شعری اگر سرایم در راه آشنایی است
بر واژههای سرخم یک سینه دلربایی است
میخواهمت بدانی، تا قلب من برانی
پس بیش و کم بمانی، وقت گره گشایی است
از رنجها چه شاید؟ تکرار صدملامت!
حرفی نگفته باید کز جنس بی ریایی است
ای مرغ پرشکسته، کنج قفس نشسته
راهت ورای ماتم یک آسمان رهایی است
باشعرمن به شادی، میساز چون نمادی
ازشورو شوق و عصیان، چاره به همصدایی است
یک اتفاق ساده مارا رَماند از هم
پنداشتی به حرمان، راهت فقط جدایی است
یادش به خیر بودی، هم سو و میزدودی
از کینه راهمان را، وین یاد آشنایی است
ویدا فرهودی
بهار ۱۳۹۸
شغالی که ماهِ بلند را دشنام گفت*، مهدی اصلانی