به مناسبت سالگرد انقلاب مشروطیت
سال هاست هر گاه که مطلبی در ارتباط با انقلاب مشروطیت میخوانم و یا به حوادثی که در آن اتفاق افتاده فکر میکنم تصاویری در ذهنم ظاهر میشود از مردمان ایران آنروزگار، به ویژه زنانی که در آن زمان برای نجات وطنشان از چنگال عقب ماندگی و استعمار پنهان و آشکار از هیچ تلاشی دریغ نمیکردند. و همیشه بلافاصله آنها را مقایسه میکنم با خودمان، و به ویژه با زنان امروز ایران که بی هیچ تلاشی، در قبال مسایلی چون فروش و بخشیدن منابع طبیعی و ثروتهای ملی به روس و چین و دیگر کشورها، زندگی میکنیم و نمیدانیم و یا میدانیم و به روی خودمان نمیآوریم که وطن مان تبدیل به مستعمرهای شده است.
واقعا چه شده است؟ چه بلایی سر ما آمده که از عشق وطن خالی شدهایم؟
عشق به وطن
وطن دوستی یا عشق به زادگاه از آن دست دوستیها و عشق هاست که انرژیهای مثبت را در انسان بوجود میآورد، به او توان مقابله با سختیها را میبخشد، و امیدها و ایدههای تازهای را در او بیدار میکند. عشق به وطن حتی در شکل گیری بسیاری از حرکتهای فرهنگی و سیاسی و حتی اقتصادی اثراتی شگرف بر جای میگذارد. با نگاهی به کشورهای مختلف جهان میتوانیم ببنیم کشورهایی که در آن «وطن دوستی» آمار بالایی دارد، از نظر سیاسی و اقتصادی کشورهای موفق تری هستند.
نقش وطن یا زادگاه شباهتی شگرف با نقش «مادر» دارد. خاکاش همانند مادر به دنیایت میآورد، چشمهها و رودهایش چون پستان مادر زندگیات میبخشد، و گیاهان و درختهایش چون مادر در آغوشت میگیرد و پرورشت میدهد. و شاید این شباهت بین زمین و زن و خاک است، که زنان معمولا بیش از مردها نسبت به وطن عشق میورزند.
وطن هم چون هر موجود زندهای از یک فیزیک و یک «جان» تشکیل شده است. جغرافیای هر کشوری بخش فیزیکی آن است و جان هر کشور، فرهنگی ست که در آن جریان دارد. و چنین است که تنها کشورهایی از اعماق تاریخ تا به امروز زنده ماندهاند، که فرهنگشان هنوز توان زنده ماندن دارد. توان انتقال به نسلهای بعدی را دارد و توان بر انگیختن شور برای حفظ و نگاهبانی از وطن را.
زنان ایرانی حاملین فرهنگ ایرانی
زنان در همهی جوامع بیش از مردها حاملین فرهنگ سرزمینشان به نسلهای بعدی بودهاند، آنها هستند که لالاییها و افسانهها و استورهها را در آغازگاه یادگیری کودکانشان به آنها میآموزانند، آنسان که عشق به وطن را در آنها بیدار میکند و همهی عمر با آنها میماند.
به باور من یکی از سرزمین هایی که زنان نقشی اساسی در انتقال فرهنگ سرزمینشان به نسلهای بعدی را داشتهاند ایران است.
فرو افتادن اسلام، با نقش مردسالارانهاش بر سر سرزمین ما، اگر چه نقش اجتماعی زنان ما را (که قبل ازحمله اعراب، به نسبت زمانهی کهن پیشرو و آزاد منش بودند) بهم ریخت و آنها را زندانی خانه کرد، اما آنها در کنار نقشی که به عنوان زن و مادر داشتند، صاحب نقش دیگری نیز شدند تا فرهنگ و آیینهای ایرانی را، که به فرمان اسلام، روز به روز از زندگی مردمان حذف میشد؛ در خانهها به کودکانشان آموزش دهند. قرنهای قرن، آنگاه که مردها در کوچه و خیابان و مسجد به سینه زنی و قمه زنی و نوحه خوانی مشغول بودند این زنها بودند که حتی در زندان حرمسراها از یک سو به اجبار یا به اختیار و با چهرهای اندوهگین سفرهی رقیه و سکینه میانداختند و روضه حضرت عباس میخواندند و از سویی دیگر با رغبت و بدون هیچ اجباری سفرهی نوروز میانداختند، شادمانه و آواز خوان بچهها را از آتش چهارشنبه سوری میگذراندند، و شب یلدا با خواندن شاهنامه کودکان را با فرهنگ و تاریخشان آشنا میکردند. آنها به شکلی غریزی میدانستند که مهمترین نقششان در زندگی تلاش برای ماندگاری وطنی ست، که بی آن هیچ هویتی ندارند.
وطن دوستی زنان در جریان انقلاب مشروطیت
حکومتها هم معمولا کاری به کار این آموزشهای خانگی زنان نداشتند. چون اولا خطری از جانب این وطن دوستیها حس نمیکردند و از سویی دیگر هنوز مذهبشان به حکومت رسمی نرسیده بود که عشق به وطن را رقیب و نافی مذهبشان بدانند.
چنین بود که در جریان انقلاب مشروطیت نیز نه تنها سیاستمداران که حتی روحانیون وقتی زورشان نمیرسید که با توسل به مذهب مردمان را وادار به کاری کنند متوسل به وطن دوستی آنها، و به ویژه زنان میشدند.
چند نمونه کوچک از عملیات وطن دوستانهی زنان در جریان انقلاب مشروطیت:
ـ حضور چند صد نفره زنان در تحصن هزاران تن از مردمان تهران در اقامتگاه هیئت نمایندگی بریتانیا برای جلوگیری از اعمال دخالت جویانه آنها.
ـ حضور بیش از ۳۰۰ زن در مقابل مجلس ملی دوم، و برداشتن حجاب از چهره و خواستاری متوقف کردن برنامههای استعماری روسیه و هشدار به نمایندگان در ارتباط با نفوذ و دخالت روسیه در ایران
ـ اقدامات موثر مدنی در رویارویی با انگلیس و روسیه که چون بختک بر سر ایران و ایرانی فرو افتاده بودند، و وادار کردن آنها به ترک وطن.
ـ و صدها عملیات ریز و درشتی که زنان در جریان انقلاب مشروطیت برای نجات سرزمینشان از چنگال دیکتاتوری، استعمار و عقب ماندگی انجام دادند.
وطن دوستی پس از انقلاب اسلامی
متاسفانه یکی از فجایعی که در پی انقلاب اسلامی بر سر ایران آمده، بی توجهی به ارزشهای وطن و وطن دوستی، و دور کردن مردمان از فرهنگ ایرانی و جایگزین کردن آن با فرهنگ اسلامی میباشد.
آموزش و تبلیغات فراگیر در مدارس، مراکز آموزشی، رادیو تلویزیونها در ارتباط با بدی وطن دوستی و جایگزین کردن «اسلام» به جای «وطن» ۴۲ سال است به شستشوی مغزی ایرانیها مشغول است.
اتاقهای فکری رژیم به طور سیستماتیک وطن دوستی را «فاشیسم» معرفی میکند، و همهی آن دست آوردهای فرهنگی و تاریخی را که ایرانی میتواند بخشی از وطناش بداند و به آن افتخار کند؛ اسلامی، یا حداکثر اسلامی ـ ایرانی میخواند.
همه اکنون میدانند که انقلاب اسلامی انقلابی زن ستیز است، انقلابی واپسگراست، اما به نظر میآید که هنوز بسیارانی از ما متوجه این مهم نشدهایم که انقلاب اسلامی نه تنها علیه وطن دوستی ست، بلکه وطن ستیز نیز هست. هنوز متوجه نشدهایم که ایدئولوژی اسلام با وطن دوستی در تضاد کامل قرار دارد. متوجه نشدهایم این جماعت حاکم بر ایران و وابستگان ریز و درشتشان در ایران و خارج ایران، کار و هدف و ماموریتشان حذف ایران و جایگزین کردن آن با یک کشور صرفا اسلامی ست.
برای آن که به روشنی ببنیم که انقلاب اسلامی چه بر سر ما آورده و تفاوتش با انقلاب مشروطیت چیست، میتوانیم نگاهی داشته باشیم به اتفاقات همین چند سال اخیر در ارتباط با واگذاری و فروش و بخشیدن بخش هایی از ایران به روسیه و چین و دیگر جاها، بگذریم از ویرانیها و نابودیهای عمدی تاریخ و فرهنگ ایرانی مان. و مقایسه کنیم خودمان را با زنان ایران در جریان انقلاب مشروطیت. همان چند صد تن زنی که از میان جمعیتی هفت و نیم میلیونی بر میخواستند، با ما زنان امروز ایران، که انتظار میرود صدها هزار تن از میان جمعیتی هشتاد و پنج میلیونی برخیزیم و رویاروی دیکتاتوری و استعمار و استثماری که بر سرمان فرو افتاده بایستیم.
نگوییم ما گرفتار حکومتی دیکتاتوری مذهبی و خشن هستیم، آنها نیز گرفتار حکومتی دیکتاتوری بودند، با انبوهی شیخ و ملای مستبد و عقب افتاده و خونریز. نگوییم ما گرفتار فقر و بیماری و بدبختی هستیم، آنها بسیار بیش از ما گرفتار طاعون و وبا و فقر و عقب ماندگیهای اقتصادی بودند. نگوییم این حجاب اسلامی لعنتی دست و پای ما را یسته، آنها از سر تا پایشان در کیسههای کبودحجاب اسلامی گرفتار بود.
بله آنها بسیار بیش از ما گرفتار انواع بلایا بودند. اما بیاییم اعتراف کنیم که آنها بیش از ما وطنشان را دوست داشتند، و قدرش را میدانستند. و هنوز آلودهی این تفکر غلط نشده بودند که عشق به وطن معنایش فاشیسم نیست، معنایش خواست ساختن سرزمینی ست آزاد و آباد و رها از هر نوع واپسگرایی.