زیتون ـ مهسا محمدی: «فراموش شدگان زندان» عنوانی است که بهمن احمدی امویی به گروهی از همبندیهای سابق خود در زندان رجاییشهر و بعضی از زندانیان مشابه آنان در شهرستانهای مختلف داده است. محبوسینی که با حکم حبس ابد یا به عبارتی حبسهای طویلالمدت و اتهاماتی مانند عضویت در احزاب مختلف کرد از پ.ک.ک و پژاک گرفته تا دموکرات، کومله یا سازمان مجاهدین خلق دهههای عمر خود را در زندان سپری میکنند. احمدی امویی میگوید که اگر وضع به همین منوال پیش برود تنها مرگ از آنجا خلاصیشان میدهد.
نگاهی به اتهامات و وضعیت پروندهی این افراد و وضعیت زیستی آنان در زندان از وخامت اوضاع این زندانیان حکایت دارد. کسانی که دو یا سه دهه پیش در دستگاه نه چندان خوشآوازه قضای ایران محاکمه شدند، حکمهای ابد یا اعدام دریافت کردند و بعضی از اعدامها در طی سالهای بعد از آن شکست و از آن زمان در حال گذراندن حبسهای بیانتهای خود هستند. بهمن احمدی امویی روزنامه نگار و زندان سیاسی سابق در گفتگویی با «زیتون» به وضعیت این زندانیان پرداخته است و به سوالات ما درباره مدل مواجهه دستگاه قضا و نهادهای حقوق بشری با این پروندهها و راههای احتمالی تغییر وضعیت و آزادی این زندانیان پاسخ دادهاست.
متن کامل این گفتگو از پی میآید:
آقای امویی شما در زندان اوین و رجاییشهر دوران محکومیتتان را سپری کردید و در طی دوران حبس خود با زندانیان سیاسی و عمومی زیادی دمخور بودید، چطور شد که تصمیم گرفتید مشخصا به پیگیری وضعیت این زندانیان بپردازید؟
راستش این تا حدی برمیگردد به روحیات شخصی خودم و از همه مهمتر تجربه زندان اوین و بعد رفتن به رجاییشهر. وقتی به رجاییشهر رفتم در کمال تعجب در آنجا با زندانیانی مواجه شدم که توسط همه فراموش شده بودند. از حکومت گرفته تا حتی خانواده هایشان. به سرنوشتشان علاقمند شدم و سعی کردم به آنان نزدیک شوم، دربارهاشان از درون همان زندان کار خبری کردم و تلاش کردم به نوعی تغییری در وضعیتشان ایجاد کنم. زندانیانی بودند که بیش از ۲۰ سال در زندان مانده بودند، بدون حتی یک روز مرخصی و چشماندازی برای رهاییشان هم وجود نداشت. اینکه آنان در دهههای پیش و در زمان محکومیتشان جرمی مرتکب شده بودند یا نه را حقیقتا نمیدانم و نخواستم هم به پروندهشان ورود کنم چه به واسطه اطلاعاتی که خودشان میدادند و چه ادعاهای قوه قضاییه چرا که همه یکطرفه بود و برای من امکان قضاوتی نبود. اما انسانهایی چنین فراموش شده حقیقتا عجیب بودند و من نگاهم به قضیه از زاویه انسانی آن بود.
خب با این نگاه انسانی ایراد کار در کجاست؟ چون به لحاظ قضایی شاید این توجیه برای دستگاه قضا وجود داشته باشد که آنان مخالفان مسلح ما هستند و بر اساس قوانین کشور با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکومشان کردیم.
ببینید مسئله این است که در یک قوه قضاییه سالم اساسا به گمان من نباید این اتفاق بیافتد، به این معنی که وقتی آنان برای کسی حکمی صادر کردند باید ببیند که این حکم چه تاثیری روی فرد دارد، برای حکمی چنین سنگین لااقل هر چند سال یکبار مروری به وضعیت و پرونده این افراد بشود، باید دید، رفتارشان در طی این سالها چگونه بود به فرض اگر قرار باشد این آدمها روزی به جامعه بازگردند اساسا چیزی از آنان باقی مانده است یا نه و چه آدمهایی به جامعه برگشت داده میشوند؟ مسئله اینجاست که در طی سالها هیچگاه قوه قضاییه برنگشت و نگاهی به پرونده این افراد نیانداخت تا تاثیر این احکام را ببیند یا رویههای قضایی ممکن را برای گشایش احتمالی درباره پروندههای آنان اعمال کند.
حال اینان آدمهایی پر از درد و رنجند بدون هیچ ارتباطی با بیرون، بیمرخصی و در اغلب موارد بدون ملاقات، اغلب آنان در طی این سالها افراد خانواده خود را از دست دادهاند و دیگر تصویری از دنیای بیرون ندارند. کسی دنبال کارشان نیست و در مواردی هم که توسط خانواده یا وکیلی پروندههایشان پیگیری شد، در نهایت به آنان مرخصی ندادند . زندانی ۲۰ سال ۲۵ سال تا ۳۰ سال در زندان مانده بدون هیچ روزنه ای به بیرون، با حکم ابدی که هیچ معلوم نیست کی به پایان میرسد.
در این میان خلاء قانونی یا سکوتی در قانون وجود دارد یا این اتفاق به شکل معناداری فقط درباه این زندانیان افتاده؟
ببینید مشکل اینجاست که در قوانین ایران درباره سالهای حبس ابد سکوت شده است، یا بهتر است بگویم تا جایی که من دیدم درباره احکام این زندانیان لااقل به نظر میرسد پایانی وجود ندارد. به این معنی که متناسب با زمان دستگیری و عمر فرد ممکن است حتی تا ۵۰ و ۷۰ سال به درازا بکشد، آنان حبس ابد دارند و این بدان معنی است که حکم که بعد از ۲۰ سال ۲۵ تا ۳۰ سال به پایان نمیرسد.
مثلا عثمان مصطفیپور، زندانی کُرد وارد ۲۹ امین سال حبس ابدش شده، محمد نظری وارد ۲۵ امین سال و عمرفقیه پور و خالد فریدونی ۲۰ امین سال حبس خود را میگذرانند و سعید ماسوری در حال عبور از ۲۰ امین سال است. با توجه به اینکه امید به زندگی در مردان ایرانی ۷۶ سال است یعنی فرد میتواند در ۲۰ سالگی دستگیر شده و تا ۵۶ سال در زندان بماند.
اکثر این افراد ابتدا حکم اعدام داشتند و بعد با یک درجه تخفیف شده ابد. اما اساسا این بحث من نیست بحث من آن چیزی است که به واسطه همزیستی با این افراد در روحیات آنان دیدم.
بر اساس مشاهدات من، این افراد اساسا حتی با فرض اثبات اتهاماتشان در زمان صدورحکم، حالا دیگر نمیتوانند خطری برای حکومت مستقر جمهوری اسلامی داشته باشند. آنها استحقاق این را دارند که پروندههایشان به نگاهی به دهههای گذشته در زندان بازبینی شود، با نگاه به اینکه در طی این سالها بر آنان چه گذشت و اساسا چه کنشهایی داشتهاند. این افراد به شدت آسیبپذیر و دچار بیماریهای شدید روحی و جسمی شدهاند و به فرض آزادی باید سالهای زیادی را بین مطبهای مختلف و خانههایشان در رفت و آمد باشند تا بتوانند تبدیل به فردی عادی شوند، که باز هم نمیشوند.کاملا بیخطرند. آنان حتی قادر نیستند ارتباطی با دنیای مدرن بگیرند، اساسا پیش از اختراع یا همه گیر شدن اینترنت به زندان رفتهاند و اساسا درکی از فضای مجازی ندارند و در صورت آزادی سالهای باقیمانده عمر را باید صرف انطباق بر جهان بیرون کنند.
در نوشتههایتان به وعدههای آزادیای که به آنان داده میشود اشاره کردید، داستان این وعدهها چیست؟ آیا حقیقتا در بخشی از دستگاه قضا اراده ای برای آزادی آنان وجود دارد و چون پیگیری نمیشود به نتیجه نمیرسد یا چنانچه به نقل از این زندانیان گفتید برای «آزار» بیشتر است؟
من نمیگویم وعدههای آزادی به قصد آزار بودهاست، گاهی بعد از شکلگیری یک موج خبری و توجه دادن به وضعیت یک زندانی و در ادامه نامهنگاریهای خود این محبوسین وعدههایی داد میشود. گاهی حتی خود مسئولین زندان برای قوه قضاییه مینویسند که باید برایشان کاری بکنید چرا که به گفته آنان با حبسسنگین شدن زندانیان نگهداری از آنان هزینهبردار میشود چرا که انواع بیماریها گریبانگیر این زندانیان میشود و از این رو خود مجموعه زندان هم تلاش میکند تا به نوعی مقدمات آزادی آنان و کاهش این هزینهها را فراهم کند. اما همه این تلاشهای کج دار و مریز تابحال بینتیجه مانده است.
محمد نظری زندانی محکوم به حبس ابد در زندان رجاییشهر
***
این وعدهها گاه بسیار نزدیک و در حال تحقق به نظر میرسد، به عنوان مثال در یکی از این موجها یکی از این زندانیان چنان منتظر آزادی بود که وقتی بعد از مدتها فروشگاهِ بند میوه آوردهبود، نمیخرید، با این امید که فرصتی برای خوردن آن میوهها پیدا نمیکنند و آزاد میشوند و حال از آن زمان ۴ سال گذشته و او همچنان منتظر است. این اتفاق اثر ویرانگیری بر زندانی دارد چرا که روال عادی زندگیاش را در زندان برهم میزند و بعد از آن و با محقق نشدن وعده آزادی بازگشت به زندگی روزمره زندان کاری خارج از توان خواهد بود.
شما بعد از خروج از زندان به جز کار خبری توانستید پیگیری قضاییای هم انجام دهید، به این معنی که پرونده آنان را دوباره به جریان بیاندازید؟
واقعیت این است که خیلی از اینها در مدت زمانی که در زندان بودند افراد خانواده خود را از دست دادند کسی نیست که پیگیر کارشان باشد، از سوی دیگر میدانید که در مراجع قضایی ما تا فرد مراجعه کننده وابستگی درجه یک با زندانی نداشته باشد نه تنها هیچ گونه پاسخی دریافت نخواهد کرد که توبیخ هم میشود که به چه حقی اساسا پرونده را پیگیری کرده است. اکثریت قریب به اتفاق این زندانیان وکیل هم ندارند از سوی دیگر پروسه گرفتن وکالت آنان نیز سخت و طاقتفرساست و مسئولان زندان با وکلای حقوق بشری که تلاش میکنند به نوعی به این پروندهها ورود کنند برخورد مناسبی ندارند و این وکلا بین شهرهای مختلف سرگردان میشوند.
من بعد از خروج از زندان سعی کردم با تعدادی از وکلا صحبت کنم، یکی دو نفر رفتند و در نهایت بعد از دوندگی زیاد موفق شدند وکالت بعضی از این زندانیان را به عهده بگیرند اما در نهایت نتیجه ای حاصل نشد.
یکی از راههای به جریان انداختن پرونده درخواست اعاده دادرسی است و همانطور که میدانید برای پذیرش اعاده دادرسی باید دلیل جدیدی به دادگاه ارائه شود، این روند زمان و کار زیادی میبرد که در حالت عادی معمولا توسط خانواده پیگیری میشود که برای آنان این امکان وجود ندارد. وکلای حقوق بشری هم که به پرونده ورود میکنند، مستقیم یا غیرمستقیم از سوی نهادهای امنیتی یا قضایی تهدید میشوند تا پرونده را رها کنند. از سوی دیگر در داخل ایران هم نهاد منسجمی از وکلا و فعالان وجود ندارد که در موارد اینچنینی بودجه ای در اختیار داشته باشند تا بتوانند وکیلی را به خدمت گرفته و پول پرداخت کنند تا شاید به این واسطه گشایشی صورت گیرد.
بجز اعاده دادرسی، امکانهای دیگر چه؟ مانند عفوهای موردی یا آزادی مشروط یا عدم تحمل کیفر به خاطر وضعیت جسمی، هیچکدام شامل حال این افراد نمیشود؟
از نظر من کسی به اندازه آنان استحقاق برخورداری از آزادی مشروط یا سایر مواردی که نام بردید را ندارد، عملکرد آنان در تمام این سالها در زندان یکی از دلایلی است که میتواند دستگاه قضا را برای آزاد کردن آنان مجاب کند. به نظرم عثمان محمدپور اگر بخواهد اعتصاب کند این حق او حتی از سوی مجموعه زندان هم به رسمیت شناخته میشود، اما این کار را نمیکند، نه به این دلیل که احساس تقصیر کند یا فکر کند آزادی حقاش نیست ، میخواهم بگویم او اساسا هیچ کاری نکرده که شامل عفو نباشد. قریب به اتفاق آنان سواد تئوریکی هم ندارد. یکی از این زندانیان حال بعد از ۲۰ سال در زندان ماندن میخواهد دوم راهنمایی را بخواند. نگاهی به مجموع این عوامل به خوبی نشان میدهد که چرا آنان مستحق برخورداری از این رویههای قضایی برای آزادی هستند و واقعا بعد از ۲۰ سال، ۳۰ سال نباید از آنان انتظار داشت که بیایند بنویسند «من غلط کردم» و شخصیتشان را هم خرد کنند تا بلکه شامل عفو شوند.
خب با توجه به آنچه که گفتید در نهایت به نظر شما راه برونرفتی از این بنبست «حبس ابد» نیست؟
ببینید من از طریق کارکردن روی این پروندهها سعی دارم که حساسیت عمومی را نسبت به آن بالا ببرم تا شاید گشایشی بشود. چرا که در حالت کلی در این وضعیت فرد باید خانوادهای پیگیر یا وکیلی کارکشته داشته باشد تا بتواند او را از زندان بیرون بکشد. برای این زندانیان در غیاب این امکانها، متاسفانه حتی نهادهای بینالمللی حقوق بشری هم در نهایت سودی به آنان نرساندند و آنها را تبدیل به پروژههایی برای دریافت بودجه کردهاند که در نهایت کاری که کردند به جز ضرر چیزی برای این زندانیان در پی نداشت. وکلای شناخته شده ایران در سطح بینالمللی مانند خانم شیرین عبادی هم تابه حال کلمهای راجع به این افراد اظهارنظر نکرده اند. واقعیت این است که به نظر من این زندانیان از هر دو سو نادیده گرفته شدند و گویی برای هیچکس دیگر وجود خارجی ندارند، چه برای جمهوری اسلامی و چه برای فعالان حقوق بشری که بیرون ایران امکانهایی در اختیار دارند.