سفیر ایالات متحدهی آمریکا در ایران، در صعود خمینی به قدرت
ــ ویلیام سالیوان سفیر آمریکا در ایران در روز بیستویکم دیماه اظهارداشت ایران پس از جمهوری اسلامی در جهت دموکراسی پیش خواهدرفت!
ویلیام سالیوان در تمام طول ماههایی که در کار انقلاب اسلامی از دور و نزدیک دخالت میکرد یک انگیزه را بیشتر دنبال نمیکرد و آن حفظ ارتش و نیروهای مسلح ایران برای حفاظت از منافع آمریکا بود. بهاین جهت در برنامهی کار و اظهارات او نزدیکی سران ارتش با همکاران خمینی، با این تصور که با این حساب این نهاد از ضربات خمینی مصون خواهدماند و خواهدتوانست در جهت گذشته که بیشتر معطوف به مراقبت از منافع آمریکا بود عملکند.
بهعنوان نمونه وی از آنجا که در پشتیبانی ارتش از دولت بختیار «خطر برخورد» میان نظامیان و انقلابیان خمینی، و تشدید بدبینی نامبرده نسبت به آنان را میدید، بر آن بود که آنان باید بختیار را رهاکنند تا بههنگام پیروزی اسلامگرایان زیر ضربات آنان نیافتند. او با این حساب های کاسبکارانهاش که از عدمشناخت تاریخ و جامعهی ایران سرچشمه میگرفت نه فقط در گمراه ساختن امرای ارتش و خیانت آنان به دولت قانونی و ملی بختیار نقش بسیار مؤثری ایفاکرد بلکه ارتش و سران آن را نیز به سرنوشت شومی دچارساخت.
این سفیر آمریکا در ایران که از ابتدای کار دولت بختیار با دستورات دولت آمریکا در حمایت بیقیدوشرط از این دولت موافق نبود، تسلط این سیاستمدار ایرانی به زبان فرانسه او را شگفتزده کردهبود، و از آنجا که از وطنخواهی و ایراندوستی وی، احاطهی او بر فرهنگ و تاریخ ایران و جهان، سوابق طولانی او در مبارزهی سیاسی و أرادهی آهنین وی چیزی نمیدانست، با داوری سطحی از روی ظواهر، او را، سهل و ساده، یک «فرانکوفیل» (هوادار کشور فرانسه) پنداشتهبود۱، «به واشنگتن نوشت که بختیار را مَنِشی خیالپرداز (دون کیشوتی) بیش نمیداند که پس از بازگشت آیتالله خمینی، سیل انقلاب، او و دولتش را با خود خواهدبرد۲.» ضمناً در حد دانش او نبود که دریابد که با بیان این تصور و آنچه در پی آن میکرد، دست به کاری میزد که «پیش بینی تحققبخش به خود» (prophéthie autoréalisatrice) مینامند. در جامعه شناسی این عنوان را به گفتارهایی میدهند که خود، بهصرفِ بیان، سبب تحقق حادثهای میشوند که آن را پیشبینیکردهاند.
سالیوان میگوید: «از گفتوگوهای خود با شاه اینگونه استنباط کردهبودم که بختیار بیشتر نقش یک محلل را برای خروج قانونی شاه از کشور بازی میکند، اما از مذاکرات خود با بختیار در کمال شگفتی به این نتیجه رسیدم که او خود را چیز دیگری میپندارد۳.»
سالیوان همچنین با مأموریت ژنرال هایزر در انتقال وفاداری نیروهای مسلح از شاه به بختیار مخالفت میکند، زیرا این کار را موجب برخوردهای تخریبی بین نیروهای مسلح و انقلابیون میداند!
وی در گزارش خود به واشنگتن مینویسد این درست آن چیزی است که باید بتوانیم از آن اجتناب کنیم. این کار به تجزیهی نیروهای مسلح و نهایتاً تجزیه ایران منجر میشود که دقیقاً مخالف منافع آمریکا است.
به نظر سالیوان، ایران پس از به قدرت رسیدن آیتالله خمینی و استقرار جمهوری اسلامی در جهت دموکراسی «پیش خواهدرفت.» در همین حال تلاش سالیوان برای خروج آمریکاییان از ایران همچنان ادامه دارد.
به گفتهی سخنگوی وزارت خارجه آمریکا، از دو ماه پیش تاکنون سیهزار آمریکایی ایران را ترک کردهاند و دوازدههزار تن دیگر از آنان نیز تا چند روز دیگر از ایران عزیمت خواهندکرد.
ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ بر سر کار بود و پس از رفتن از ایران خاطرات خود را بهعنوان «مأموریت در ایران» منتشرکرد.
ـ موضوع کنارهگیری ﻣﺣﻣﺩرضا شاه
و نحوه های مورد نظر آن
از دید مقامات دولت آمریکا
در به قدرت رسیدن خمینی مراکز و شخصیت های مختلف دولت آمریکا نقش های متفاوتی داشتند. از طرفی گفتهمیشود که در کنفرانس گوادلوپ، پس از اطلاع حاضران از حدت بیماری ﻣﺣﻣﺩرضا شاه، رییس جمهور آمریکا نیز از او قطعامید میکند. خواهیمدید که این ادعا پایهی درستی ندارد. اما، در هر حال، نه این عامل و نه کوشش های ابراهیم یزدی برای جلب اعتماد دولت آمریکا نسبت به نیات «آزادیخواهانه ی» خمینی و گزارش های فرستاده های آن دولت به پاریس برای دیدار با خمینی، به معنی موافقت نهایی کارتر با رسیدن خمینی به قدرت نبود. در کاخ سفید، میان متصدیان امر، رییس جمهور جیمی کارتر، از یک طرف، سیروس وَنس وزیر خارجه از طرف دیگر، و نیز زبیگنیو برژینسکی مشاور رییس جمهور در امور امنیتی ، سه نظر متفاوت در این باره وجودداشت که تازه نظر سفیر آمریکا در تهران، ویلیام سالیوان با هرسهی آنها بکلی متفاوت بود. بطور خلاصه تصمیمات کارتر که باید از طریق سالیوان از یک سو و با اعزام ژنرال هایزر به تهران از سوی دیگر عملی می شد دایر بر این بود که با خروج پادشاه از کشور امور سیر قانونی خود را طیکند بدین معنی که ارتش از دولت قانونی پشتیبانی کرده بخصوص از اقدام به کودتا خوددارینماید. اما، از این دو، نفر نخست، سفیر کبیر آمریکا، چنان که از نوشته های خود او در کتاب خاطراتش دربارهی این دوران برمیآید، درست برخلاف همهی رهنمودهای کاخ سفید و در جهت تشخیص کوتهنظرانهی شخص خود او که ناشی از نادانی کامل نسبت به کشور ایران، تاریخ، جامعه، فرهنگ، مردم و رهبران سیاسی آن بود، عملکرد. خواهیمدید که، در میان بیگانگان، او در به قدرت رسیدن خمینی و دارودستهاش بزرگترین نقش را داشت.
بطوری که اسناد مختلف، بویژه اسناد آزادشدهی وزارت خارجهی آمریکا در سالهای اخیر نشان میدهد، پرسش دربارهی ضرورت کنارهگیری پادشاه یا عدم ضرورت آن از هفته ها، بل ماه ها پیش از کنفرانس گوادلوپ، میان رهبران آمریکا در کاخ سفید مطرح شدهبود. در حالی که بر سر درستی یا نادرستی چنین تصمیمی از طرف پادشاه و نقش آمریکا در اخذ این تصمیم میان مشاوران رییس جمهور وحدت نظر نبود، جیمی کارتر در آستانهی این کنفرانس بود که به چنین نتیجهگیری متقاعدشد. اما همچنین دربارهی این که در صورت چنین تصمیمی جای خالی پادشاه را که تا آن زمان همهی قدرت را در دست داشته چه می توانست پرکند اختلاف نظر میان آنان عمیق بود. نظر برخی بطور خلاصه این بود که با میانجیگری میان سران ارتش و سران دینی ( نمایندگان خمینی) ترتیبی بوجودآید که آرامش برقرارگردد و ارتش بتواند به عنوان ضرورتی برای حفظ منافع آمریکا، در کنار یک حکومت «اسلامی» به حیات و موجودیت خود ادامهدهد. نظر دیگری دایر بر این بود که، چنان که پادشاه نیز یک بار با تردید قصد خود به آن را برای سفیر آمریکا بیان داشته بود، باید بهعکس شورشگران به سختی سرکوب گردند، و آرامش از این راه برقرارگردد. شخص کارتر بیشتر متمایل به این بود که کار از طریق قانونی، از راه تماس با سران مخالفان و تشکیل مرجعی قانونی، یک شورای موقت یا یک دولت، برای ادارهی کشور به پیش رود. هوادار اصلی نظریهی نخست، تفاهم با رهبران مذهبی مخالف (همکاران خمینی) ویلیام سالیوان سفیرکبیر آمریکا در تهران بود. هوادار نظریهی دوم زبیگنیو برژینسکی مشاور رییس جمهور در امور امنیتی بود. کارتر در نظریهی خود دربارهی راه قانونی در میان همکارانش تا حدی تنها بود.
در یک سند آزادشده در ۱۴ نوامبر ۲۰۱۳ می خوانیم « کارتر پیش از دیدار با همتایان اروپاییاش، در جلسهی رسمی شورای امنیت ملی آمریکا در واشنگتن، به این نتیجه رسیدهبود که شاه به آخر خط رسیدهاست.»
«بنابر صورت جلسهی نشست این شوراـ در روز سوم ژانویه ۱۹۷۹ (۱۳ دیماه ۱۳۵۷) ـ کارتر نگران از دست رفتن متحد استراتژیک خود نبودهاست. او به مشاورانش میگوید که بعد از رفتن شاه مجلس ایران می تواند منشاءِ ثبات در کشور باشد و یک ایران "حقیقتاً غیرمتعهد" که به هیچ بلوک از بلوک های قدرت جهانی وابستگی نداشتهباشد "نباید برای آمریکا ناکامی تلقیشود"۴.»
اما مذاکرات رهبران شرکتکننده در گوادلوپ، که از فردای پنجشنبهی چهارم ژانویه به آنجا وارد می شدند در جمعهی پنجم، فردای آن روز، آغاز میشد و در ابتدا به اموری جز موضوع ایران اختصاصداشت. مسئلهی ایران جزو موضوع «نقاط آشفته» بود که رسیدگی به آنها از صبح شنبه آغازمیشد. برابر سندی که از دیدار گوادلوپ منتشرشده میدانیم که کارتر مسئلهی ایران را در حاشیهی این اجلاس مطرح کردهاست. بنا بر این سند: "پرزیدنت کارتر موضع آمریکا را [چنین] بیان کرد. این که ایران، منبع مستمر صادرات نفت به کشورهای غربی، مصون از سلطهی خارجی و نیز در عرصهی داخلی مترقی باشد." کارتر خاطرنشان کرد که "اوضاع به مرحلهای رسیده که بعید است ماندن شاه در ایران به حل بحران کمک کند۵."
اما، مقدمات رسیدن به این نظر از چند ماه پیش تر فراهمشدهبود. برابر سند مورد استناد بیبیسی روز نهم آبان ماه ۱۳۵۷ (اکتبر ۱۹۷۸) ژنرال ویلیام ادوم، دستیار نظامی برژینسکی به او می گوید که «آمریکا باید فرض را بر این بگذارد که سناریوی سقوط شاه محتمل است و ببیند برای تأمین امنیت [کذا] جانی حدود ۶۰۰۰۰ شهروندش در ایران، ادامهی دسترسی به نفت ایران، و آیندهی قراردادهای تسلیحاتیاش چه بایدبکند.»
بنا به اسناد آزاد شدهی وزارت خارجهی آمریکا، نقل شده از سوی بیبیسی، «یکی از دولتمردان آمریکایی که در قبولاندن ضرورت کنارهگیری شاه در واشنگتن نقش مهمی ایفاکرد جورج بال، دیپلمات کهنهکار بود که کارتر با وخیمتر شدن وضعیت او را مأمور بررسی اوضاع ایران کرده بود.
«روز چهارشنبه ۱۳ دسامبر ۱۹۷۸ (۲۲ آذر ۱۳۵۷) شورای امنیت ملی آمریکا تشکیل جلسه داد تا جورج بال گزارش خود را ارائه کند.
«او میگوید: "شاه باید برود. او باید برود در تلویزیون ظاهر شود و بگوید که صدای مردم را شنیده... این اشتباه است که خودمان را خیلی محکم به شاه ببندیم. ما زیادی از او حمایت میکنیم."
جورج بال تأکید میکند که حمایت ظاهری از شاه در شرایطی که ارتش پشت اوست به سود آمریکاست زیرا "چنین سیاستی به رهبران عربستان سعودی اطمینانخاطر میدهد."
«راه حل جورج بال برای آرام کردن اوضاع ساده بود: شاه از صحنه کنار برود و قدرت به یک "شورای افراد سرشناس" با اختیارات واقعی منتقل شود تا اعضای دولت مورد قبول مخالفان را انتخابکند.»
چهار روز بعد - ۱۷ دسامبر ۱۹۷۸ (۲۶ آذر ۱۳۵۷) - فهرست ۲۶ نفره نامزدهای احتمالی "شورای افراد سرشناس" تهیه شده بود. فهرست به تهران فرستاده میشود تا سالیوان نظر شاه را جویا شود. آیتالله حسینعلی منتظری، آیتالله کاظم شریعتمداری، محمود طالقانی، شاپور بختیار، ﻣﺣﻣﺩ درخشش، مهدی بازرگان و عبدالکریم لاهیجی جزء کاندیداها [پیشنهادها] بودند.»
«به نظر میرسد شاه هیچگاه فهرست را ندیدهباشد. سفیر آمریکا دوشنبه ۱۸ دسامبر ۱۹۷۸ (۲۷ آذر ۱۳۵۷) وقتی به ملاقات شاه میرود خبردار میشود که او مخالف دیرین خود، غلامحسین صدیقی، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران و وزیر کشور در دولت ﻣﺣﻣﺩ مصدق را مأمور تشکیل دولت کردهاست. شاه همچنین به سالیوان میگوید که به میانجیگری آمریکا نیازی نیست زیرا مخالفانی که در پی سرنگون کردنش هستند فکر خواهندکرد که واشنگتن آماده است نقشی پایینتر از یک پادشاهی مشروطه را برای وی بپذیرد۶.»
و سفیر آمریکا در ایران، سالیوان که به تصور خود در جستجوی بهترین راه حفظ منافع آمریکاست، از این هم جلوتر می رود، زیرا بنا به همین منبع روز ۱۸ آبان ماه، ۹ روز پس از آن تاریخ است که وی این پیام مهم را به واشنگتن میفرستد که «کار شاه تمام است و مصالحهی ارتش و آیت الله خمینی و تأسیس جمهوری اسلامی تنها راه حل بحران و حفظ منافع آمریکاست۷.» [ت. ا.]
گفته شده است که خمینی نخستین بار اصطلاح جمهوری اسلامی را در تاریخ ۲۲ مهرماه همان سال، در پاریس در پاسخ به این پرسش روزنامه ی فرانسوی فیگارو که «چه رژیمی را می خواهید جانشین رژیم کنونی کنید»، به کار برده بوده است۸.
مقایسه ی دو تاریخ ۲۲ مهرماه و ۱۸ آبانماه نشان می دهد که شتاب سفیر آمریکا در تهران برای تأسیس این رژیم جدید در ایران، رژیمی که شاپور بختیار آن را «مجهول مطلق» نامید، از دستیاران خمینی در پاریس چیزی کم نداشته است!
سالیوان در کتاب مأموریت در ایران از این که در آن تاریخ چنین پیشنهاد روشن و معینی دادهباشد سخن نمیگوید؛ آنچه او از «تلگراف» مفصل خود در تاریخ ۹ نوامبر به رییس جمهور میگوید توضیحاتی است درباره ی اوضاع ایران، و البته در این جهت، اما بی آنکه عیناً چنین باشد۹.
او دربارهی این یاداشت خود برای کاخ سفید با عنوان «اندیشیدن به نااندیشیدنی» از جمله مینویسد: «من دربارهی دولت نظامی ازهاری نوشتهبودم که آن آخرین شانس شاه برای بقاء است. اگر نتواند قانون و نظم را بازگرداند و تولید صنعتی را در کشور برپانگهدارد، پیروزی انقلاب اجتناب ناپذیر است و ما باید بتوانیم با نتایج این واقعیت روبروشویم.» و از مضمون آن چنین نقل میکند: « برخی کلیشه های پایهای دربارهی ایران را یادآوری و این را که چگونه باید دگرگون شوند بررسیکردم. به عنوان نمونه، این تصور مرسوم را که ثبات در ایران بر دو پایهی پادشاهی و مذهب شیعه قراردارد یادآوریکردم.» [ت. ا.]
بعد این «نظریه» ی «جامعه شناختی» خود را ارائه میدهد که در پانزدهسالهی گذشته پایهی دینی جامعه پایهی سلطنتی آن را به شدت تحتالشعاع خود قراردادهاست. و اضافه میکند که دگرگونی در سویهی دینی آشکار است اما باید دید سویهی سلطنت دچار چه وضعی شدهاست. سپس از کاهش شدید هواداران شاه، و این که تنها نقطهی اتکاءِ او نظامیان اند بطوری که موضوع دیگر زبانزد همهی ناظران امور ایران شده، میگوید. و از اینجا به این کشف مهم میرسد که «ما باید رابطهی بالفعل و بالقوه میان نظامیان و سران دینی را مورد بررسی قراردهیم.» آنگاه پس از طرح دو احتمال غلبهی عامل نظامی بر عامل دینی، یا ناکامی آن در تحقق این منظور، و بی آن که از عامل سومی به نام ملت ایران سخنی در میان باشد، نتیجه می گیرد که در صورت دوم باید «نتایج ایجاد تفاهمی میان این دو نهاد برای منافع دولت آمریکا را درنظربگیریم.» و میافزاید « نتیجهگرفتم که چنین تفاهمی، میتواند... برای ما اساسا ًرضایتبخش باشد.»
سپس، با ذکر این مقدمه که «علاوه بر پادشاه باید عدهای از سران سطح بالای ارتش نیز کشور را ترککنند و فرماندهان جوانتری از سطح پایین تر جای آنان را بگیرند»، به دیگر تخیلات خود دایر بر این که اگر چنین شود آنگاه « آیت الله خمینی هم، با دوری جستن از انتخاب امثال ناصر و قذافی، برگزیدن بازرگان در رأس گروهی میانهرو را ترجیح خواهدداد» و « با انجام یک رشتهی منظم انتخابات و تشکیل یک مجلس مؤسسان به کشور یک قانون اساسی، و شاید هم یک پارلمان میدهد»، بال و پر میدهد. توهمات او در این یادداشت تا اینجا پیش میرود که بگوید « رهبری دینی، شامل خمینی، چنین توافقی را خواهدپذیرفت زیرا این وضع هدف های اصلی آنها را، که برکناری شاه، دوری جستن از خونریزی و برخورداری آنها از نیروهای مسلحی آماده برای برقراری قانون و حفظ نظم در خدمت نظام جدید است، تأمین میسازد.»
بنا به تصور او این راه حل «مانع از هرجومرج میشد...» و «گرچه به خوبی وضعی که می توانستیم با بودن شاه انتظارداشتهباشیم نبود اما بطور قطع از این که یک انقلاب زهواردررفته در پی داشتهباشد و نیروهای مسلح از هم پاشیدهگردد، بهتر بود۹.» بدین ترتیب بود که میتوان گفت بار دیگر کودتایی آمریکایی، و این بار به ابتکار سفیر آمریکا، اما و حتی برخلاف رهنمودهای کاخ سفید، و علیه دومین دولت ملی ایران پس از شهریور بیست، همچنان بر اساس اتحادی از سران ارتش و آخوندها به رهبری خمینی، که ویلیام سالیوان میان آنها برقرارکرد، صورتگرفت تا به گفتهی او در کتابش در ۵۷ نیز، باز دو طرف قدرت را تقسیم کنند، البته این بار به رهبری خمینی. سالیوان که به گفتهی خودش حکومت آخوندها را بر دولت قانونی بختیار ترجیح دادهبود، با عقل کوچک خود، بانی اصلی اعلام «بیطرفی ارتش» میان دولت بختیار و سران فتنه بود. بدین ترتیب همان کودتا به شکلی جدید تکرارشد. در هر دو مورد با کودتایی آمریکایی علیه یک دولت ملی ایران سروکارداشته ایم؛ بار نخست به دست بخشی از نظامیان و با مشارکت آخوندها در آن، و شراکتشان در قدرت حاصل از آن. و بار دوم، به ابتکار سالیوان، که بر اساس توهمات کودکانهی خود در مورد آخوندها، در خنثی کردن ارتش از راه همدستکردن امرای آن با نمایندگان خمینی در تهران در رسیدن اینان به قدرت، با مشارکت امراءِ ارتش اما بهنفع آخوندها و بهرهبری مطلقالعنان خمینی، بزرگترین نقش را بازی کردهبود!
۳۸ـ تدارکات و ترتیبات سالیوان برای
ایجاد پیوند میان ارتش و نمایندگان خمینی
* برگرفته از کتاب زندگی نامه ی سیاسی شاپور بختیار، نوشته ی علی شاکری زند، صفحات ۲۹۱ تا ۳۰۱.
۱ - ویلیام سالیوان، مأموریت در ایران، به انگلیسی، ص. ۲۳۵.
W.H. Sulliwan, Mission to Iran, W. W. Norton & company, p. 235, New York, London.
۲ - همان، ص. ۲۳۶.
Idem, p. 236.
۳ - همان، ص. ۲۳۵.
Idem, p. 235.
۴ - بی بی سی، کامبیز مفتاحی، آمریکا چطور از شاه قطع امید کرد، ۲ ژوئن ۲۰۱۶ ـ ۱۳ خرداد ۱۳۹۵.
۵ - پیشین.
۶ - کامبیز فتاحی بیبیسی، آمریکا چطور از شاه قطع امید کرد، ژوئن ۲۰۱۶ـ ۱۳ خرداد ۱۳۹۵.
۷ - ویلیام سالیوان، مأموریت در ایران، ترجمه ی محمود طلوعی، ۱۳۵۷، نشرِ علم، صص. ۲۰۲ ـ ۲۰۱.
۸ - صحیفه ی نور، ج. ۲، ص. ۳۶.
۹ - ویلیام سالیوان، همان، صص. ۲۰۲ ـ ۲۰۱.
کرونا و حکمرانی پیشامدرن، نصرالله لشنی