نامهای به دخترانم و هم نسلانش
این نامه را در بهمن ۱۳۹۸، چهل و یک سال بعد از انقلابی که من و همنسلان من به راه انداختیم، خطاب به دخترانم و همنسلانشان مینویسم. با این امید که ما را به خاطر خطایی که کردیم ببخشند.
ما را ببخشید که دنیای شما را خراب کردیم، قصدمان این نبود.*
میخواستیم دنیای خودمان و شما را بهتر از آنچه که بود بسازیم. اما راه را بهخطا رفتیم. مشکل در عدم شناخت از رهبر جدیدی بود که ما، میلیونها ایرانی بدون شناخت درست از او، بدون اینکه یک کتاب از او خوانده باشیم، بدون اینکه سخنانش را در بحثهای آزاد شنیده باشیم، به دنبالش راه افتادیم و شعار «مرگ بر» و «زندهباد» سر دادیم. شاید اگر آزادی_بیان بود و امکان خواندن آثار روحالله خمینی وجود داشت، اگر او در رسانهها به گفتوگوی آزاد دعوت میشد، اگر آزادی احزاب و فعالیتهای سیاسی وجود داشت شعار «مرگ بر شاه» بر سر زبانها نمیافتاد. اگر گروههای سیاسی میتوانستند روشنگری کنند، به ورطه خطرناک دنبالهروی از رهبری که نمیشناختیمش نمیافتادیم.
امروز که به گذشته مینگرم متوجه میشوم که انقلاب، در زمانی رخ داد که وقتش نبود. اصلاحاتی که این سالها زیاد درباره آن شنیدهایم، زمانش همان چهل و اندی سال پیش بود. که اتفاقا با توجه به بیماری شاه که خودش از روند آن خبر داشت و با توجه به مدیریت شاهپور بختیار که سابقه ایراندوستی و وطندوستی او بر کسی پوشیده نبود، زمان اصلاحات همانوقت بود و ما میبایستی به جای خمینی به دنبال او میرفتیم. برخلاف شعاری که آن زمان خیلی زود بر زبانها افتاد و به ناراستی ذهن مردم را گمراه کرد بختیار هرگز «نوکر بیاختیار» نبود!و همانطور که گفتم همه این مشکلات از آنجا سرچشمه گرفت که ما فرصت شناختن خمینی را نداشتیم. میپنداشتیم که رهبر دینی که لباس روحانی بر تن دارد قابل اعتماد است زیرا دروغ نمیگوید. فکر کردیم خمینی قرار نیست در دنیای مادی و سیاسی ما دخالتی کند. چنانچه خودش اینها را میگفت.
و همه چیز ناگهان در خدمت او در آمد. یادم است که منتظر میماندیم تا بیانیههای او را از رادیوی بیبیسی بشنویم. وقتی او بیانیه میداد که مثلا در فلان ساعت به خیابانها بروید، ما پیامش را از رادیو بیبیسی دریافت میکردیم و اگر شاه و اطرافیانش معترض میشدند که بیبیسی در امور داخلی ایران مداخله و انقلاب را هدایت میکند، پاسخ کاملا قانعکننده بیبیسی این بود که ما اخبار هر دوطرف را پوشش میدهیم؛ هم بیانیهها و اخبار شاه و هم مخالفانش. به هر حال اتفاقی که میافتاد این بود که هزاران نفر مثل ما عصرها گوش به رادیو میدادند تا بیانیههای خمینی خوانده شود و آنها برنامه صبح روز بعد و راهپیمایی ها را بدانند.
بازخوانی این خاطرات برای این نیست که فرض را بر مقصر دانستن دیگران از جمله رادیوهای فارسیزبان بگذاریم. چون مقصر ما بودیم که ندانسته به حکومتی که از محتوایش بیخبر بودیم رای دادیم. مشکل از ما بود که به جای گوش دادن به سخنرانیهایی که تکگویی یک فرد بود، به دنبال بحث و گفتوگو با او نبودیم. یا حتی به دنبال خواندن یک کتاب از رهبر این جریان نبودیم تا عمق نگاه و نظرش برایمان روشن شود. همانطور که گفتم اگر کتابهای او در ایران چاپ و منتشر میشد و در دسترس عموم قرار می گرفت شاید این همه دنبالهرو پیدا نمیکرد و عکسش را در ماه نمیدیدند .
اما شد آنچه که نباید بشود و رسیدیم به امروز که ایران زیبا اینچنین عزادار جوانانی است که طی این سالها جان بر سر آزادی دادهاند تا آن خطای نسل ما را جبران کنند.
رسیدهایم به امروزی که جوانانمان با چه عشق و چه سختی تحصیل می کنند، اما شغل و آینده و رفاهی که انتظارش دارند را در وطنشان نمییابند. آزادی و امنیتی که توقع دارند را در میهنشان نمیبینند. هزاران جوان ایرانی در جستجوی کار و آزادی با چشمان گریان خانه و خانواده را ترک کردهاند رفتهاند تا در اروپا و امریکا رویاهایشان را دنبال کنند و البته باعث سازندگی و آبادانی آن کشورهای میزبان شوند.
چرا؟ چون در چون در وطن جایی برای آنها نمانده است. کشور به اندازه یک خانواده صد فامیل فاسد کوچک شده و هر کسی خارج از این دایره باشد، امیدی به پیشرفت و زندگی سالم و شایسته تلاش و کرامت خود نخواهد داشت.
خمینی که در پاریس از آزادی برای همگان صحبت می کرد به محض اینکه پایش به ایران رسید و فقط چند هفته بعد از انقلاب اعلام کرد که زنانی که در ادارات و شرکتهای دولتی کار می کنند باید روسری داشته باشند. همانروز فهمیدم که یک روحانی هم میتواند بهراحتی دروغ بگوید. یک رهبر مذهبی هم میتواند خدعه کند. و همان روز راهم را بهشخصه از این انقلاب و رهبرش جدا دانستم.
از هزینهای دیگر انقلاب این بود که به عنوان یک زن اجازه قضاوت نیز از من گرفته شد. اما این هزینه هم کمک کرد که بدانم چنین انقلابی هرگز تامین کننده ازادی و برابری حقوق من به عنوان یک زن نخواهد بود. اما جدا شدن راهم از انقلابیون فرصت تازهای برای من ایجاد کرد و افقهای جدیدی را نشان داد.
برای اینکه شرمساری خودم را کم کنم، کمکم متمرکز شدم بر حمایت از قربانیان نقض حقوق بشر در قالب دفاعهای حقوقی به عنوان وکیل. در این راه هزینههای زیادی دادهام. اما صادقانه بگویم که با وجود همه فعالیتهایی که برای جبران خطای گذشته کردهام و با وجود همه هزینههایی که دادهام، هنوز خودم را بدهکار نسل جوان میدانم. نسلی که وطنشان ویران شد به خاطر اشتباه ما.
امروز چهل و یکمین سالروز همان واقعه شوم است. من بعد از انقلاب مادر شدم. میدانستم دخترانم که بزرگ شوند روزی مرا با این سوال روبهرو خواهند کرد که چرا با انقلابی همراه شدم که نتیجهاش ویرانی آینده آنها بود.
وقتی به گذشته فکر می کنم خودم را مدیون نسل جوانتر میبینم. نسلی که سزاوار آن بودند که کشوری آباد تحویل بگیرند و چنین نشد.
اما به سهم خودم بابت آن راهپیمایی ها خودم را مقصر می دانم. خود را موظف میدانم از آنها عذرخواهی کنم. ما را ببخشید، باید درست نگاه میکردیم. باید درست انتخاب میکردیم!