یک: همه ی ما دوست داریم که دوست داشته شویم، محبوب باشیم، و: در چشم! محبوبیت، متاعی ست دو جوره. یا نرم به نرم بر قامت شعور و هنر و دارایی های انسانیِ ما برمی افرازد، یا ناگهان به جرقه ای و تپشی و موجی و هیجانی بلندا می گیرد و کمی بعد به خاموشی می گراید. مستقیم می روم سرِ اصل مطلب. که چه؟ این که: بیش از همه ی ایرانیان، این حضرت سید علی خامنه ای ست که به محبوبیت و دوست داشته شدن محتاج است. محبوبیت امام خمینی و خامنه ای از نوع دوم است. که ناگهان با تپشی و هیجانی و موجی بلندا گرفت و کم کم کم فروغ شد. این روزها طرفداران که هیچ، حتی خانواده های خمینی و خامنه ای شهامتِ این را ندارند که در میان مردم بایستند و از خمینی و خامنه ای و کارهای کرده و نکرده اشان دفاع کنند. همان خمینی ای که یک روز، مردم، از خودِ خدا بیشتر دوستش می داشتند و کفش هایش را می لیسیدند، و با تماشای چهره ی سرد و منجمدش های های می گریستند.
دو: سید علی برای این که تنهاترین محبوب ایران باشد، و در چشم، همه ی محبوب های در چشم را به حاشیه راند یا فراری داد یا به خاک مذلت افکند یا از هستی ساقطشان کرد یا درختِ محبوبیت شان را بیخ بُر کرد یا به لجن فضاحتشان آلود. سید علی برای این که تنها محبوبِ بی رقیب کشور باشد، بسیاری را از بلندای شهرت و وجاهت به زیر کشید و نابودشان کرد تا تنها خودش بر تارکِ تاریخ و جغرافیای این مرز و بوم بدرخشد و نه دیگری. رازِ این که بسیاری از شخصیت های محبوب کشور، چه هنرمند چه دانشمند چه پزشک چه ادیب چه نویسنده چه سرمایه دار و چه کارآفرین از ایران رانده شدند و در غربت فرسودند و آنانی که مانده اند، اجازه ی آمدن به کشور را ندارند، در همین است. که چه؟ که در این کشور، تنها و تنها این سید علی است که باید محبوبِ برتر باشد.
سه: در یک مثال دمِ دست، شما اندازه ی محبوبیتِ هنرمندانی چون گوگوش و داریوش و ابی را مقایسه کنید با اندازه ی محبوبیت سیدعلی خامنه ای. که اگر خامنه ای پنج در صد محبوبیت داشته باشد، اینان حتما بیش از شصت درصد در ایران محبوبیت دارند. در هرکجای دنیا، این دو جور محبوبیت، هیچ مزاحمتی برای همدیگر ندارند. حتی سیاستمداران نام آور، با خانواده های خویش در کنسرت های چند صد هزار نفری شرکت می کنند و لذت می برند. در اینجا، یک کنسرت اینجوری از یک خواننده ی محبوب مثل ابی، تیرهایی زهر آگینی به سمت بیت رهبری پرتاب می کند و چشم حضرت رهبر را می آزارد. نخیر، در این کشور، مردم در اطراف یک نفر باید مجتمع شوند و تنها یک نفر باید محبوب باشد و آن یک نفر سیدعلی ست.
چهار: سیدعلی در این چهل سال، تا توانست از کیسه ی مردم ایران پول برداشت و به این و آن بخشید تا ساختمان محبوبیتش بالاتر و بالاتر برود. وی به آسمانخراشی از محبوبیت می اندیشید که چون خورشید بدرخشد و چشم سنیان و نابکاران وهابی را کور کند و برای جهان تشیع، غرور بیافریند. به همین خاطر است که - همینجوری - اسم خودش را نهاد: رهبر مسلمین جهان. و به همین خاطر است که - همینجوری - غصه ی مسلمین جهان را می خورَد و مرتب دست به جیب مردم ایران می بَرَد و پول های مردم ایران را بر سر هر بنی بشری می افشاند که زیر بارانِ محبوبیت سید علی بد مستی کند.
پنج: چرا نگویم: ذاتِ الم شنگه ها و شلتاق های شیعیِ سید علی، جز برای محبوبیت در چشم مردم ایران و مردم جهان نبوده و نیست. سیدعلی، آنچنان محبوبیت را دوست دارد که با گام های برون مرزی اش، به سمتِ جهانی شدن نیز خیز برداشت. تا نامش در سینه ی تاریخ به شهرت و شجاعت و قاطعیت و رهبریت جهان اسلام ثبت شود، و اعجاب همگان را برانگیزد، و سیخ گداخته ای به چشم وهابی ها فرو کند، و داغ سوزان سینه های سوخته و منبرها و حوزه ها و شخصیت های تحقیر شده از سنیانِ درازنای تاریخ را، التیام بخشد.
شش: شوربختا که سید علی در معرکه ی جهانی شدنش چندان موفق نبود و با همه ی پولی که از جیب مردم ایران برداشت و در این راه خرج کرد، و با همه ی بلندای دروغینی که بر آن ایستاده بود، ناگهان با ریختنِ بتن بر قلب رآکتورهای هسته ای اش، با سر بر زمین نشست. امروز، سید علی خامنه ای، طبق آمارهای جهانی، نامحبوب ترین، یا به گویشی دیگر: منفور ترین شخص نخست در میان شخصیت های برترِ جهان است. سید علی برای محبوب شدن خودش، بسیار هزینه کرد. وقیحانه البته از کیسه ی مردم. تنها جایی که پولِ کیسه ی مردم به محبوبیت سیدعلی انجامیده، استخدام بسیجیان و طلاب و حواریونِ مفتخوار وی است. که با اطمینان می گویم: اگر پول کیسه ی مردم ایران نبود، بسیاری بسیاری بسیاری از همین بسیجیان و طلاب و حواریونِ سینه چاک سیدعلی، از طواف وی خروج می کردند و او را با آرزوهای خاکمالی شده ی شیعی اش تنها می نهادند.
هفت: یکی که پول ندارد، اگر شعوری و معرفتی و دانشی و ادبی و هنری نداشته باشد، نابود است. سید علی در این چهل سال، بضرب پول مردم ایران، هم همه ی شعورش را و هم همه ی معرفتش را و هم همه ی دانشش را و هم همه ی ادبش را و هم همه ی هنرش را بکار انداخته و تلاش کرده نامی از خود بدرخشاند اما بجایی نیز نرسیده. سیدعلی، بدون پول مردم ایران نابود است. من - محمد نوری زاد - روزهای افولِ دم و دستگاه پوشالین سیدعلی را بسیار دمِ دست می بینم.
هشت: یک روز، مرد کهن سال زباله گردی را دیدم که پیراهن ژنده ای به تن داشت و گاری لق لقویی را هل می داد و داد می زد: خامنه ای کجایی که مجتباتو کشتن! این مرد زباله گرد، اشاره به فریاد چاقو خورده ی فرمان - ناصر ملک مطیعی - در فیلم " قیصر" داشت که برادرش - بهروز وثوقی را صدا می زد: قیصر کجایی که فرمانتو کشتند. راستی خامنه ای در کجای کشور ایران ایستاده است؟ در کجای تاریخ؟ در کجای زندگی مردم؟ در کجای بهروزی ایرانیان؟ در کجای آینده؟ همه ی این "کجا"ها ما را به سمتِ یک "نکبتِ" بزرگِ آماری اشارت می دهند. راستی چرا در آمارهای داخلی و جهانی، سید علی خامنه ای، نا محبوب ترین، یا بهتر بگویم: منفور ترین است؟ رازش در این است که مردم، دزدان و آدمکشان و مفتخواران و دروغگویان و بی هنران و ریا کاران و در یک قلم: ایرانخواران را دوست ندارند.
محمد نوری زاد