در نقابِ دین، بر ایران تاختند
مسجدی بهرِ دنائت ساختند
مسجدی سرشار از انوار ِقُدس
وندر آن جور و جنایت، کار ِقُدس
اندر آن کشتار و غارت، کار دین
لشکرِ بیداد و وحشت، در کمین
مسجدی محراب آن، کشتارگاه
واعظش قاتل، فقیهش دزدِ راه
مسجدی از بهر مال اندوختن
ریشهء انسانیت را سوختن
پول شویی میکند منبر نشین
دستِ خون آلودهاش در آستین
دین فراوان ست و سوغات قمی
ای دریغا رنگ و بوی مردمی
دین فراوان است و قرآن پکن
سُبحهء چینی به دستِ مرد و زن
دین فراوان است و تذکیر و دعا
بهر بسط ثروت و ظلم و جفا
دین فراوان است و دستارِ گران
پینه بر پیشانی غارتگران
دین فراوانست و قاری بر قبور
صوت مداحان قرین با نفخ صور
لیک قاری بر شرافت دست یاز
کرده دستِ غدر بر کودک دراز
موج در ترتیل قرآن مینهد
درس نامردی به مردان میدهد
دین فراوانست و دستنبوى روس
قبله گاهش قامت دلجو ى روس
هدیه هاى خوش زپوتین میرسد
آیه زیتون و والتین مى رسد
دین فراوانست و تازیهای نر
میرسند از کربلا بهر دَدَر
آستانِ قدس مهمانخانهشان
سرخوش از پیمودن پیمانهشان
صیغۀ ممتاز، کالای عجم
باده از بهرِ عرب در جامِ جم
دین فراوانست و پرچمها به بام
آخرت تضمین شد و دنیا به کام
مسجدی دارند جای عشق و حال
عشرتِ شرعی در این مسجد حلال
نامِ فحشا صیغه شد در این دیار
صیغه سازانند غرقِ افتخار
دین فراوان ست و مُهر و جانماز
ای دریغا اهلِ درد و اهلِ راز
قحطِ عشق و قحطِ وجد و قحطِ ذوق
قحطِ مِهر و قحطِ شور و قحطِ شوق
قحطِ علم و دانش و فضل و هنر
هر چهار، آزردهء داس و تبر
باری اکنون مسجدست ایران ما
اندرو فرشِ زمین عرش خدا
قحطِ ابادی ست، قحط شادی است
مسجدِ ما، مَقتلِ آزادی است
جهل بر وی پادشایی میکند
خادمِ مسجد خدایی مى کند
نطع خون افکنده پیشِ قبله گاه
در نماز اِستاده با قلبى سیاه
واعظ، آنجا تارکِ دنیا شدست
چون درِ دنیا به جیبش واشدست
برلبش آمین ربّ العالمین
این وطن را کرده در انبانِ دین
زر یه صندوق خدا انباشته
تخمِ فقر و تخمِ محنت کاشته
سرنوشتِ کشوری در چنگشان
سودشان در صُلحشان و جنگشان
سودِ آنان صُلح ساز و جنگجوست
زانکه شمشیرِ خدا در چنگِ اوست
ملتی نابود اگر شد، باک نیست
زانکه در خون ریختن، امساک نیست
آلت قتّاله از غرب آورند
شطّّ ِ خون بر سفرۀ چرب آورند
جرثقیل آرند و آویزان کنند
«در کجا این ظلم با انسان کنند؟»
سرزمینی را گرو گان داشته
ملت ما را اسیر انگاشته
مسجد است ایران وما زندانیان
غرق ذلّت، زیر تیغ جانیان
مسجدی زانسان که روزی مولوی
شرح آن را داده اندر مثنوی:
«کاین خبیثان مکر و حیلت کردهاند
جمله مغلوبست آنچ آوردهاند
مسجدی در جِسر دوزخ ساختند
وندر آن نردِ دغاها باختند!»
مسجد است ایران و دوزخ تابِ دین
دوزخ آورده است بر این سر زمین
راستی کین دوزخِ ایران گداز
خود، به سِیلی راستین دارد نیاز
تا به طوفانی بروبد خرمنش
دررُباید کوره گاه و گلخنش
آتش این فتنه بنشاند بر آب
وز دلِ ظلمت، برآرد آفتاب!
تا سیاهی پرده از سر درکشد
صبح صادق از افق سر برکشد
کس نسازد از خدا ابزارِ ظلم
پاک گردد از وطن آثارِ ظلم!
مسجد تزویر و سالوس ِ ضرار
در دیارِ مانماند برقرار!
از منگو مائو تا قدمگاه خامنهای، بهزاد مهرانی
فرخ نگهدار تحلیگر سیاسی؟ آن هم مستقل؟ نیکروز اعظمی