Tuesday, Sep 10, 2019

صفحه نخست » ز نیرو بود مرد را راستی شما هم پناهندگی خواستی؟ هادی خرسندی

article5.jpgهادی خرسندی - ایندیپندنت فارسی

در مجلس عقد

عاقد هرچه تکرار می‌کند، صدای بله عروس نمی‌آید..... «دوشیزه مکرمه محترمه ...... آیا وکیلم که شما را برای جناب آقای ..... عقد کنم؟» .... صدای عروس نمی‌آید. بالاخره در پاسخ یکی از تکرارها، صدایی از گوشه اتاق می‌آید:

-«عروس رفته گل بچینه».

پشت بندش صدای زن دیگری می‌آید:

- «نه خیر، مامانش برده قنداقشو عوض کنه!»

این حکایت مال امروز است، وگرنه، در راستای عروش شدن دختران خردسال، برنامه‌هایی ریخته شده که از این پس، مراسم خواستگاری و عقد، یکجا در زایشگاه‌ها انجام شود که دیگر نوزاد را به خانه نیاورند. از همان زایشگاه یکراست ببرندش به خانه داماد.

مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی

باز هم ورزشکاری پناهنده شد!

به گمانم یک فدراسیون ورزشی هم باید در خارج کشور تاسیس کنند برای نظارت بر فعالیت‌های ورزشی ورزشکارانی که پناهنده می‌شوند.

یک مقام ورزشی به خبرنگار ما گفت:

- جلو خارجی‌ها خوبیت نداره وگرنه ما راحت می‌تونیم زنجیر ببندیم به پای ورزشکارامون.

- شاید باید تعداد بیشتری مامور امنیتی همراهشون بفرستین.

- آخه اونوقت کنترل ماموران امنیتی سخت میشه. البته وقتی ماموران امنیتی مون پناهنده میشن، ما صداشو در نمیاریم ولی خیلی مواقع هست که باید به ورزشکاران مورد اعتمادمون سفارش کنیم مواظب فرار امنیتی‌ها باشند.

- تا حالا موفق بودین؟

- نه، اونا موفق بودند. یک ورزشکار و یک مامور امنیتی باهم پناهنده شدند!

- الله اکبر.

- خواهش می‌کنم!

*****************

تهمتن! بزن مثل قرقی به چاک

ز نیرو بود مرد را راستی --

شما هم پناهندگی خواستی؟

به خارج چو در هیاتی حاضری

همان به که از دستشان دربری!

دل همرهان خودت نرم کن

سر مرد امنیّتی گرم کن

خودت را همی در دلش جا بکن

بگو آنطرف را تماشا بکن!

چو ردگیر گردد ز انگشت تو

همان به که سهمش شود پشت تو!

به او پشت کرده، نه بیم و نه باک

تهمتن! بزن مثل قرقی به چاک

*******************

اورانیوم را رها کنید، مستضعف را غنی کنید!

اینقدر که رژیم اسلامی امروز حرف از غنی سازی اورانیوم می‌زند، در آستانه انقلاب، از این بیشتر راجع به غنی سازی مستضعفین حرف می‌زد!

ناگفته نماند البته که امام خمینی از همان آغاز هم به غنی کردن اورانیوم توجه داشت. این نطق معروف ایشان که فرمود: «شاه اورانیوم ما را غنی نمی‌کرد بلکه برعکس گشنگی می‌داد به اقشار اورانیوم ...» هنوز سرلوحه اقدامات اتمی جمهوری اسلامی است.

مستضعفین را می‌گفتم. وعده‌هایی که برای رفاه حال مستضعفین می‌دادند چندان بود که خیلی از مستکبرین آتش به مالشان زدند بلکه در طبقه مستضعفین نام نویسی کنند و این بار بطور قانونی و انقلابی دوباره مستکبر بشوند.

یکی از برنامه‌هایی که برای غنی سازی مستضعفان پیاده کردند، طرح حساب صد امام خمینی بود که قرار شد مستضعفین عزیز از گردنبند و گوشواره و النگو و سیخ و سه پایه و دیگ و قابلمه، تا لحاف و تشک و فرش زیر پایشان را بفروشند و پولش را بریزند در حساب صد به نام نامی رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت آیت‌الله العظمی روح‌الله الموسوی الخمینی، دامت برکاته.

خوشبختانه بعدش معلوم شد راه انداختن حساب صد امام، به منظور غنی کردن شخص امام خمینی بوده که وجودش از مستضعفان برای انقلاب، لازم‌تر بود. متعاقبا مقامات امنیتی با بعضی از مستضعفان که وجه کافی به حساب صد نریخته بودند، به شدت برخورد کردند.

سروده‌ای که اینجا می‌آورم، سال‌ها پیش با دیدن عکسی از مستضعفی کاسه به دست، در انتهای صفی که معلوم نبود سرش به کدام قابلمه می‌رسد، به من الهام شد! کوتاهش کردم و تر و تازه. خوشحالم که نام دو تن از بزرگان جمهوری اسلامی، زنده یادان آیت‌الله مشکینی و آیت‌الله مهدوی کنی، رؤسای مجلس خبرگان، زینت بخش این مثنوی ناقابل شده است.

کاش من هم اورانیوم بودم

-----------------

کاسه خالی‌اش به کف ته صف
اینچنین ناله کرد مستضعف:

کاش من هم اورانیوم بودم
محترم قدر یک اتم بودم

تا حکومت مرا غنی می‌کرد
مثل مشکینی و کنی می‌کرد

کاش عمامه بر سرم بودی
سهمی از نفت کشورم بودی

سهمی اندازه‌ی کف نانی
کمتر از حد درد، درمانی

گفت از دست خویش در خشمم
شست پایم هنوز در چشمم

بیخودی رفتم و زدم فریاد
خط میدان فوزیه - شهیاد

خلق حاضر به صحنه‌ها بودم
بهترین پابرهنه‌ها بودم

وعده کفش داد رهبر من
برد اما کلاه از سر من

***

کاسه خالی‌اش به کف ته صف

اینچنین ناله کرد مستضعف

کاش من هم اورانیوم بودم

عشق آخوندهای قم بودم

یادم آید که آن اوائل کار

بود درباره‌ام خبر بسیار

همه جا بود حرف مستضعف

حرف‌ها هم به صرف مستضعف

وه چه عالیجناب بودم من

سوژه انقلاب بودم من

پیش از این انقلاب، یک مقدار

داشتم خانه و درآمد و کار

بعد مغلوب انقلاب شدم

رفتم از خانه گورخواب شدم

پاک درمانده بودم و غمناک
معده‌ام خشک و دیده‌ام نمناک

تا که یکروز پر شدم ز امید
کلیه‌ام را مریض کلیه خرید!

روی تخت عمل ولو گشتم
پاره از قسمت جلو گشتم

شکمم پاره شد ز تیزی چک
شد دوتا کلیه‌ام بناگه یِک

من ازین داد و این ستد راضی
شده گرم خیال‌پردازی ......

که به زیر عمل طرف مردش
ورثه کلیه را پس آوردش!

در عمل یک قران نکردم دشت
کلیه از چک سریع‌تر برگشت!

گفت آن بدبیار مستضعف
که یکی کلیه داشت بی مصرف

کاش من هم اورانیوم بودم
بمب هیدروژن و اتم بودم

تا بیفتم به روی کاخ ستم

که از این بی عدالتی خسته م

کاسه خالی‌اش به کف ته صف

رفت از حال، گشنه مستضعف!



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy