یاد ایام قدیم بخیر! گاه و بیگاه که آدم یاد آن ایام می افتد، از خنده روده بُر می شود!
مثلا اگر مسافری از راه زمینی به ایران وارد می شد، بسته به اهمیت شخص مسافر، هیات مستقبلین، با تعداد زیادی اتومبیل و دسته های گل، و گوسفند زنده به سمت مسیر ورود شخص مسافر حرکت می کرد و در میانه ی راه، منتظر قدوم مبارک مسافر مزبور می ماند.
مثلا در زمان کودکی من، به استقبال مسافری این چنین رفتیم و جمعیت قرار گذاشته بودند دسته جمعی در جاده ی قزوین منتظر ورود او بمانند!
بماند که ساعت ها گذشت و از مسافر مذکور خبری نشد و بعد از مراجعه به تلفنخانه و برقراری ارتباط از طریق «کاری یر» و دکل قزوین مشخص شد که ایشان بدون این که کسی متوجه شود، از کنار ما گذشته و اکنون در تهران زیر باد پنکه مشغول نوش جان کردن شربت آلبالو می باشد! :) نتیجتا هیات مستقبل دست از پا دراز تر دوباره به طرف تهران حرکت نمود و حوالی غروب مسافر را در تهران زیارت کرد!
می گویند یکی از قبله های عالم در سفر فرنگ اش می شنود که پادشاه فلان کشور قرار است با ترن وارد شهر محل اقامت قبله عالم شود. لذا به خدم و حشم دستور می دهد که لباس او را آماده نمایند تا او هم به استقبال آن پادشاه که نه می دانسته کیست و نه در پروتکل های تشریفاتی قراری برای حضور او در ایستگاه ترن بوده برود!
حالا این داستان را محض خنده برای قبله ی عالم ساخته اند یا واقعیت دارد من نمی دانم ولی استبعادی ندارد که با فرهنگ غنی «ایرونی» که ما ها داریم چنین اتفاقی هم افتاده باشد.
حال می بینیم در نزدیکی های دهه ی دوم قرن بیست و یک میلادی، فرمانده سپاه ظفرنمون جمهوری اسلامی، انتصاب تولیت جدید آستان قدس رضوی را به ایشان تبریک می گوید و پا برهنه به استقبال ریاست ایشان بر تشکیلات حرم رضوی می رود!
آخر مرد حسابی! تو فرماندهِ توپ و تانکی یا مامور خوب و بد سگ آستان حرم؟! رییس ات یک نفر را گماشته تا ثروت امام رضا را که ثروت مردم است، به باد فنا بدهد، تو چرا تبریک می گویی و از خودت شادی در می کنی؟ مگر قرار است نان ات را بدهد یا آب ات را؟! فشنگ ات را تامین کند یا موشک ات را؟!
می گم داریم به دوران قاجار و پیش از آن باز می گردیم، کسی باور نمی کند! :)
رشد قیمت دلار در اولین روز جدی بازار ارز