Monday, Apr 19, 2021

صفحه نخست » حکایت سپهدار و ریرا، مهران رفیعی

Mehran_Rafiei_2.jpgتقدیم به همه داغداران حمله موشکی

*
بشنو این نی چون حکایت می‌کند
از جنایت‌ها روایت می‌کند
*
من به نظم آرم حدیثِ دردها
تا نماند پرده‌ای از گردها
*
آن سِپَهداری که ریرا را ربود
ذره‌ای در فکرِ آن جان‌ها نبود
*
در حصارِ محکمی او خانه داشت
از فروشِ خاکِ ما گنجینه داشت
*
در دلش بس کینه بود از این و آن
بر تمامِ مردمان، او بد گمان
*
روز و شب در گوشه‌ای کرده کمین
تا بکوبد بر تن هر نازنین
*
سوزِ سرما آمد و وقتِ سفر
نوجوان چون تابشِ صبحِ سحر
*
چون زمانِ رفتن از میهن رسید
او بسوی پله و مَرکب دوید
*
تا که ویرا از پدر حرفی بزد
مادرش بر گونه‌هایش بوسه زد
*
می‌شمرد او لحظه‌ها را سَر به سَر
تا بگیرد آن پدر او را بِه بَر
*
موشکی با اختیاری هولناک
مُهرِ باطل زد بر آن رویایِ پاک
*
اضطرابِ بیکران دارد پدر
این چنین نازی چرا گشته هدر؟
*
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ریرا اسماعیلیون، دختر ۹ ساله‌ای که در این فاجعه دردناک جان داد



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy