Wednesday, Apr 8, 2020

صفحه نخست » سهم‌خواهیِ عفونی، مسعود نقره‌کار

Masoud_Noghrehkar_3.jpg۱

اینان کیانند که با دهان‌های کف کرده از روی ناله‌ها، از روی شانه‌ها، از روی اجساد بالا می‌روند تا خود را به آن تخت خونین وعفن برسانند، برآن بنشینند یا تخت نشینان را ماندگارتر کنند.؟
تلویزیون را خاموش می‌کنم.
بوی عفونتی مزمن اما چرکین می‌آید.
و چشم هائی یک دست سفید که قطره‌ای اشکِ رنج انسان به خود ندیده‌اند.

۲

خانم‌ها، آقایان، دروغ می‌گوئید، دروغ گفتید، نه فقط به قربانیان، حتی به خودتان.
بوی گند دروغ می‌آید، چیزی روی قلب‌هایتان بکشید.
ببینید
قاتلان شادی و عشق صف بسته‌اند.
مرده خواران به هنگام شمارش جنازه‌ها صف می‌بندند.
صف سیاست بازان را نمی‌بینید؟
صف بسته‌اند
تا سهم خود از عفونت بگیرند، تا رقیب از میدان به درکنند.
خانم‌ها، آقایان، دروغ می‌گوئید.
و سگ‌ها با تعجب گوش تیزمی کنند.

۳

از خانه بیرون می‌زنم.
کلاغ‌ها روی کاج کنار دریاچه غوغائی به راه انداحته‌اند.
باورم نمی‌شود. می‌ایستم. نفسی عمیق می‌کشم.
"خودشه، عطرگُلِ یاس"
هنوز شک دارم.
اما نه، از پنجرۀ خانه خانم باربارا بیرون زده‌اند.
"عطر گُل یاس؟ در ناهار بازارِ مرده خواران؟ "
" چی شده امروز موهاتو بافتی، خبریه؟ "
چیزی نمی‌گوید.
قهوه‌اش را به سرعت می‌نوشد. لُپ‌های گُلگون و تُپلِ باربارا را می‌بوسد.
" شاید چند روزی مجبوربشیم همدیگه رو نبینیم مادر"
پیرزن فقط نگاه ست.
" بیمارستان آلوده ست، نمی‌خوام تورو آلوده کنم مادر"
می‌رود.
پیرزن قطره‌ها را از روی گونه‌هایش بر می‌دارد.
" مادرهمه چیز روبراه ست، نگران نباش"
خبرمی دهند.
" خاکسترش را برایتان می‌آوریم"
به همین کوتاهی و سادگی!
عطری را که دوست می‌داشت روی قاب عکس‌اش می‌پاشد.
به چشم‌های آبی دخترک خیره می‌شود.
" چرا؟ "
بوی عطرگُل یاس می‌آید.

۳
شب از نیمه گذشته است.
آسمانی پُرستاره و شبی مهتابی.
سگی دردوردست پارس می‌کند.
صدای مویه می‌آید.
صدای بارباراست.
" گفته بودی فیک نیوز وغیر واقعی ست آقای رئیس جمهور، با واقعیتِ این خاکستر چه کنم؟ "



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy