دنیل لاریسون در «امریکن کانسروتیو» نوشت: آمریکا سابقه سو تفاهم در مورد دشمنان خود را دارد. آمریكا تمایل شدیدی دارد تا در بحثهای سیاست خارجی انگیزه های ایدئولوژیك و متعصبانه را به سایر كشورها نسبت دهد و این به ویژه در مورد چگونگی برداشت واشنگتن از دولتهایی كه از طریق انقلاب به قدرت رسیدهاند، صدق میكند. این عادت باعث شده تا رهبران ما عموما نسبت به تهدید این چنین کشورها مبالغه کنند. این امر همچنین باعث شده که آمریکا شواهد عملگرایی دولت دیگر را به عنوان یک فریب کاری رد کند و آن را فرصتی برای دیپلماسی سازنده نبیند. امروز در هیچ کجا این مسئله به اندازه سیاستگذاری آمریکا در قبال ایران خودش را نشان نمیدهد.
به گزارش سرویس بین الملل «انتخاب»؛ در ادامه این مطلب آمده است: دولت ترامپ اصرار دارد که هر اقدام ایرانیها را به عنوان جلوهای از ایدئولوژی انقلابی جمهوری اسلامی ببیند. همانطور که مایک پمپئو در مقالهای برای فارین پالیسی نوشت: ذهنیت انقلابی رژیم تهران از زمان انقلاب 1979 به این سو پا برجا مانده است. وی اظهار داشت که ایدئولوژی انقلابی انگیزه اصلی برای هر کاری است که ایران در چهل سال گذشته انجام داده است. مقامات رژیم جمهوری اسلامی مسئولیتهای داخلی و بینالمللی را به خاطر انجام اقدامات انقلابی به فراموشی سپردهاند.
مقامات آمریكایی ایران را به دلیل آنکه عادی رفتار نمیکند سرزنش میکنند و معتقدند که اگر ایران حکومت دیگری داشته باشد، سیاست خارجی آن كاملاً متفاوت خواهد بود. این مفروضات منسوخ و اشتباه هستند و آنها تأثیر تحریف کننده وحشتناکی بر سیاستهای آمریکا در خاورمیانه داشتهاند. به طور کلی چنین باوری پیامدهای خطرناکی برای آمریکا، ایران و کل منطقه داشته و دارد.
اکثر سیاستگذاران آمریکایی در تحلیل چرایی رفتارهای ایران دچار اشتباه شدهاند و همین امر باعث شده که آنها تهدیدهای ایران را بیش از حد بزرگ جلوه دهند. مطالعه دقیق سیاستهای امنیتی ایران از قاجارها تا امروز، تفکر امنیتی رهبران این کشور را روشن می کند و تداوم قابل توجهی را بین سیاست خارجی ایران قبل و بعد از انقلاب نشان میدهد. ایدئولوژی، دین و سیاست همه با هم نقش داشتهاند. باید بدانیم که کشورها منافع دائمی دارند که بدون توجه به نوع دولتی که در آن کشور روی کار است، این منافع ثابت میماند، اما این حقیقت در مورد ایران اغلب نادیده گرفته شده است.
ایدههای مکرر در تفکر امنیتی ایران شامل این موارد است: اول، بی اعتمادی عمیق به قدرتهای خارجی بر اساس تجربه روابط آنها با روسیه، انگلیس و آمریکا؛ دوم، داشتن اعتقادی مبنی بر اینکه ایران باید متکی به خود باشد و با سایر کشورها خیلی همسو نباشد. سوم، عدم اعتماد به حمایت از حقوق و نهادهای بین المللی و آخر تعهد به حفظ تمامیت ارضی و حاکمیت از طریق دفاع و بازدارندگی مداوم. این فرضیات سیاست خارجی ایران را از گذشته تا به امروز شکل میدهد. بر اساس استدلالهای ارائه شده، دلایل خوبی وجود دارد که انتظار داشته باشیم ایران باوجود هرحکومتی غیر از جمهوری اسلامی نیز به روشی مشابه با جهان درگیر باشد.
پمپئو بارها خواستار این شده که ایران به کشوری عادی تبدیل شود، منظور او از عادی شدن البته این است که تهران دقیقا آنچه آمریکا می خواهد را انجام دهد، اما واقعیت این است که در بسیاری از موارد مهم ایران نمیتواند طبیعی تر از این باشد.
برخلاف ادعای اینکه ایران پس از انقلاب به دلیل ایدئولوژی و سیاستهای ناشی از آن تفاوت اساسی با بقیه جامعه بین الملل دارد، این کشور تا حد زیادی به اکثر کشورهای دیگر شبیه است. اگرچه رهبران ایران همچنان از شعارهای انقلابی استفاده میکنند، اما سوابق تصمیمات این کشور نشان میدهد که آنها بیش از صادرات ایدئولوژی خود به خارج، به فکر محافظت از خود و کشورشان هستند.
ایران نیز مانند سایر کشورهایی که بارها از تجاوزات و دخالتهای خارجی آسیب دیده، نسبت به سایر کشورها محتاط است و میخواهد خود را در برابر حملات احتمالی محافظت کند. تجربه جنگ با عراق در دهه 1980 این دیدگاه را در بین رهبران کنونی ایران به شدت تقویت کرده و بسیاری از رفتارهای دولت ایران در سی سال گذشته را میتوان ناشی از تجربه همان جنگ دانست. در کنار جنگ با عراق سابقههای مهم دیگری نیز در تاریخ معاصر ایران مدرن وجود دارد که امروز بر تصمیمات رهبران تهران تاثیر دارد، از جمله این تجربیات میتوان به معاهدات تحقیرآمیز گلستان و ترکمنچای با روسیه در قرن نوزدهم، قحطی ویرانگر ناشی از نیرنگهای قدرتهای بزرگ در طول و بعد از جنگ جهانی اول و پس از تسلط متفقین بر کشور در جنگ جهانی دوم نام برد. به طور کلی این قحطی تأثیر ویژهای در تفکر ایرانیها داشته است.
سیاستهایی که آمریکا معمولاً آنها را تهاجمی و بی ثبات کننده میداند، تنها نتیجه تلاشهای ایران برای محافظت از خودش در برابر حمله و دستیابی به عمق استراتژیک در منطقهای است که متحدین بسیار کمی دارند. به عنوان مثال، توسعه یک برنامه موشکی به خاطر تجربه جنگ با عراق و تحریمهای ناشی از ان است. حمایت آنها از گروههای شبه نظامی در کشورهای مختلف محصول بی اعتمادی آنها به قدرتهای دیگر و انزوای نسبیشان در صحنه بین الملل است.
هدف ایران تسخیر نیست، بلکه جلوگیری از متحمل شدن شکست دیگری است که ایران در گذشته تجربه کرده است. به بیان دیگر سیاست خارجی ایران توسعه طلبانه یا امپریالیستی نیست که معمولاً توسط دولت و تحلیلگران فریبکار به خورد مردم داده میشود. ایران به دنبال اعمال نفوذ است اما کنترل مستقیم در سایر کشورها ندارد.
سیاست آمریکا در قبال ایران مدتهاست که ناشی از درک نادرست رفتار و اهداف دولت ایران است. برخی از این موارد به دلیل عدم ارتباط و عدم وجود روابط رسمی بین دولتها است و برخی از این موارد ناشی از وسواس ایدئولوژیک برخی از رهبران و تحلیلگران ما است. اگر میخواهیم سیاستی سازنده و موفقتر در قبال ایران داشته باشیم که هم منافع آمریکا را پیش ببرد و هم روابط بین دو کشور را بهبود بخشد، به شدت نیاز به ارزیابی دقیقتری از سیاست خارجی ایران داریم.
دولت بایدن فرصت کوتاهی برای اصلاح برخی از بدترین اشتباهات در سیاست خارجی آمریکا دارد. لغو سیاست های ویرانگر چهار سال گذشته باید از اولویت های مهم بین المللی او باشد. وقتی بایدن و مشاورانش برای انتقال آماده میشوند، بهتر است که در برنامه ریزی سیاست خود در قبال ایران، از این نکات درس بگیرند.
رکود، بدهی و بیکاری تاریخی بریتانیا