*
*
*
حماسه ندانی تو انگار چیست!
به بیتی خزیدن که پیکار نیست
به جمعی ز خوابان بسر میبری
بزودی ببینی که بیدار کیست
فسون کم نما، نقش ماری نکش
چه گویی ز میدان چو رقصی به پیست؟
ببندی دهانها به تزویر و زور
غُل و دار و زندان ز درماندگی ست
نگهبان برقصد به هر سازِ تو
ز مردم نشانی نباشد به لیست
خرد پیشه کن، بذرِ بادی مَکار
که محصول طوفان بشدت قوی ست
بگوید به ما گردشِ روزگار
جفا پیشه هرگز به خوبی نزیست
برو توبه کن تا که داری نَفَس
به زهری که نوشی بباید گریست