت فرهنگ و هنر به خود آمده اند و خيلی جدی از صدور پروانه نمايش فيلم های مبتذل خودداری می کنند. به نظر من اين اقدامی است که می بايست خيلی زودتر صورت می گرفت و حالا هم گو اين که کمی دير شده ولی تصميمات اخير بسيار بجا و بسيار لازم می باشد زيرا مطبوعات علاقه مند غير از اين که به مبارزه قلمی دست می زدند از نظر اجرائی کاری از دستشان ساخته نبود و در حقيقت اين اداره امور سينمائی کشور بود که می بايست در برابر ابتذال سينمای فارسی قد علم کند که کرده است.
به نظر می رسد که تصميمات شديد و حادی که گرفته شده و خودداری از صدور پروانه نمايش برای فيلم های مبتذل زنگ خطر را به صدا در آورده و موقعيت طلبانی را که "جيب" و "منافع" خود را بر [جلوگيری از] ويرانی بنياد اخلاقی اجتماع ترجيح می دادند سر جای خود نشانده و آن ها را در عين حال به تامل و تفکر واداشته است و بعنوان اولين عکس العمل آن ها آگهی ايجاد فدراسيون سنديکاهای هنرپيشگان و تهيه کنندگان و دوبلورها را در مطبوعات ديديم و اميدواريم واقعا آقايان متوجه شده باشند که [آن] "ممه را لولو برد" و دوران هرج و مرج سابق دارد سپری می شود و آن ها هم ناگزير بايد برای ادامه فعاليتشان بر پايه ای اصولی و صحيح بنائی ديگر بسازند و استوار سازند.
نکته ديگر اين که کميسيون مسئول نمايشات بايد توجه داشته باشد که فيلم فارسی مبتذل با فيلم خارجی مبتذل هيچ فرقی ندارد و اين دو به يک نيت بر اخلاق اجتماعی ما و گمراهی خانواده ها اثر می گذارد و لذا بايد همين سختگيری که برای فيلم فارسی بوجود آورده اند برای فيلم های خارجی بخصوص فيلم های "اشگ انگيز" و "پوچ" و "مهمل" هندی هم به کار ببرند.
زيرا از حق نبايد گذشت سزاوار نيست اکران سينماها از دست فيلم فارسی خلاص شود و به چنگ فيلم مبتذل هندی و يا نظاير آن بيفتد.
نکه ديگر نيز توجه به دوبله فيلم هاست چون دوبله های ما ديده شده است که حتی فيلم های خيلی خوب سينمائی را به وسيله دوبله تا حد يک فيلم مبتذل داخلی پائين آورده است؛ نمونه آن هم [فيلم] "الدورادو". [وسترن، با شرکت جان وين، رابرت ميچم، جيمز کان، شارلين هولت و...، کارگردان هوارد هاکس، محصول آمريکا، ۱۹۶۷ ميلادی].
غرض از بيان اين مختصر در حاشيه بحثمان اين بود که راه صحيح و اصولی و درست مبارزه با سينمای مبتذل همين راهی است که فعلا وزارتخانه مسئول در پيش گرفته است و مطبوعات علاقه مند و نويسندگان دلسوز بايد خوشحال باشند که به هر حال نوشته های آنان اثر خود را بجا گذاشته و دستگاه مسئول را وادار به [گرفتن] تصميمات تازه ای کرده است که در اصطلاح عام به آن "نقره داغ" می گويند. نقره داغ کردن گاهی بهترين وسيله تفهيم واقعيت به کسی است که گوشش بدهکار حرف حساب نيست. تهيه کنندگانی که فيلم های مبتذلشان - که در حقيقت سرمايه شان است - بايد برود گوشه آشغالدانی از همين گروه اند.»

منظور حسين سرفراز از «نقره داغ» کردن تهيه کنندگان فيلم های فارسی روشن بود که اشاره به سختگيری هائی بود که آن روزها مسئولان بازبينی فيلم ها در وزارت فرهنگ و هنر، در اثر جار و جنجال ها و بحث های داغ روزنامه نگاران، منتقدان فيلم و روشنفکران که عمدتا در مجله «فيلم» و به تبع آن در ديگر نشريات و حتی دو روزنامه سياسی عصر انعکاس می يافت، به کار برده و شماری از فيلم ها را بخاطر مبتذل بودن سوژه ها و صحنه ها و بازی ها و بطور کلی ساختار آن ها توقيف کرده و از دادن پروانه نمايش عمومی به آن ها خودداری می کردند.

همان طور که پيشتر با نقل نظرات تنی چند از منتقدان و روزنامه نگاران نشان دادم، انتشار مجله «فيلم» و اتخاذ راه و روش تند انتقادی نسبت به ابتذال رايج در فيلم های آن زمان، ظرف فقط چهار پنج ماه، چنان فضائی ايجاد کرد که محافل مطبوعاتی را نه فقط عليه «فيلمفارسی» برانگيخت بلکه موجب گرديد که بسياری از منتقدان و روزنامه نگارانی که اکنون فرصتی برای عقده گشائی و بازگوئی حرف های دلشان يافته بودند اساسا خواهان «نابودی» آن شده و يا به مقامات مسئول دولتی پيشنهاد سختگيری، سانسور و ممانعت از نمايش عمومی فيلم های مبتذل را بدهند. در نتيجه کميسيون بازبينی و صدور پروانه نمايش فيلم در وزارت فرهنگ و هنر، به اتکاء حمايت عمومی مطبوعات و منتقدان، با وضع مقررات و شرايطی تازه شروع به سختگيری نسبت به فيلم ها و توقيف شماری از آن ها کرد که از سوی «اتحاديه صنايع فيلم ملی»، و در راس آن مهدی ميثاقيه، به مثابه «چوب لای چرخ گذاشتن» در کار فيلمسازی تلقی شد و تهيه کنندگان را واداشت که به هر طريق ممکن به مقابله با اين اقدام به زعم آن ها «زورگويانه» و «ظالمانه» برخيزند. مشکل تهيه کنندگان، اما، اين بود که برخی از خود دست اندرکاران سينما، از سناريست ها و کارگردان ها گرفته تا بازيگران، بی وقفه در بحث های مجله «فيلم» يا نشريات ديگر شرکت کرده و از وضعيت موجود حاکم بر سينما انتقاد می کردند و به اين ترتيب تهيه کنندگان با وضعيت بغرنجی روبرو شده و می ديدند که در مقابل يک جبهه واحد از نويسندگان و منتقدان فيلم ها که عرصه بانفوذ مطبوعات را در اختيار داشتند، آن ها عملا فاقد يک «جبهه متحد و هم نظر» بودند و نمی توانستند با يک لحن و يک زبان واحد با مقامات وزارت فرهنگ و هنر صحبت کرده و از خودشان دفاع کنند. مسئول اصلی همه اين وضعيت و شرايط به وجود آمده را هم بيش از همه من و مجله تازه راه افتاده «فيلم» می دانستند که ظرف سه چهار ماهی که از انتشار آن می گذشت - علی رغم همه تمهيداتی که از سوی آن ها به کار برده می شد - به هيچ ترتيب انعطافی از خود نشان نداده و دست از مبارزه ام با جريان حاکم بر سينما نکشيده بودم.

آن ها از اين بابت، البته، زياد هم پرت و در اشتباه نبودند زيرا علاوه بر امکان مخالفتی که من با انتشار مجله «فيلم» برای منتقدان و شاکيان ابتذال در سينمای فارسی بوجود آورده بودم، خودم هم تقريبا هر هفته در صفحه «حرف های سردبير» مجله به جنبه ای و حرکتی و اقدامی و موضوع و مساله ای در رابطه با فيلم های فارسی به قول امروزی ها «گير» داده و اغلب با لحنی تند و گزنده به انتقاد از تهيه کنندگان و فيلمسازان می پرداختم. از جمله به ياد دارم که در رابطه با همين موضوع ابتذال فيلم ها و سختگيری های جديد وزارت فرهنگ و هنر در شماره هجدهم مجله، هفتم ارديبهشت سال ۱۳۴۸، در مطلبی تحت عنوان «در انتظار فيلم ايرانی و نه فيلمفارسی!» نوشتم: «سينمای فارسی در آستانه سال نو دچار دگرگونی های بزرگ و قابل تاملی شده است. وزارت فرهنگ و هنر و مسئولين کميسيون نمايشات اين وزارتخانه، که بی شک نظری جز احياء هنرهای ملی ايران ندارند، با شديدترين وجهی از نمايش فيلم های مبتذل و گمراه کننده فارسی جلوگيری می کند. از فروردين چهل و هشت اغلب فيلم های ايرانی که برای اخذ پروانه نمايش به کميسيون مربوطه فرستاده شده با چهره گرفته و عبوس سانسور روبرو گرديده است. تهيه کنندگان فيلم ها که اين بار نيز با خيال راحت محصولات خودشان را به کميسيون فرستاده بودند يکی پس از ديگری با منتقد مبارز و سرسختی روبرو شدند که اگر ايرادی در فيلم آن ها می ديد تا قبل از رفع آن اجازه نمايش عمومی فيلم را نمی داد! کم کم شايعات به حقيقت مبدل شد و زمزمه های درگوشی در راهروها و اتاق های متعدد استوديوها به بحث و جدل در باره سانسور و فيلم فارسی کشيده شد و از يکی دو هفته قبل ديگر هيچ تهيه کننده ای حاضر نيست دل به دريا بزند و فيلم خودش را برای گرفتن پروانه نمايش روانه کميسيون مربوطه کند. فيلم های در حال تهيه کم کم تعطيل شد و امور مربوط به مونتاژ، چاپ و صدابرداری اغلب فيلم ها به کندی گرائيد. با آن که بهار فصل تهيه فيلم و شروع فعاليت های تازه در تمام استوديوهای ايرانی است، ولی امسال هيچ تهيه کننده ای جرات تهيه فيلم از روی سناريوهای مارک دار هميشگی را پيدا نکرد و وقتی سختگيری وزارت فرهنگ و هنر چهره اصلی و اساسی خود را با نشان دادن شدت عمل از طريق تعيين تعداد سينماهای نمايش دهنده هر فيلم، بنا بر ارزش و اهميت آن، نمايان ساخت، يک باره بر ميزان رفت و آمدها و ملاقات های خصوصی و غيرخصوصی در استوديوهای سازنده فيلم افزوده شد و جلسات متعددی از برای "چاره انديشی" تشکيل گرديد. عناصر سينمای فارسی هنوز حاضر نبودند که اقدامات وزارت فرهنگ و هنر را جز از دريچه فکر غلط اقتصادی و انديشه نامربوط تجاری خود نگاه کنند. مبارزه علنی و پنهانی عليه دستگاهی که چشم انداز احياء سينمای ملی ما را روشن کرده و افق زيبائی از برای "فيلم ايرانی" به وجود آورده است نتوانست تزلزلی در تصميمات اخير اين وزارتخانه در تصفيه صحيح و اصولی فيلم فارسی از عوامل و عناصر کثيف، ناراحت و بی فرهنگ به وجود آورد، و از اين لحظه به بعد علی رغم فعاليت های کودکانه جمعی از تهيه کنندگان که در واقع نگران کيسه های از پيش دوخته خودشان و يا پر کردن جای خالی ريال هائی که از مدت ها پيش به اميد فروش فلان فيلم مبتذل خود در چهار گوشه عالم خرج کرده بودند می باشند، بعضی از تهيه کنندگان خوب سينمای ايران که اصول اصلاحی وزارت فرهنگ و هنر را با قلب خود پذيرفته و خط مشی تازه اين وزارتخانه را آخرين راه مبارزه با سينمای فاسد و پی ريزی يک سينمای اصيل ايرانی تشخيص داده اند، کوشش های چشمگير و ارجمندی را در پايه ريزی مجدد صنعت و هنر فيلم در ايران آغاز کرده اند. برای ما که هميشه در انتظار "سينمای ايرانی" بوده و از ايستادن در جوار "فيلمفارسی" احساس اندوه کرده ايم آغاز يک چنين کوشش هائی - هر چند بسيار اندک و در مقدمه - بزرگ و ستودنی است.»

و در ادامه مطلب، بر اساس مشاهدات شخصی خودم و به عنوان نمونه، شرحی داده بودم در باره کوشش ها و اقدامات عباس شباويز، مدير «آريانا فيلم»، که دست در دست کسانی مثل بهروز وثوقی، مسعود کيميائی و شاپور قريب در تدارک ايجاد پايگاهی بودند برای تهيه فيلم های «خوب و باارزش» که بعدا در ادامه اين خاطرات و در جای خود به آن خواهم پرداخت.

کار تشويق و حمايت مجله «فيلم» از اقدام سختگيرانه وزارت فرهنگ و هنر در خصوص ممانعت از دادن پروانه نمايش به فيلم های مبتذل فارسی به جائی رسيده بود که من در شماره بعدی مجله، شماره نوزدهم، چهارده ارديبهشت ۱۳۴۸، باز در يکی از يادداشت های سردبير با عنوان «هورا... سانسور!» نوشتم: «بدون شک مبارزات قلمی نويسندگان مومن سينمائی در سال های اخير نقش سازنده ای در تصميمات کنونی کميسيون نمايشات وزارت فرهنگ و هنر در باره سينمای گمراه فارسی داشته است. گروه منتقدين برجسته سينما که در هر کجا بوده اند به عناوين مختلف با سينمای ناراحت و کج رو فارسی - و نه ايرانی - مخالفت کرده و پيوسته اشکالات کار را مطرح نموده اند در تحولات اخير سهم عمده ای را به خود اختصاص داده اند. از يکی دو سال پيش که کم کم سينمای فارسی به واسطه زد و بندهای تجاری و پيدا کردن "سر نخ" و انگشت گذاشتن روی عقده های تماشاگران فيلم های خود "آثار" پرفروش و خائنانه ای ساخته و با ارائه آن ها توانسته بودند بعضی از نشريات و مجلات شبه هنری [اشاره به مجله «فيلم و هنر» که در آن زمان ارگان غيررسمی فيلمفارسی سازان بود] را زير سلطه خود در آورند، مبارزه "اصولی" با سينمای منحط فارسی، تنها در يکی دو جبهه واقعی (از جمله مجله «فردوسی») ادامه يافت و از اين تاريخ به بعد مباشران "فيلمفارسی" خود را با گروهی منتقد صلاحيتدار و نويسنده واقعی و مطلعين امور سينمائی روبرو ديدند. انتشار مجله ما با فرم کنونی و روش تند انتقادی و اصلاحی آن ادامه راهی بود که از سال ها قبل به کوشش تنی چند از علاقه مندان سينمای واقعی در ايران آغاز شده و به طور پراکنده گسترش يافته بود. مجله ما از نخستين شماره های خود پشتيبانی خود را از سينمای اصيل و واقعی ايرانی اعلام کرده و شديدا با سينمای قلابی فارسی به مبارزه برخاسته است. از همين رو می بينيد که در صفحات اين مجله از کوچکترين رويداد اصيل سينمائی با ستايش ياد شده و همه نادرستی ها و سياه کاری ها با چوب تحقير رانده می شود.»

و پس از اين مقدمات افزوده بودم: «جلوگيری از نمايش فيلم های بنجل فارسی و ندادن پروانه نمايش به بسياری از اين نوارهای متحرک که بوی عفونت آن ها حتی از لابلای سطور و عکس آگهی هايشان نيز به مشام می رسد، اقدام بزرگی است که به دگرگونی و ترقی سينمای ايران منتهی خواهد شد. اگر ما امروز چنين اقدامی را ستايش می کنيم و پشتيبانی خود را از [اين حرکت تازه] کميسيون نمايشات وزارت فرهنگ و هنر اعلام می داريم به واسطه اين است که خود از آغاز کار هشدار دهنده بوده ايم و در واقع شايد ما نيز جزو عواملی باشيم که وزارت فرهنگ و هنر را در گرفتن چنين تصميم عاقلانه ای رهنمون بوده اند. راه اصلاح و نجات سينمای فارسی همين قيافه خشن و بی رحم "سانسور" است و اگر امروز ما شاهد کوشش های تازه ای در زمينه تهيه فيلم های بهتر و برتر هستيم نتيجه پيگيری و ادامه يک چنين وضعيت خشنی است. [چنين است که] با آرزوی ايجاد "سينمای نوين ايران" و [اميد به] ترقی صنعت سينماتوگرافی ملی، برای "سانسور سازنده" کميسيون نمايشات هورا می کشيم.»

نوشتن و چاپ و نشر اين گونه حرف ها در يک مجله هنری و سينمائی پرتيراژ و پرخواننده، البته، نمی توانست خالی از خطر و بدون واکنش عصبی طرف های مقابل و مجموعه ای باشد که در آن برهه از زمان موجوديت و منافعش را در مخاطره ای جدی ديده و احساس می کرد در لبه پرتگاهی مخوف قرار گرفته است. نتيجه اين که، «اتحاديه صنايع فيلم ملی» به شکلی و برخی از تهيه کنندگان - و حتی شماری از بازيگران فيلم ها - به گونه ای ديگر به فکر مقابله خشن و «گوشمالی دادن» من افتادند که شرح آن را در بخش های بعدی اين خاطرات خواهم آورد.

ــــــــــــــــــــــــ
• چگونه روایت ایرانی فیلم معروف "گراجوئت" با شرکت من و توران مهرزاد ساخته شد! بخش نخست خاطرات سینمایی تقی مختار
• فریدون گله که بود و «کندو»ی او چگونه ساخته شد٬ بخش دوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• ناصرخان از کلاه مخملی متنفر بود! بخش سوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه «سلطان قلب ها» غفلتا «ضربه فنی» شد! بخش چهارم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه من از بازی در فیلمی به کارگردانی خودم حذف شدم! بخش پنجم خاطرات سینمایی تقی مختار
• کارگردانی فیلم "تعصب" برای من سرشار از درس و تجربه بود، بخش ششم خاطرات سینمایی تقی مختار
• خسرو هریتاش؛ فیلمساز مهمی که در سایه ماند، بخش هفتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• همه چيز با انتشار مجله «فيلم» آغاز شد...، بخش هشتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا انتشار مجله "فيلم" موجب نگرانی تهيه کننده‌ها شد، بخش نهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• حرکت در جهت ايجاد يک "سينمای ملی"، بخش دهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• اولين ملاقات با مسعود کيميائی، انتخاب "هنرپيشه ماه"، و مصاحبه با مسئولان سنديکای هنرمندان، بخش یازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• گسترش انتقادهای تند از "فيلم فارسی" و واکنش عصبی فيلمسازان، بخش دوازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• جبهه‌گیری تند نویسندگان مطبوعات و منتقدان فیلم در برابر سازندگان «فیلم فارسی»، بخش سیزدهم خاطرات سینمائی تقی مختار
• «فيلم فارسی» و بستر سياسی و اجتماعی جامعه ايران در دهه ۴۰، بخش چهاردهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• افول غمناک ناصر ملک‌مطيعی و نظرات کوبنده فريدون فرخزاد درباره کارگردان‌ها و فيلم‌های فارسی، بخش پانزدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• بمب گذاری عباس پهلوان زیر «بنای فرسوده و کهنه» فیلم فارسی! بخش ۱۷ خاطرات سینمایی تقی مختار
• رو در روئی و حملات متقابل سناريست‌های فيلم‌ها و نويسندگان مطبوعات! بخش ۱۸ خاطرات سينمايی تقی مختار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016