عنوان نوشتهی بالا، توجه مرا جلب کرد: "روزی بر میگردم که مردم کشورم آزاد باشند".
نخست باید بگویم که تا خواندن این عنوان، هیچ شناختی از این شخص نداشتم، و در مورد شخص او نیز هیچ نظر مثبت یا منفی ندارم. ولی میخواهم "این نوع برخوردها" را که تعداشان کم هم نیست، با هم بررسی کنیم.
بیان این مطلب که "روزی بر میگردم که مردم کشورم آزاد باشند"، یا صادقانه است، یا ژست و خود فریبی است؟ چنانچه ژست و خودفریبی است، نیازی به بررسی ندارد، زیرا همه مان با چنین پدیدهای چون که از مشکلاتِ فرهنگی مان میباشد، آشنائی کامل داریم. ولی چنانچه بیانی، صادقانه است، این شخص نه مسئولیتی برای کشورش حس میکند و نه نقشی برای خودش در آزاد کردن مردم میبینید! این نوع اشخاص هنوز رعیت و اُمت هستند و به مقام شهروندی نرسیدهاند. شهروند، هم در مقابل کشور و جامعه، احساس مسئولست میکند و هم در تعیین سرنوشتش نقش دارد.
آنچه ما را در ایران، بشدت آسیب پذیر کرده پدیده یِ "مقبولیت زور" میباشد. مقبولیت زور است که زمینهی مساعدِ دیکتاتور پرور بوجود آورده؛ و ادعای مشروعیت الهی است که شعار: خدا؛ شاه، میهن" را بما قبولانده. چنانچه مقبولیت زور نبود، هیچ انسان عاقل و بالغی، "چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه" را نمیپدیرفت؛ و خفت و خاریِ اُمت اسلامی که میگوید ما "قادر به تشخیص راه از چاه نیستیم" را تحمل نمیکرد!
قانون اساسی جمهوری اسلامی (اصل ۵۶) در مورد ادعایِ مشروعیت الهی، مینویسد: "حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست". امامت و ولایت نیز متعلق به فقهاست. قانون اساسی جمهوری اسلامی میگوید: "حکومت فقها و یا شخص فقیه در جامعه اسلامی نه امری انتخابی و یا انتصابی بلکه امری الهی است. "
براساس این ادعاها و فرضیات: حاکمیت مطلق و الهی است؛ امامت و ولایت که امری الهی و نه انتخابی است، از فقهاست! قانون شریعت نیز "کل حقیقت مطلق" میباشد، و تنها فقها مشروعیت تعبیر و تفسیر و اجرای آنرا دارند! واژهای مطلق، الهی، کل و حقیقت؛ جائی برای اندیشه و خرد؛ دانش و بینش؛ اراده و انتخاب، باقی نمیگذارد. پس باید حقوقِ طبیعی انسان را نادیده گرفت، ارزش و حیثیت انسان را کنار گذاشت، و با اعتقاد و توکل، تسلیمِ نیروی (کاذب) ماورای طبیعی بود!
همهی گناهها را نیز نمیتوان بر گردنِ مردم نهاد، زیرا همیشه زور در میهن مان حکم فرما بوده. حکومتهای مان همیشه مدعی مشروعیت الهی بودند و با همکاری روحانیون، بندِ نافشان را به مذهب و خدا وصل میکردند. با همکاری نزدیک با آنان، و "نان قرض دادن" به یکدیگر، ما را در کم دانی و خرافات مذهبی، نگه میداشتند تا با باور به تقدیر و سرنوشت، به آسانی تسلیم شویم، و آنان را دنبال کنیم.
در بالا اشاره شد به مقام شهروندی؛ شهروند چیست و کیست؟ شهروند، نقطهی مقابل رعیت (در سلطنت) و اُمت (در مذهب) میباشد. شهروند میداند که انسان آزاد بدنیا میآید و از حقوق طبیعی یعنی برابری برخوردار است، او به حقِ انتخاب، اراده، و آزادی انسان باور دارد. شهروند میداند که صاحبِ اصلی این آب و خاک میباشد، آگاه است که نسبت به کشورش مسئولیت دارد و میداند باید در سرنوشت خود و جامعه، شرکت پویا داشته باشد.
شخصی که میگوید: پناهنده شدهام، روزی بر میگردم که مردم کشورم آزاد باشند؛ در حقیقت میگوید، چون توانائی مالی و خانوادگی مورد نیاز را دارد، خودش را نجات میدهد. بخش دوم نیز، ژست نباشد، خود فریبی است. مگر اینکه آستینها را بالا بزند و با قلمی یا قدمی یا درمی، برای آزادی مردم گام بردارد. زیرا، آزادی مردم، بخودی خود امکان پذیر نیست. ربطی به خدا و مذهب و معجزه نیز ندارد. آزادی مردم، در گروی آگاهی و برنامه ریزی و تلاش و از خود گذشتگی است.
امیرحسین لادن
[email protected]
ایرادهای همهپرسی فروردین ۱۳۵۸، امیر بیگلری
بی رحمی کرونا و گریبان طبیبان، امیرساسان شرفی