به مناسبت روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان
پس از سالها پژوهش و کار در ارتباط با مسایل زنان، و گفتن و نوشتن چند صد موضوع و مطلب و یادداشت در ارتباط با وضعیت زنانِ حقوق از دست دادهی سرزمین مان (چه از نظر فرهنگی و چه از نظر حقوق بشری) مدتهاست به این نتیجه رسیدهام که ما، یعنی بخشی از زنان که در درون و یا در کنار جنبش آزادی خواهانهی زنان ایران ایستادهایم، محتاطانه، یا بی خیالانه و غیر مسئولانه هنوز از آن چه که بزرگترین لطمه را به حقوق و سلامت زنان زده، سخن نگفتهایم.
بیشتر ما سال هاست که میدانیم، اما هیچوقت بی پروا و مستقیم نگفتهایم که دلیل این همه خشونت و رنج و مصیبتی که زنان ایران گرفتارش شدهاند، هیچ چیز نیست جز مذهبی که اکنون حکومتاش بر سرزمین ما مسلط شده است. (در این جا از نقش مستقیم و ویرانگرانهی این مذهب بر آموزش و پرورش، میراث فرهنگی، محیط زیست و بسیاری چیزهای دیگر نیز نمیگویم و آن را برای زمانی دیگر میگذارم)
بسیاری از ما زنان سال هاست به این آگاهی رسیدهایم که هیچ موضوع و رویداد سیاسی یا فرهنگی و یا اقتصادی در طول تاریخ سرزمین مان بیش از، مذهب اسلام و به ویژه تشیع، به زنان ایران آسیب نرسانده است.
برخی از آگاهیهای این سالهای ما، درست به سبک مردمانی دلسوخته در قرن شانزدهم و هفدهم اروپاست که برای نجات از خشونت و خفقانِ، مذهبِ مسلط بر بود و نبودشان، به دنبال ریشه هایی از دوران خوشبختیهای باستانی خود گشتند. ریشه هایی که میتوانست جوانه هایی نو و تازه دهد. و در سرزمینهای آنها جوانه داد و اکنون هر جوانهای به درختی کهن تبدیل شده که سایه بر سر مردمان زیادی انداخته است.
ما نیز چندی ست از سر نیاز بر تاریخ باستانی مان چشم گشودهایم و به تماشا و تحسین آن داشتهها و امکاناتی نشستهایم که به نسبت آن زمان، و به ویژه در مورد زنان، بسیار بیش از آن چه هایی است که امروز حسرتش را داریم.
این آگاهی اگر چه بی خبران از اهمیت تاریخ را چنان آشفته کرده که به تمسخر و طنز به ما لقب «باستانگرا» دادهاند، اما به ما کمک کرده است تا بتوانیم عمیق تر تاریخ هزار و چهارصد سالهای را مرور کنیم که جز زخم و خشونت و ویرانی دست آوردی برایمان نداشته است و ما همیشه آن را فقط به گردن «اعراب مهاجر» انداختهایم.
آگاهی ما، شبیه به برخی از دوستان کمونیست نیست که صرفا با خشم و نفرت نسبت با هر دین و مذهب و خدایی جبهه میگیرند، یعنی با یک ایدئولوژی به جنگ ایدئولوژی دیگری میروند. جنگی که حداقل تا کنون هیچ توفیق عملی نداشته است.
آگاهی ما شبیه برخی از دوستان ملی گرا هم نیست که از «بی عیب بودن اسلام» و «بدی مسلمانی» میگویند و برخی از رهبرانشان حتی «ایران را وامدار تشیع» میدانند.
ما حتی چون رهبران اپوزیسیون سیاسی (چپ و راست و پادشاهی خواه و جمهوری خواه) هم نیستیم که یا به «تغییر قوانین مذهبی» امید بسته باشیم و یا خواستار «تغییر حکومت اسلامی به حکومتی سکولار» باشیم.
ما میدانیم که بیشتر افراد این سازمانها و گروهها و حزبها، میدانند اما حاضر نیستند اعتراف کنند که حتی با تغییر قوانین و یا تغییر حکومت اسلامی به سکولار نمیتوان این هیولایی را که خمینی (به یاری کشورهای غربی) از اعماق قرون وسطا بیرون کشید و در قرن بیستم به جان میلیونها انسان بی گناه، و به ویژه به جان زنان انداخت، آرام و مطیع کرد.
بله ما، یعنی بسیاری از زنان جنبش آزادی خواهی مدتهاست که اینها را به خوبی میدانیم و گاه «پنهانی» درباره آن گفتگو میکنیم اما برخی از ما (حتی با این که در خارج کشور هستیم) به دلایلی در مورد آن سکوت کردهایم... نه! بگذارید از ما نگویم و فقط از سکوت خودم در این مورد بگویم. (چرا که ممکن است برخی اینها را گفته باشند و من شانس دیدن و یا شنیدنش را نداشته ام)
من حداقل در این چندین سال گذشته میدانستم که اگر در کشورهای پیشرفته با سکولاریسم، یا لائیسم و یا سوسیال دموکراسی توانستهاند مذهب را به خلوت نیایشگاههایشان بفرستند، و مردمان و به ویژه زنانشان را از زخمهای مذهبی دور کنند، فقط به دلیل قدرت سکولاریسم یا لائیسم یا دموکراسی و دیگر ایسمها نبوده است، بلکه به دلیل «ارزش» هایی بوده که در آن نوع مذاهب وجود دارد، که مهمترین آن غیرسیاسی بودن، انسانمدار بودن و اهمیت نقش مهر و مهربانی میباشد.
من اکنون باور کردهام که هیچ نوع دموکراسی و سکولاریسم و سوسیالیسمی نمیتواند مذهبی را برای همیشه رام و مطیع کند که هیچ نوع قابلیت تطبیق با دنیای مدرن و جهان پیشرفته را ندارد، هیچ رحم و شفقی نسبت به انسان و گیاه و آب و خاک در احکامش نیست، و عاشق نشستن بر صندلی قدرتهای این جهانی ست؛ چه این مذهب در حکومت باشد و چه ظاهرا کاری به سیاست نداشته باشد.
تجربههای همین یک قرن گذشته به روشنی به من میگویند که کار این حکومتهای سکولار و دموکرات در کشورهایی که دین اسلام در آن مسلط است، یا به ناچار به دیکتاتوری کشیده و یا مذهبی که به دلیل خصوصیات خاص خود نمیتواند در نیایشگاههایش آرام بگیرد و با خدای خودش تنها باشد، دوباره از گوشهای سر بر آورده و به اصل خویش، که خشونت و استبداد و خونریزی ست باز گشته است.
همه ما در این چهل و یک سال گذشته شاهدیم که مذهب اسلام، به ویژه تشیع یکی از خشن ترین و بی رحم ترین مذاهب در ارتباط با زنان است. خوشبختانه یا متاسفانه آن چه ما در این مدت دریافتهایم نه از روی کتاب و اسناد کتابخانهای، بلکه برگرفته از دیده هایی ملموس و واقعی بوده است. اما چرا من از این واقعیت سخن نگفتهام؟
من به عنوان یک باورمند به اعلامیهی جهانی حقوق بشر، میدانم که هیچ کسی را نمیشود به خاطر داشتن مذهب و مرام و عقیدهای آزار و یا حتی ملامت کرد، اما این را هم میدانم که بر اساس همین اعلامیه هیچ کسی هم مجاز نیست که به پشتوانهی مذهب و مرام و عقیدهای دیگران را آزار و شکنجه کند. اما متاسفانه دولت هایی و یا کسانی به دلیل منافعی سیاسی و یا مادی و به بهانهی «حقوق بشر» جلوی افشاگری و یا انتشار خشونتها و جنایت هایی را میگیرند که اگر چه به دست حکومت هاست اما با توجه به احکام مذهبی انجام میشود.
من و امثال من که هیچ ملاحظهی سیاسی یا مادی یا حتی مذهبی در این موارد نداریم و چهل و یک سال است که در اپوزیسیون فرهنگی این رژِیم با آن مبارزه کرده ایم؛ چرا از گفتن این واقعیت پرهیز کردهایم که مساله «نه مسلمانی ست، که عین اسلام است».
صادقانه بگویم من یکی همیشه وقتی خواستهام که به طور مستقیم بگویم که این همه بی رحمی و خشونت افسارگسیختهای که حکومت اسلامی حاکم بر ایران در مورد زنان انجام میدهد، دقیقا از احکام و احادیثی ست که در اسلام وجود دارد، به فکر مردمان بی خبر و بی گناهی افتادهام که چون باورمند به این مذهب هستند، آزرده خواهند شد.
دلم نیامده به زنی که در فقر و فلاکت است، زنی که دانشی ندارد، و یا زنی که به خاطر رفتن به بهشتی خیالی، تن به جهنمی واقعی داده است بگویم دلیل همهی این رنج هایی که تو میکشی از همین مذهب است و بس.
باور کنید نترسیدهام که تزلزلی در ایمان او پدید آید، ترسیدهام که امید به زندگی را در او نابود کنم. با خودم گفتهام اگر او این مذهب را هم نداشته باشد چگونه از دردها و رنجهایش با «خدا» بگوید؟ و ابلهانه به این فکر نمیکردم که: خب این همه مذهب در دنیا هست، که زنانش از شر بسیاری از عقب ماندگیها نجات پیدا کردهاند، از پوشش اجباری گرفته، تا از دست دادن بچههایشان تا تن دادن به فحشایی که نامش صیغه است، و تا تحمل چندهمسری و کتک از همسر خوردن، و تا رنج دیدن دخترکانشان که در کودکی تن به تجاوز ناشی از ازدواج میدهند و تا تحمل دهها خشونت دیگر.
چرا کسی که نیازمند مذهب است، باید مذهبی را انتخاب کند که حتی «متفکرین» قرن بیست و یکمیاش هم قادر نیستند در آن کوچکترین تغییری در جهت امروزی شدن، از خشونت دور شدن، و حداقل اندکی مهربان شدن بدهند. مذهبی که حتی «متفکرین» خارجه نشیناش که از موهبت زندگی در غربِ رها شده از مذهب برخوردارند. این شهامت شرافتمندانه را ندارند که بگویند، از برده داری گرفته تا شلاق زدن و سنگسار کردن زنان که در اسلام حکمی لازم است، عملی کثیف و غیر انسانی ست؛ این شهامت را نداشتهاند که شجاعانه مقابل همگان بایستند و بگویند اسلام بی جا کرده که گفته مردی را که زنش را کشته، پدری که دخترش را سربریده، برادری که به صورت خواهرش اسید پاشیده، چون برای حفظ ناموساش بوده، نباید مجازات شود. آنها همچنان به دنبال تنبیه اسراییل و آمریکا (و گاهی نصحیت به حکومت اسلامی) هستند، و همچنان بزرگترین قهرمان و برترین دانشمندشان جنایتکاری چون خمینی ست.
چنین مذهبی چگونه میتواند در قرن بیست و یکم در چارچوب حکومتی حتی سکولار دموکرات دست از خشونت و آزار زنان بردارد؟ با حذف عنوان «مذهب رسمی»؟ با حذف آموزشهای مذهبی در مدارس؟ با جلوگیری از تبلیغات مستقیم و غیرمستقیم مذهبی در ادارات دولتی و غیر دولتی؟ و یا با پاک کردن این دروغ بزرگ که «اسلام دین اکثریت مردم ایران است»؟ جایی که ۱۴۰۰ سال است کسی، (جز در دوران پهلوی ها) بدون پذیرش چوب و چماق و شکنجه و اعدام و حداقل محروم شدن از بسیاری چیزها، جرات نکرده بگوید من مسلمان نیستم.
این پرسشها و پرسش هایی دیگر، البته با باز گفتن و افشاکردن به تنهایی کاری نمیکند، این تنگنای هراس انگیزی ست که ما گرفتارش شدهایم و باید برای گذشتن از هر تنگنایی نقشهی راهی خردمندانه داشت. نقشهی راهی که ساختناش تنها «با خرد جمعی» میسر است و نه با صدها تنی که در اپوزیسیون یا رییساند و بی همتا و یا مرئوساند و بی اختیار.
چه میکنم؟ عاشقی، حسن مکارمی