با تو گویم با کلامی استوار
سرنگونت می کنیم ای نابکار
روز و شب آتش زنی بر جانِ ما
اشک ماتم بر زمین چون چشمه سار
می گریزد از وطن پیر و جوان
در درون بیت تو هر جیره خوار
هر چه از دستت رسد با ما کنی
از جفا و اختلاس و احتکار
کس نگوید از سکندر یا مغول
چون سپاهی می برد دار و ندار
فاسدان را می دهی جاه و جلال
سروِ یل را می کشی بالای دار
صبر و طاقت از دل مردم برفت
چون حساب ظلم تو شد بی شمار
در بساط بیت تو خاشاک و خار
خشم ما اینک شده سوزان چو نار
درد ما امروز ایران است نه فلسطین! کوروش گلنام