به یاد زنده یاد فریدون مشیری
*
این گرگِ سالخورده، رنگ و رمق ندارد
عُمرش به باد رفته، روحش خبر ندارد
جزهای و هوی و هذیان، حرفِ دگر ندارد
باکی ز کذبِ موشک، این خیره سر ندارد
کز دشمنانِ موهوم، آرام ِ جان ندارد
*
در گِل گرفته پایش، ره پیشِ رو ندارد
بهتر زِ تَرکِ مَسند
او چارهای ندارد
بر بسته گوشِ خود را، بر بانگِ بام و برزن:
"توپ، تانک، مسسل - دیگر اثر ندارد"
*
دور از نگاهِ مردم
در بیتِ سردِ حَسرت، با کِبر و فخر و نخوت
در زورقیِ شکسته، بر موجِ خون نشسته
از سیلِ خشم و طوفان، تابِ گذر ندارد
وز ترس مرگ و مرداب، آرامشی ندارد
او مامنی ندارد
*
تا دهد میدان به هر وهم و هوس
ضعفِ خود پنهان کند این بوالهوس
نا ِبگَه نعره زَنَد همسانِ شیر
کز فریبِ ابلهان نا گشته سیر
چون نگیرد پندی از عزلِ بشیر
در مصافی عاقبت گردد اسیر
*
با که باید گفت این حالِ عجیب؟
بختِ ما وارونه شد با یک فریب
*
*
سلطانی یا توتالیتر؟ حسن بهگر