روزگار بد روزگاری ست. در آن دیار مردم در زندانند و در این دیار با زنجیر نهی از منکر در خیابان. در آن دیار شکنجه میدهند و میکشند و در این دیار جریمه میکنند و به نوعی دیگر آزار میرسانند. چه باید کرد و گفت جز این که روزگار بد روزگاری ست و چارهای هم جز اطاعت از دستورات صادره نیست، باید پذیرفت تا در خانه زندایی نشد. در این روزها طبیعت هم با زمین و آدمهای درونش سرجنگ دارد. در اروپا سیل نیمی از کشورها را ویران کرده است و مردمش را کشته و آواره، و در ایران ملت از بی آبی در عذاب است و تشنه لبان در خیابانها فریاد میکشند و به قتل میرسند.
آتش در پارهای از نقاط جنگلها و آبادیها را میسوزاند و آدمها را دربه در و خانه خراب میکند، و آتشی دیگر سالهاست که در ایران شعله ور است و کشور را ویران و مردمش را به خاک سیاه نشانده است و شوربختانه از دادرسانی چو آرش و کاوه هم دیگر خبری نیست. چه باید گفت جز این که بد روزگاری ست و برای ایرانیان بدتر از دیگران.
به دنبال روح اللهی به را افتادند و میپنداشتند که به دنبال روح اهورایی میروند و آنچنان از خود بی خود و غرقه در عالم سماوات که دوروبرشان را نمیدیدند، چشم بر آسمان دوخته بودند و به دنبال تصویرش در ماه میگشتند و بر روی زمین ریشش را در لابلای صفحات قران میجستند. هنگامی به خود آمدند که غرقه در خون بی گناهان بودند و محبوس در زنجیر پلیدی و سیاهی.
تجمع مردم به دور یک چنین مار دوش عبا به دوشی باورکردنی نبود. چشم بسته به دنبال اهریمن شتافتند و دست بسته تسلیم او شدند و همچنان دست بسته گرفتار یارانش باقی ماندهاند! چراکه سایهی رهبر پلید پس از مرگش نیز حاکم بر کشور است و مردمش هر روز از روز پیش بیچاره تر و درمانده تر.
در آن دوران نه تنها در ایران که در خارج از ایران هم فرهیختگان ایرانی به دنبال راه او بودند و مخالفانش را سرزنش میکردند. از دانشجویی شنیدم هنگامی که در باره دیدن تصویر این ملعون در ماه حرف زد از سوی استاد ایرانیاش سرزنش شد که چگونه به خود حق انتقاد از باورهای مردم ایران را میدهد! با پیدا شدن خمینی یکباره جام میاز دستها افتاد و تسبیح به دست گرفته شد و بسیاری از فرنگ راهی ایران شدند و جملگی سرباز خمینی و گوش به فرمان او، مگر در ان معرکه کلاهی هم برای خود بدوزند و بر سرنهند، زهی خیال باطل! دستار به سران ردیف ایستاده بودند و عرصه بر دیگران تنگ. سرهایشان بی کلاه ماند و برای این که بر گردن بماند تسبیحهای ریا به کناری افکنده شد و گریز از دیار اسلامی رهبر از واجبات.
با برپایی حکومت اسلامی خمینی در ایران، اسلام ساخته و پرداخته شده ایرانیان که طی سالها به یاری عرفان عرفایشان شکل گرفته بود، یکباره رنگ باخت و هزار و چهار صد سال به عقب بازگشت و چهره نخستیناش را بازیافت. باورها درهم ریخت و حتی علی نیز از جایگاهش به زیر آمد و همان علی بزن بهادر تاریخ شد و محمد پیامبر دین کشت و کشتار. در حالی که ایرانیان پیش از انقلاب، جدا از اعراب، به پیامبر، به ویژه به علی و خاندانش ارج مینهادند و با نقل داستانهایی کوشیده بودند پیوندی با آنان برقرار کنند. به ویژه با علی که برای مسلمانان ایران تصویرش پر رنگ تر از محمد بود و بیشتر وابسته به او، یاعلی میگفتند و یا علی مدد، و دستها به سوی او دراز بود و همواره از او و خاندانش یاری میجستند. داستانهایی را که دوستان مسلمان شمال افریقاییام از محمد نقل میکردند همان داستان هایی بود که در ایران به علی نسبت میدادند و نه به محمد: خوابیدن گربه بر روی عبا و غیره و غیره. برای دوستان مسلمان افریقاییام علی فاقد آن منزلتی بود که در ایران و برای ایرانیان داشت، برایشان او هم خلیفهای بود همانند آن سه خلیفه دیگر، و محمد پیامبر و فرستاده خدا. و اما برای ایرانیان، علی با زمان دگرگون شده بود و جلای مهری یافته بود و قابل ستایش.
میترائیسم به رغم تمام فشارها در طول تاریخ، در باورهای گوناگون مردمی به نوعی همچنان وجود داشت و با اسلام هم نمرد و میترا با ویژه گیهای خودش زنده ماند و علی خوانده شد.
پس از انقلاب، در کنار اخبار و انتقادات درست از اوضاع ایران، در نوشته هایی هم به مقدسات ایرانیان مسلمان دشنام میدهند. توهین به معتقدات مردم و رفتن به جنگ باورهایشان از راهی نادرست نه تنها ره بجایی نمیبرد، که اغلب واکنش معکوس دارد، و تا زمانی که مسلمان بخاطر دینش مزاحم دیگران نشود، همان به که دیگران نیز مزاحم مسلمان بخاطر مذهبش نشوند و جملگی افراد در این دنیا از هر تیره و طایفهای در دین و باورهای خود آزاد بمانند. رفتار و قوانین حاکمان خود برای شناختشان کافی ست و هیچگونه نیازی به آشفته کردن دیگرانی که تنها وابسته به باورهای خود هستند و با آن پرورش یافتهاند، و آزاری هم به کسی نمیرسانند، نیست. جنگیدن با خرافات ادمها را بر سر عقل نمیاورد، آدمی را شناختم که تنها با خواندن کتابی از ولتر تمام مهملاتی را که طی سالها به گوشش خوانده بودند به کنار نهاد و مادر داغدیدهای را هم دیدم که برای تسکین درد از فراق فرزند قرآن میخواند، چرا باید و چگونه میتوان با مادری در آن حال زار در باره نوشتههای قرآن بحث کرد! همان به که داروی دردش را بخواند و آرامشی یابد.
خانمی که مادرش روس بود و خودش تنها، اغلب هنگام اعیاد با اتومبیلم او را به کلیسای ارتودکس در شهر دیگری میبردم، روزی صلیب طلایش را به من بخشید و گفت: خویشان من جملگی پروتستانند و این صلیب مال تو! و به رغم این که از درون قوم برگزیده خدا برنخاستهام دعائی از یک خاخام دارم که او را بر حسب تصادف شناخته بودم، هنگامی که دانست غریبی در دیار غربتم دعائی به من داد و گفت همواره ان را با خود بدارم و دعایش همواره با من است. یادگارهاییست از مهر إنسانها و مهر انسانها از هر تیره و طایفهای ارزشمند. باورهایی ریشهایی عمیق دارند، زمانی که رئیس تحقیقات در سازمان زنان بودم چند کارمند خارجی هم داشتیم. روزی یک تن از انان که در باره رفتار با زنان و عقائد در این باب تحقیق میکرد، شکفت زده از خواندن گفتار علی در باره زنان به من گفت: این علی جانور کیست که در باره زنان اینچنین میگوید و با شنیدنش ناگهان أشک دختر ایرانی همکارش سرازیر شد و دانستیم که علی معبود اوست!
اغلب دینداران ایرانی از جمله دوستان و نزدیکان مسلمان خودم آدمهایی بودند و هستند پیرو گفتار و کردار و پندار نیک. نماز میخوانند و کاری به نماز نخواندن دیگران ندارند. بارها هم از مسلمانان غیر ایرانی شنیدهام که میگفتند مسلمانان ایرانی شبیه سایر مسلمانان نیستند. حتی دوست سوییسی من، همکار خواهرم در ایران که مدتی در تونس بسر برده بود، به من گفت: مدتها فکر میکردم شما زرتشتی هستید چون روال زندگی مسلمانان در تونس روال دیگری بود.
گذشتهها نمیمیرند و به نوعی با ما زندگی میکنند و چرا زندگی نکنند!
خلیل جبران میگوید: اگر گناهی وجود داشته باشد هیچ یک از ما با پس رفتن و پا بر جای پای نیاکان گذاشتن و با پیش رفتن و جای پا برای فرزندان مان نهادن مرتکبش نمیشویم. هر انسانی خواه ناخواه پیوندی با گذشته و تاریخ کشورش دارد که آثارش به نوعی در زندگی امروزش دیده میشود. و این باورها و رسوم همه جا و برای همه یکسان نیست و آسان هم ریشه کن نمیشود و برای ادامه حیات تنها اب و رنگ ظاهرشان تغییر میکند، میترا علی میشود، سوگ سیاوش تبدیل به عزای حسینی و نخستین روز نوروز زاد روز علی!
مصدق همواره به من میگفت: دختر جان به جنگ دین رفتن خطاست. روانش شاد!
شیرین سمیعی
گونهای ویژه از مهاجر-کنشگر، یوسف ج جاویدان
خوزستان، رضا فرمند