تقدیم به علی کوهستانی که رنج را میشناسد
فقان از رنجِ بی فرجامِ افغانها
چرا کاری نمیآید ز انسانها؟
نباشد کودکی ایمن در این بلوا
چرا رحمی نمیباشد بر این جانها؟
بسوزد خرمنِ دهقان به آتشها
شکافد قلبِ مادرها ز پیکا نها
بر آن صحرا زهر سو میپرد کرکس
نشانی من نمیبینم ز خوش خوانها
مگر وجدان از این گیتی برون رفته؟
که بانگی بر نمیخیزد ز همسانها
کلامِ شعر من تر شد از این خُسران
چرا سیلی نمیآید ز بارانها
نخواهم بیش از این دیگر خرابیها
نصیبی کی شود حاصل ز ویرانها؟
چه شیرین میشود دنیا به کامِ ما
اگر غفلت رود روزی به زندانها
بسی خرم شود آن شهرِ مولانا
هرات و غزنی و کابل، چو بستانها
فرق ایران و افغانستان، اسماعیل نوری علا