آقای محمود دولت آبادی لحظاتی پیش دیدم در« یادداشتی در سوگ سردار سلیمانی» نوشته اید:
«ازلحظه اى که خبر فاجعه ترور سردار قاسم سلیمانى را شنیدم، مفهوم این عبارات بالا ذهنم را رها نمى کند:چه سازم به خارى که در دل نشیند؟ و ازخود مى پرسم آیا این است سرنوشت همه فرزندان شایسته این آب و خاک ، با هر اندیشه و هرگرایشى؟ انهدام؟»*
آقای دولت آبادی البته هم شما و هر انسانی حق دارد تا از مرگ عزیزانش رنجور و دردمند شود تا جایی که «خاری به قلب اش نشیند». اما از آنجایی که شما از خودتان درباره ی «سرنوشت فرزندان شایسته این آب و خاک» پرسیده اید من هم از شما می پرسم:
آیا فرزندان شایسته آب و خاک ایران از نظر شما فقط قاسم سلیمانی ست؟ کسی که خودش را «سرباز اسلام و شیعه» می نامید و (از رهبرتان گرفته تا همه ی سران حکومت اسلامی) او را «سردار اسلام » می دانند؟ و آیا از نظر شما آن صدها جوانی که همین یک ماه پیش در سرزمین شان به خاک و خون کشیده شدند، در حالی که برخی شان فریاد می زدند: جانم فدای ایران؛ «فرزندان شایسته این آب و خاک» نبودند؟! آیا مرگ هیچ کدام از آن ها اثری برقلب شما نگذاشته است؟
آه آقای دولت آبادی، این قلب شما چه قلبی ست؛ که چهل سال است شاهد این همه کشتار و زندان و شکنجه ی انسان های شایسته در ایران، سوریه،عراق و... و بوده و حتی یکبار هم نلرزیده است؟!
از یادداشت های آخر هفته