تلاشگران سیاسی و اجتماعی سازندگان راستین جامعه و تمدن انسانی هستند. بدون آنان هر کشور و هر فرهنگ و تمدنی رو به نابودی می رود. در ۱۱۳ سال پیش، محمدعلی شاه به کمک لیاخوف و قزاق های زیر فرمانش مجلس شورای ملی را به توپ بست و دستور داد تا جهانگیرخان صوراسرافیل و برخی از مشروطه خواهان را در باغشاه، در برابر چشمان خودش بکشند. محمد علی شاه، لیاخوف، ژنرال آیرونساید، اردشیر جی( اردشیرجی ریپوتر)، شاپور جی، امیر اسدالله علم، امیر عباس هویدا، محمد رضا شاه، خمینی، خامنه ای، حسن روحانی و هزاران هزار جاسوس و خبرچین نوکر بیگانگان چرخ های پیشرفت و توسعه کشور ما را ازکار انداخته اند. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به کارگردانی اردشیر ریپورتر و ژنرال آیرونساید سرنوشت پدران ما و خود ما را دگرگون ساخت. کسی که در یک کشور نیمه مستعمره با برنامه های استعماری بار می آید نمی تواند تربیت خود را ایرانی و بدون دخالت خارجی بداند. ما با هر عنوان و هر درجه از دانش و تحصیلات آدمک های دست پرورده ی حکومت های دست نشانده ی بیگانگان هستیم. ما می توانیم خود را به نفهمی بزنیم و خود را آزاد و مستقل از نفوذ خارجیان بدانیم اما من بر این باورم که علت بدبختی امروز ما آموزش و پرورش ویژه ای است که در زمان قاجارها، پهلوی ها و آخوندها بر ما تحمیل شده است.
برنامه ریزی های فرهنگی و آموزشی، رادیو و تلویزیون، آموزش و پرورش، کتاب های درسی، کتاب های داستان، تأتر و فیلم های سینمایی، روزنامه ها و مجله ها همه و همه ما را به گونه ای بارآورده است که نتوانیم مسئله آزادی و استقلال کشورمان را درست بفهمیم و راه اداره کردن میهن مان را پیدا کنیم. یک زبانزد فارسی می گوید؛ کارد دسته ی خود را نمی تواند ببُرَد. تا زمانی که ما به گونه ای مانند جزیی از دستگاه حاکمیت و پیچ و مهره ی حکومت هستیم و بر ضد حاکمیت عمل نمی کنیم و خواهان براندازی این حاکمیت اسلامی نیستیم، روزگار مردمان میهن ما روز به روز بدتر خواهد شد. اگر راه باز باشد ما می توانیم از این حکومت گذار کنیم اما اگر راه گذار بسته باشد، چه بخواهیم و چه نخواهیم جز براندازی راه دیگری نمی ماند. پس "گذار" از این حکومت ضد ایرانی و ضد انسانی چیزی جز یک فریب و یک خیال باطل نیست. آنان که شریک دزد و رفیق قافله هستند واژه ی "گذار" را در دهان ها انداخته اند. هیچ ساختار و بنایی خود به خود ویران نخواهد شد مگر پس از هزاران سال و آنگاه نه از تاک، نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان!
هستند ایرانیانی که از خدمات رضا شاه و محمدرضا شاه سخن می گویند بدون آن که بدانند در یک کشور مشروطه برابر با قانون اساسی شاه در اداره ی کشور نمی تواند نقشی اجرایی و خدماتی داشته باشد. در قانون اساسی قوای سه گانه یعنی قوه ی قانون گذاری( دو مجلس شورای ملی و مجلس سنا) قوه ی قضایی ( دادگستری مستقل) قوه ی اجرایی( نخست وزیر و وزیران انتخاب شده از سوی مردم) از هم جدا است. در چنین حالتی سخن گفتن از خدمات و دخالت های شاه در امور کشور، یاوه و بی اساس است. کسی که شاه یا ولی فقیه را مسئول اداره کردن کشور می داند، چه خوب چه بد! دستگاه قانون گذاری، دستگاه اجرایی( نخست وزیر و هئیت وزیران) و دستگاه قضایی مستقل را ندیده می گیرد و هیچکاره می داند. شاهی که با کودتا برکشور حاکم شود و یا ولی فقیهی که با خدعه و فریب برگرده ی ملت سوار شود و به اراده ی مردمان کشورخود تکیه نداشته باشد از جایی دیگر پشتیبانی می شود و دستور می گیرد. چنین حکومتی محکوم به نابودی است و روزی کاسه صبر توده ها لبریز خواهد شد. می دانیم که اردشیر جی چهل سال در ایران زندگی و جاسوسی کرده و در ایران هم مرده است. چگونه است که ملکه انگلیس به او و به پسرش شاپور ریپورتر، (کارگردان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) لقب سِر یعنی شوالیه ی انگلیسی داده است؟
در انقلاب مشروطه طرفداران آزادی و برپایی مجلس شورای ملی بر مشروعه خواهان پیروز شدند اما کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با پشتیبانی بیگانگان دستاوردهای مشروطیت و آزادیخواهی را پایمال کرد. این مشروعه ای که امروز بر ایران حکومت می کند نتیجه ی ۵۷ سال اختناق و آزادی کشی در دوران پهلوی ها و تصمیمات سران کشورهای بزرگ در گوادلوپ است. داشتن عمامه و عبا دلیل ایرانی بودن آخوندهای وطن فروش نیست. به فارسی سخن گفتن و به ظاهر مسلمان بودن هم دلیل ایرانی بودن آخوندهای آدمکش نیست. به چهل و دوسال خیانت ها و جنایت های آنان نگاه کنید و با خرد خود بسنجید. هیچ دشمن اشغالگر خارجی در این مدت کوتاه نمی توانست کشور عقب نگه داشته شده ی ما را اینچنین بدبخت و عقب مانده تر بکند.
برخی از روشنفکران، سیاست پیشه ها، دانشگاه دیده ها و دانشگاه ندیده های شاغل در کشور ما مانند کبک سر خود را در برف فرو برده اند و به عنوان ها و شهرت های بی ارزش در ایران دلخوش هستند و به فکر استقلال و سر بلندی کشورمان نیستند. در صد سال گذشته هزاران هزار ایرانی میهن دوست از سوی حکومت های دست نشانده، زندانی، شکنجه و کشته شده اند. میلیون ها ایرانی از کشورمان گریخته اند. اگر این نیروهای نابود شده، به کار آبادانی ایران می پرداختند و حاکمان دست نشانده آن ها را نمی کشتند و فراری نمی دادند، مردمان کشور ما امروز در ردیف خوشبخت ترین مردمان کشورهای جهان می توانستند باشند. صدمات و خسارت هایی که در همین چهل و دوسال گذشته آخوندها به کشور ما زده اند سرسام آور و باورنکردنی است. نرخ برابری ارز هزاران برابر بی ارزش شده است یعنی جدا از غارت منابع بیکران کشورمان، مردمان کشورمان چندین هزار برابر فقیر تر شده اند. از زمانی که جمهوری اسلامی در ایران بر سر کار آمده است، هزاران هزار ایرانی به گونه ای ناخواسته و ناخودآگاه از کشور فرار کرده اند و یا داوطلبانه تبعید شده اند.
هم حکومت های دیکتاتوری دست نشانده با زد و بندهای پنهانی و آشکار منابع کشور ما را به باد غارت داده اند و می دهند، هم سرمایه داران جهانی با قراردادها و پیمان های نهانی و آشکار استعماری از خوان یغما تا آنجا که دستشان می رسد بهره مند می شوند. حقوق بشر و کشتار زندانیان و مردمان کشور ما برای دزدان و غارتگران داخلی و خارجی کاملا بی ارزش و بی اهمیت است. نسرین ستوده به جرم دفاع از زندانیان سیاسی زندانی و شکنجه شده است. همه ی سیاستمداران جهان نیز می دانند که نسرین ستوده گناهی ندارد اما دست خامنه ای دست نشانده و گماشتگانشان را در ایران باز می گذارند تا هر چه بیشتر کشور ما را ویران و مردمان ما را نابود کند. اگر نهادها وسیاستمداران جهان این حکومت دیکتاتوری و ضد مردمی را تأیید نکنند ودر محافل بین المللی بایکوت کنند و به بازی نگیرند این حکومت به دست مردم سرنگون خواهد شد. شگفت آن که زنان تساوی طلب و پرمدعای غربی ( آن لیند وزیر بازرگانی سوئد و یا فدریکا موگرینی مسئول سیاست خارجی و وزیر اتحادیه اروپا) بی توجه به اسارت زنان در ایران و ستمی که بر آنان می رود وقتی برای مأموریت به ایران می آیند بر سر خود روسری و حجاب اسلامی می گذارند. اینچنین ارزش انسانی زنان ایران را نادیده گرفتن، آن هم از سوی زنان، شرم آور است.
ما ایرانیان استعمار زده در درازای چند سده ی گذشته، به گونه ای برنامه ریزی شده ایم که کمبودها و نادانی های خود را درک نکنیم و نتوانیم میهن خود را اداره کنیم. دولت قانونی، ضد استعماری و ملی دکتر مصدق را در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انگلیس ها و آمریکایی ها سرنگون کردند. شاه با پشتیبانی آنان و برخلاف قانون صدها ایرانی میهن دوست را زندانی و اعدام کرد. حکومت های دست نشانده دست و پای مردمان ما را بسته اند حتا در عرصه های تکنیکی و علمی هم در داخل کشور نیروها به هرز می رود. جوانان کشور ما هنگامی که به اروپا یا آمریکا می روند در بالاترین جایگاه های علمی و مدیریتی قرار می گیرند اما در ایران یا از نظر علمی و مدیریتی عقیم می شوند و یا زندانی و کشته می شوند. دکتر احمد رضا جلالی پزشک و دانشمند ایرانی که از سوئد برای دیدار خانواده ی خود به ایران سفر کرد، سال هاست که در ایران بی هیچ گونه جرمی در زندان و در خطر مرگ است و هیچ قدرت و نهاد در جهان در پی نجات او نیست. هر روز با استعدادترین و بهترین فرزندان کشور ما دستگیر می شوند، شکنجه می شوند و کشته می شوند. این ها بهترین و فداکارترین نیروهای کاری و مدیریتی کشورند که نابود می شوند. گاهی حتا کسی جز خانواده ی شخص قربانی شده خبر نمی شود که چه انسان ارزشمندی بخاطر استقلال، آزادی و سعادت کشورش کشته شده است. بارها از دوستان و آشنایان خود و یا از رسانه ها شنیده ایم که فلان دختر و یا فلان جوان با استعداد و دانشگاه دیده و دارای خصوصیات با ارزش انسانی و استثنایی در فلان شهر دستگیر شد، شکنجه شد و اعدام شد. این چنین ضایعه ای برای جامعه بشری ننگ است و در روزگار ما هر کس در هر جای جهان و در هر مقامی در جهان، این ننگ را بر پیشانی خود دارد و باید از بی تفاوتی و یا منفعت طلبی خود شرمگین باشد. به چنین کسانی باید گفت:
" تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی"
منوچهر تقوی بیات
زنان خیابانی، رضا فرمند
مشروطه یا جمهوری، پویا امینی