اپوزیسیون یکی از ارکان پلورالیسم سیاسی یا چند حزبی بودن است. اپوزیسیون پارهی جدا نشدنی از دموکراسی است. بدون اپوزیسیون دموکراسی معنای واقعی خود را از دست میدهد. اپوزیسیون کفهی دیگر ترازوی دموکراسی است و در ساختار دموکراسی به مردم اجازه میدهد تا برای فرمانروایی بهتر انتخابهای دیگری داشته باشند. اپوزیسیون نمیتواند ممنوع باشد یا نابود شود وگرنه دموکراسی معنا نخواهد داشت. دموکراسی با اپوزیسیون همزاد است. جایی که اپوزیسیون ندیده گرفته شود، دموکراسی وجود ندارد. اپوزیسیون در سیستمهای دموکراسی همه جا، حق دارد و باید بتواند به حکومت و فرمانروایی برسد.
فرمانروایی و حکومت در گذشته به کمک شمشیر انجام میشد. در ایران و در اروپا تا پیش از انقلاب کبیر فرانسه در همه جا فرمانروایی بر پایهی زور و شمشیر بود. در جهان آزاد، امروز فرمانروایی بر پایهی دموکراسی یعنی رأی مردم انجام میگیرد. مردمان کشورهای امروزی در جهان با سازمان دهی گروه هایی از مردمان گردهم میآیند، این گروهها را حزب یا سازمان مینامند. در این سازمانها مردمانی که هم اندیش و هم رأی هستند با رایزنی و هم اندیشی راه را برای به دست گرفتن فرمانروایی گروهی و کشورداری فراهم میکنند. این گونه همکاریها را میتوان همکاریهای حزبی؛ کار سیاسی نامید. ما میتوانیم کار سیاسی را به زبان فارسی؛ کار کشوری بنامیم. کاری هایی که برای سامان دادن کشور انجام میشود سیاست یا کار کشوری نامیده میشوند. مردمان یک کشور مستقل و آزاد با سازمان دادن کارهای کشوری؛ دولت - ملت برپا میکنند. دولت - ملت؛ دستگاهی است که با رأی مردمان یک کشور پدید میآید و ساختار کشورداری بر آن بنا میشود. دستگاه دولت سازمان ویژهای دارد و میتواند کشور را بر پایهی قانون و برنامههای ویژهای اداره کند. برای کشورداری باید در کارهای کشوری همکاری کرد یعنی باید کشورکاری و کشورداری را در کوچه و خیابان، در دبستان، دبیرستان، دانشگاه و در همه جای کشور آموخت. اکبر هاشمی رفسنجانی یکی از شیادانی که انقلاب ایران را به بیراهه کشاند به نادانی خود در کشورداری اعتراف کرده است. او پس از انقلاب ۵۷ در یکی از سخنرانیهایش گفت؛ "برادرا قبول مسئولیت کنند نترسند، مگر من وقتی به وزارت کشور رفتم میدانستم اندیکاتور چیست؟ " او با چنین دانشی، رئیس جمهور "سازندگی" لقب گرفت، همانگونه که به رضا سواد کوهی بیسواد لقب "رضاشاه کبیر" دادند. ویرانیهای کشور ما از ویرانگری این گونه کسان پدید آمده است. در ایران از سال ۱۲۹۹ خورشیدی و پیدا شدن رضا شصت تیری در تماشاخانهی سیاست، حزبها، انجمنها، روزنامهها و اجتماعات ممنوع بوده است. این جاسوس هایی که بر ما حکومت کرده و میکنند، کشورداری را از کجا آموختهاند که کشور ما را چنین ویران کردهاند؟
در جهان امروز در کشورهای پیشرفته؛ باورها و اندیشههای اجتماعی، باورنامهی حزبها را میسازد. حزبها با باورها و شیوههای گوناگون خود کشورداری را انجام میدهند. در کشور ما ایران، انقلاب مشروطیت یعنی انقلاب قانون اساسی، راه را برای اداره کشور برپایهی قانون اساسی و دولت - ملت، باز کرد. فرمان مشروطیت و برپا کردن عدالتخانه یا مجلس شورای ملی در سال ۱۲۸۵به امضاء رسید. چهارده سال پس از این تاریخ، فرماندهی نیروهای انگلیسی در ایران؛ ژنرال آیرونساید که فرمانده نیروی قزاق هم بود، در ۲۵ دی ماه ۱۲۹۹ رضا شصت تیری؛ یک قزاق بی نام و نشان را به فرماندهی کل نیروی قزاق گمارد. رضا در برابر افسران ایرانی که تحصیلات عالی داشتند و در فرانسه، آلمان، روسیه، سوییس، انگلیس و... دوره دیده بودند، کس مهمی نبود. رضا فرزند نوش آفرین بودکه مادرش در راه سواد کوه به تهران، پیکر نیمه جان وی را به گمان این که او مرده است، در طویلهای رها کرد. آن کودک شیرخواره را که از گرمای طویله جان گرفته بود و گریه میکرد، چارواداری پیدا کرد و به مادرش نوش آفرین باز گرداند. رضا در نوجوانی برای نگهداری اسبها و استرهای نیروی قزاق استخدام شد. سپس وارد نیروی قزاق شد. در سال ۱۹۱۷ میلادی با اردشیر ریپورتر در رشت آشنایی پیدا کرد. اردشیر ریپورتر در خاطراتش نوشته است که او را از راه گفتن داستانهای تاریخی، به گونهای آموزش داده است. اردشیر ریپورتر خود را کاشف و آموزگار شفاهی رضا سوادکوهی میداند. آیرونساید به دلیل تهدید دولت شوروی پس از سپردن فرماندهی کل نیروی قزاق به رضا شصت تیری و سفارشهای لازم به او و اردشیر ریپورتر، ایران را ترک کرد. او در خاطراتش مینویسد: «... ر ضا را دیدم و با وی در مورد مأموریتش صحبت کردم...». او میگوید دو شرط را به رضا متذکر شد اول اینکه به بریتانیا خیانت نکند و دوم اینکه سودای تغییر سلطنت و سرنگونی احمدشاه را در سر نپروراند. رضا هر دو شرط را با خوشرویی پذیرفت و من نیز دست او را به گرمی فشردم. سی و هشت روز پس از تاریخ ۲۵ دی ماه، هنوز سازمان حزبها درست نشده بود و هنوز سازماندهی نیروهای مردمی مشروطه خواه به جایی نرسیده بود که بتوانند کشور را با شیوههای امروزی اداره کنند. در این خلأ سیاسی، رضا شصت تیری فرمانده تازهی نیروی نظامی قزاق، در سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ خورشیدی زیر نظر اردشیر ریپورتر و کارکنان سفارت انگلیس، دست به کودتا زد. رضا که خانوادهی شناخته شده و نام خانوادگی نداشت، نام خانوادگی یکی از مشروطه خواهان بزرگ به نام محمود پهلوی را به زور از او گرفت و خود را رضا پهلوی نامید. میبینیم که رضا سواد کوهی چگونه صاحب نام خانوادگی و مقام و منصب شد و کم کم به قدرت رسید. نخست او را فرمانده کل قزاقها، سپس فرمانده کل قوا، پس از آن نخست وزیر و در آخر وی را رضا شاه پهلوی نامیدند و به اینها هم بسنده نکرده و به او لقب "رضا شاه کبیر" دادند.
اردشیر ریپورتر در خاطرات خود مینویسد؛ در سال ۱۹۱۷، در بازار رشت رضا شصت تیری را کشف و زیر حمایت خود میگیرد. هم او در خاطراتش مینویسد: «در پایان سال ۱۹۲۰ حکومت شوروی به تهران پیشنهاد قراردادی را نمود که ظاهری بس فریبنده داشت و خط بطلان بر مزایای حکومت تزاری در ایران میکشید ولی با لحنی معصومانه و حق به جانب به روسیه این حق را میداد که در صورت احساس خطر و تهدید از خاک ایران بتواند قوای نظامی به ایران اعزام دارد. این قرارداد عامل و عنصر جدیدی را به صحنه سیاست ایران وارد نمود...». پس بهتر بود ژنرال آیرونساید و قوای انگلیس هرچه زودتر ایران را تخلیه کنند تا دستاویزی به روسها داده نشود.
پیمان ایران و روسیه شوروی در ژانویه ۱۹۲۱ به امضاء میرسد. در فصل ششم این پیمان نامه آمده است:
«طرفین معظمتین متعاهدتین موافقت حاصل کردند که هر گاه ممالک ثالثی بخواهند به وسیله دخالت مسلحه سیاست غاصبانه را در خاک ایران مجری دارند یا خاک ایران را مرکز حملات نظامی بر ضد روسیه قرار دهند و اگر ضمناً خطری سرحدات دولت جمهوری اتحادی شوروی روسیه...». اما انگلیس به دلیل آگاهی از مفاد این پیمان نامه پیش از امضای آن و برای اجرای مفاد قرار داد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس و کنترل کامل ایران نقشه دیگری را به موقع اجرا گذاشت. انگلیس قوای نظامی خود را از ایران خارج کرده و کودتای ۱۲۹۹ را به انجام رسانده بود تا بهانهای برای اجرای پیمان نامهی ایران و شوروی به روسها ندهد، وگرنه؛ "... دولت شوروی حق خواهد داشت قشون خود را به خاک ایران وارد نماید".
از آن هنگام که در سال ۱۲۸۵ فرمان مشروطیت امضاء شد و پس از آن در سال ۱۲۸۷ که محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست و ۳۹ نفر از مشروطه خواهان را دستگیر کرد برخی مانند میرزا جهانگیر صوراسرافیل را کشت و گروهی را نیز تبعید کرد. این کشتارها و تبعیدها در دوران ویرانگر پهلویها به هزاران تن رسید. میرزاده عشقی، محمد کیوان قزوینی مشهور به واعظ قزوینی، تقی ارانی، علی اکبر داور و بسیاری دیگر در زمان پهلوی اول و هزاران نفر در زمان پهلوی دوم جان خود را در راه آزادی ایران از دست دادند. با ورود خمینی به ایران و کشتار سینما رکس آبادان و کشتارهای دیگر مانند کشتارهای سال ۱۳۶۷، این کشتارها ادامه داشته و به بیش از صدها هزار نفر رسیده است. اگر کشتار جوانان بی گناه ایرانی در جنگ ایران و عراق را به کشتارهای پیشین بیفراییم، شمار کشتگان راه آزادی در ایران سر به میلیون میزند. کدام کشور در جهان در ۱۲۵ سال گذشته در راه آزادی و استقلال خود بیش از یک میلیون کشته داده است؟
این کشتارها را در درازای ۱۲۵ سال گذشته، حقوق بگیران و گماشتگان بیگانگان با پشتیبانی کشورهای اروپایی و آمریکا انجام دادهاند. فراموش نکنیم که شمار کشتگان راه آزادی بیش از یک میلیون نفر بوده، اما پهلویها و نوکرانشان و خمینی و خامنهای و همهی آخوندها و روضه خوانها شمارشان بسیار اندک بوده و همچنان بسیار اندک است. این کشتارها از رشد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشور ما جلوگیری کرده است. مردمان همهی کشورهای پیشرفتهی جهان با آموزش و پرورش درست و آزادی سازمانهای اجتماعی و حزبهای آزاد به رشد و ترقی دست مییابند. کشتار و زندانی کردن و فراری دادن میلیونها نفر از ایران، کشور ما را از پیشرفت و رشد باز داشته و باز میدارد. افزون بر کشتن، زندانی کردن، شکنجه و فراری دادن آزادی خواهان در ۱۲۵ سال گذشته، ترس و تربیت نادرست مردمان نیز بر انباشت نادانی و خرافات در کشور ما افزوده است. هم اکنون میلیونها ایرانی آزاد شده از اسارت حکومت اسلامی در خارج از مرزهای ایران؛ در سراسر جهان در پیشرفت و ترقی جهان، دخالت دارند. برخی از این ایرانیان در شمار نخبگان بزرگ جهان هستند.
در ایران بیش از چهل سال است که از هرکس در رادیو و تلویزیون چیزی میپرسند نخست از ترس نام الله و شهدای راه اسلام را بر زبان میراند و سپس میگوید من سیاسی نیستم و کاری به کار کسی ندارم و سرم به کار و زندگی خودم مشغول است. این ترس و این فرار از سیاست کشور ما را از پیشرفت باز داشته است. ۱۲۵ سال است حزب و انجمن در ایران آزاد نیست و هرکس به دنبال این کارها برود، دستگیر میشود، زندانی و شکنجه میشود. در بهترین حالت مردمان آگاه و فرهیخته از بیم جان خودشان و اگر بتوانند فرزندانش را بر میدارند و از راه کوه و بیابان فرار میکنند. امروز پس از این همه داستانها، دشمنان مردمان ستمدیده ایران، پادوهای همان حکومتگرانی که حزب و انجمن را در ایران ممنوع کردهاند همه جا زبانشان دراز است که؛ پس اپوزیسیون کجاست؟ چرا اپوزیسیون کاری نمیکند؟ نخست باید معنای اپوزیسیون سیاسی را دانست، سپس از آن سخن گفت. در جهان پیشرفته و آزاد، اپوزیسیون را نه ممنوع میکنند، نه زندانی میکنند و نه اعدام میکنند. اپوزیسیون مانند هر حزب دیگری حق دارد تبلیغات کند، در انتخابات شرکت کند و به حکومت برسد.
کسی که در فرهنگ سیاسی و اجتماعی دیکتاتوری کشورش چندین نسل از حزب گریزان بوده و آموزش و پرورش سیاسی نداشته است، چگونه میتواند، اپوزیسیون را بفهمد؟ چگونه میتواند در اپوزیسیون بگنجد؟ چگونه میتواند اپوزیسیون یک پارچه بسازد و یا اپوزیسیون نامیده بشود. هر کسی که با حکومت مخالف باشد الزاما نمیتواند اپوزیسیون نامیده شود. اپوزیسیون در شرائط سیاسی دموکراسی و در کشورهای دارای دموکراسی معنا دارد. اپوزیسیون شدن هم به آموزش نیاز دارد. ذات نایافته از هستی، بخش؛ کی تواند که شود "هستی بخش"؟ یعنی چیزی که از هستی و زندگی بهرهای ندارد و هستی ندارد، چگونه میتواند هستی و زندگانی ببخشد یا پدید آورد؟ کی؟ با کدام امکانات اپوزیسیون پدید آمده است تا بتواند همچون اپوزیسیون به میدان بیاید؟ اپوزیسیون سازمان یا حزبی سیاسی است که در حکومت نیست و تلاش میکند با جلب آراء مردم به حکومت برسد. سازمان اجتماعی و سازمان دهی حزبی در کشور ما همیشه ممنوع بوده و هنوز هم ممنوع است. آیا پادشاهی خواهان هرگز در ایران سازمان و یا حزبی حقیقی داشتهاند که امروز بتوانند به عنوان اپوزیسیون وارد عمل بشوند؟ دیگر گروهها هم که در دوران پادشاهی اجازهی سازمان یابی و سازمان دهی حزبی نداشتهاند نمیتوانند به ناگهان حزب و سازمان بشوند و به شکل اپوزیسیون وارد عمل اپوزیسیونی بشوند. هر کس با دیکتاتوری مخالف است تنها مخالف نامیده میشود نه اپوزیسیون! اپوزیسیون نیاز به فضای سیاسی آزاد دارد. در شرائط اختناق اپوزیسیون اجازه فعالیت و زندگی ندارد. به مخالفان سیاسی یک حکومت دیکتاتوری نمیتوانیم اپوزیسیون بگوییم چون اپوزیسیون اگر آزاد نباشد اپوزیسیون نیست و نمیتواند اپوزیسیون باشد. هرجا هم گروهی پدید میآید از آنجایی که آزاد نیست و امکان حزب شدن را ندارد دوام و قوام نمییابد و از سوی دیگر عوامل و جاسوسان حکومت هم به از هم پاشیدگی آن کمک میکنند.
منوچهر تقوی بیات