ایران وایر - پیام یونسیپور
نامش «میلاد روشنزاده» است؛ بوکسور تیم ملی جوانان ایران. خودش را متولد ۱۷ شهریور ۱۳۷۳ در محله «تجریش» تهران معرفی میکند. از ۱۰ سالگی ورزش حرفهای را در رشتههای جودو، کشتی و کیکبوکس آغاز کرد و از سال ۱۳۸۸ سراغ رشته بوکس رفت. یک سال بعد به تیم ملی جوانان ایران دعوت شد.
میلاد میگوید: «ورزش میکردم که سالم باشم. حالا همه جای بدنم جای دشنه، چاقو و شمشیر است.»
او چهار بار مورد حمله خیابانی قرار گرفت و هر بار به شکلی معجزهوار جان سالم به در برد. آخرین باری که ضرب شمشیرها در خیابان روی بدنش نشستند و به بیمارستان رفت، تصمیم گرفت سکوتش را بشکند.
میلاد ماجرا را از یک دعوای خانوادگی آغاز میکند؛ موردی که میتوانست به سادگی و شاید از مسیر قانونی به سرعت حل شود: «ما ملکی ورثهای در محله "مرزداران" تهران داشتیم. این ملک متعلق به خانواده مادری من بود. متاسفانه مادرم یک دایی ناتنی دارد که زمانی به عنوان یکی از اراذل و اوباش منطقه غرب تهران معرفی میشد. بعد فهمیدیم که نه تنها برای خودش در منطقه غرب تهران باند تشکیل داده است که حتی نفوذ ویژهای هم روی برخی از ماموران و قضات دارد.»
👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
میلاد روشنزاده میگوید دایی ناتنی مادرش روزی به بهانه گفتوگو به خانه آنها میرود، سند ملک ورثهای را میگیرد و تهدید میکند که یا ملک را به یک بیستم قیمت به او واگذار کنند یا خانه را به آتش میکشد: «من سرپرست خانوادهام هستم. گفتم اگر حرفی داری، با من بزن. نمیخواستم از راه خودش وارد شوم. گفتم مملکت قانون دارد. رفتم از این آقا شکایت کردم. چند روز بعد ماموران پلیس امنیت شهریار (اندیشه) به خانه ما آمدند اما مادرم را تهدید کردند که به پسرت بگو یا شکایتش را پس بگیرد، یا سروکارش با ما است.»
میلاد به جای این که از شکایت اولیه از دایی ناتنی مادرش بگذرد، از مامورانی که خانوادهاش را حضوری تهدید کرده بودند، به دادسرای نظامی غرب تهران شکایت میکند: «ما شکایت کردیم و انتظار داشتیم با این ماموران برخورد شود. چند روز بعد همان ماموران با چند اوباش و اراذل به خانه ما حمله کردند. آن روز خواهر و مادرم در خانه تنها بودند. در را شکسته و خواهرم را نشانده و گفته بودند این اسلحه را میبینی، با همین اسلحه وسط پیشانی برادرت یک خال هندی یادگار میگذاریم!»
او میگوید ماموران پلیس امنیت شهریار و اندیشه خواهرش را با اسلحه تهدید و فحاشی کرده، وسایل خانه را شکسته و سپس بیرون رفته بودند: «من گفتم خب پس جای اشتباهی شکایت کرده بودم. همان روز به اداره پلیس اطلاعات تهران بزرگ رفتم. به محض اینکه مشخصات ماموران و اوباش را دادم، گفتند ما اینها را میشناسیم، همه از لاتهای غرب تهران و شهریار هستند. گفتند نگران نباشید، ما برخورد میکنیم. گفتند این پرونده باید به دادسرای اوین برود چون ماجرا فقط تهدید یک خانواده نیست و باید به عنوان اخلال در امنیت ملی دیده شود. به من گفتند خودت از طریق پلیس امنیت غرب تهران هم پیگیر باش و فراموش نکن.»
میلاد روشنزاده میگوید بلافاصله به پلیس امنیت شهریار میرود و شکایت میکند: «به ما گفتند باید صدای شما را ضبط کنیم که در پرونده به عنوان مدرک داشته باشیم. بعدها فهمیدم که همان صدای ضبط شده من و مادرم را برای ماموران خود فرستاده و گفته بودند این مادر و پسر از شما شکایت آوردهاند.»
او از لحظه خروجش از پلیس امنیت شهریار روایت میکند و آن را شبیه به فیلمهای «وسترن» امریکایی میداند: «به محض این که من و مادرم پای خود را از اداره امنیت شهریار بیرون گذاشتیم و سوار خودرو شدیم، دو خودروی "سوبارا" و "بیاماو" دنبال ما افتادند. تصور کنید دو خودرو که حتی پلاک نداشتند، در طول مسیر به شکلی وحشیانه با بدنه ماشین من میکوبیدند تا از جاده منحرفم کنند.»
خودروی او را به گارد کنار اتوبان میکوبند. میگوید تصاویرش را تحویل اداره پلیس امنیت داده است: «جالبترین نکته این جا بود که وقتی خودروی من متوقف شد، سردسته این باند بیرون آمد، با قمه روی بازویش را برید و چند قطره از خونش را روی در و کاپوت خودروی من ریخت. بعدها اداره پلیس امنیت تهران با همین قطرات خود و آزمایش دیانای (DNA) تشخیص داد که ضارب فردی است به نام "ع.ت" که از اوباش غرب تهران محسوب میشود.»
میگوید: «فردای همان صحنهسازیها، دو مامور اطلاعات به خانه ما آمدند و گفتند ما اشتباه کردیم، شما شکایت را پس بگیرید، ما هم پای اوباش را از زندگی شما قطع میکنیم.» میلاد روشنزاده و مادرش فریب میخورند و شکایت خود را از ماموران اطلاعات غرب تهران پس میگیرند. اما یک روز بعد علیه میلاد شکایتی تنظیم میشود با عنوان «توهین» و «افترا»: «ما ترسیده بودیم. گفتیم هم اوباش و اراذل مقابل ما هستند، هم ماموران اطلاعات، لااقل از این شکایت بگذریم. بعد دیدیم نه تنها از ما شکایت امنیتی شده است که حتی قاضی پرونده را هم خودشان انتخاب کردهاند.»
برای میلاد روشنزاده ابلاغیهای میآید که باید ظرف پنج روز خودش را به شعبه ۲ بازپرسی شهریار معرفی کند: «اصلا نگران نبودم. مطمئن بودم حرفهایم را میشنوند. ولی از ساعت هشت صبح تا ۱۴ من و مادرم را بیرون از ساختمان نگه داشتند. بعد بازپرس یک مامور فرستاد و به من دستبند زد. بازپرس میگفت جایی میفرستمت که عرب نی انداخت! میگفت اینجا من حرف میزنم و تو گوش میکنی تا بفهمی از مامور اطلاعات نباید شکایت کرد. گفتم حاج آقا! من ورزشکار ملی مملکت هستم، بگذار یک کلمه حرف بزنم. سر سربازش داد زد که ببر این قهرمان ملی را تا بفهمد اینجا "چالهمیدان" نیست.»
او دو روز را در زندان تهران بزرگ(فشافویه) سپری میکند. بعد که با قرار وثیقه آزاد میشود، باز هم از ماموران خاطی در «دادسرای نظامی» شکایت میکند.
میلاد میگوید پس از شکایت به دادسرای نظامی، برای اولین بار ماموران خاطی اطلاعات احضار شدند: «به آنها چند جمله ساده گفته بودند که چرا به خانه این فرد ورود غیرقانونی داشتید و چرا با اوباش همکاری میکنید؟ خودتان بودید یا فقط اوباش را فرستادید؟ جلسه بازجویی که تمام شد، همین دو مامور جلوی در به من گفتند که آماده ۲۰ سال زندان باش. من خندهام گرفته بود.»
تصادفِ زمانیِ شکایتِ میلاد روشنزاده با اعتراضات آبان ۱۳۹۸، این تهدید را برایش معنا کرد: «رفته بودم دادسرای اوین برای پیگیری شکایتم، ناگهان یکی از ماموران گفت پس این روشنزاده تو هستی؟ با پای خودت آمدی سراغ ما. رییس باند تویی؟ از کجا خط میگیری؟ چه کسی به تو دستور داد بانک آتش بزنی؟! چه کسی گفته بود باند تشکیل بدهی؟ گفتم آقای عزیز! این حرفهایی که میزنی، نیاز به مدرک دارد، مدرک هم دارید؟ گفت ما خودمان مدرکیم! فیلمهایت هست که داشتی بانکها را آتش میزدی. گفتم عکسها را نشان بدهید لااقل.»
همان روز بازداشتش میکنند: «یک ساعت بعد در بازداشتگاه اطلاعات اوین داشتم بازجویی میشدم. یک پلاک ماشین به من نشان دادند و گفتند این پلاک ماشین چه کسی است؟ گفتم خواهرم. یک ساعت بعد خواهرم را هم بازداشت کردند. به خواهرم میگفتند اعتراف کن که ماشین را برادرت دزدیده، رفته و بانک آتش زده و برگشته است. به خواهرم گفتند برادرت رفت برای اقدام علیه امنیت ملی.»
او را دو روز در بازداشتگاه نگه میدارند و مستقیم به دفتر قاضی پرونده میبرند: «به خدا قسم انسانترین فرد همین قاضی بود. مرا که دید، از جایش بلند شد و گفت ورزشکار! من شرمندهام بابت این رفتار، ولی مجبورم برای آزادیات قید وثیقه تعیین کنم. قاضی به من گفت برایت پروندهای ساخته و جلوی من گذاشتهاند که حداقل تا دو ماه دیگر نتوانی از این بازداشتگاه موقت هم بیرون بیایی.»
قاضی به میلاد گفته بود که برایش قرار منع تعقیب صادر میکند چون نه تصویر و نه مدرکی علیه او در پرونده وجود نداشته است.
میگوید پس از آزاد شدن از «اوین»، باز هم پنج نفر با صورتهای پوشیده شده به خانهاش حمله میکنند، در خانه را آتش میزنند و با فحاشی و توهینهای رکیک و فریاد، خودشان را از طرف ماموران اطلاعات و همان فرد یاغی (ع.ت) معرفی میکنند: «من باز هم به پلیس اطلاعات تهران رفتم. خودشان تصاویر افرادی که هجوم آورده بودند را با دوربینهای مداربسته کوچه و ساختمانهای اطراف پیدا کردند. گفتند پیگیری میکنیم و به شما خبر میدهیم. در نهایت هم پیگیریهای پلیس اطلاعات تهران بزرگ به اینجا رسید که دو مامور اطلاعات را بازداشت کردند.»
یک هفته قبل از جلسه محاکمه ماموران اطلاعات غرب تهران، دوباره سراغ میلاد روشنزاده میروند: «گفتند چرا زحمت کشیدی، این بار زیر یکی از همان دوربینها سرت را از تنت جدا میکنیم تا بفهمی این دادگاهها همه نمایشی هستند! گفتند اگر جرات داری، پایت را در جلسه دادگاه بگذار تا بفهمی. گفتند جوری تو را میکشیم که آب از آب تکان نخورد.»
میلاد میگوید دیگر مسالهاش یک ملک مادری نبود. مدعی میشود که میخواست تا آخر خط را برای محاکمه مامورانی که خود و خانوادهاش را شکنجه روحی کرده بودند، به نتیجه برساند: «روز دادگاه علنا به من میگفتند رضایت بده و تمامش کن. همانجا تهدید میکردند که یا رضایت بده یا ما میدانیم که بعد با تو چه کار کنیم!»
اتهاماتی که رییس دادگاه برای دو مامور اطلاعات در حکم خود مینویسد، مشتمل بر «همکاری با اراذل و اوباش» و «سوء استفاده از موقعیت» میشود. میلاد مدعی است که حتی در جریان دادرسی هم مورد تهدید قرار گرفته است: «من از وقتی به پلیس اطلاعات تهران بزرگ شکایت کردم، همه چیز درست شد. روند دادرسی خوب بود. دادگاه هم به نفع من حکم داد. اما همانجا آن دو مامور میگفتند بگذار دادگاه حکم بدهد، میدهیم حکم را جلوی چشمهایت پاره کنند.»
او رضایت نمیدهد و از ساختمان دادگاه بیرون میآید: «به محض اینکه پایم را بیرون گذاشتم، چهار نفر با شمشیر به سمتم حمله کردند. مردم عکسهای آنها را گرفتند. تمام بدنم غرق خون بود.»
میلاد سه روز است که از بیمارستان مرخص شده و به ستوه آمده است: «فقط یک درخواست دارم، آقای رئیسی به داد من برسد. همین.»
او که روزی قهرمان بوکس و ملیپوش ایران بود، حالا ورزش و زندگی حرفهایش را مانند زندگی شخصی خود از دست داده است؛ قهرمانی که به یک چرخه فاسد هر روز میبازد.