یادداشت نماینده پیشین فرانسه در سازمان ملل در اکونومیست:
جهان بیش از هر زمان دیگری به جنگلی شبیه شده که پلیس بی سر و صدا در حال دور شدن از آن است
جرارد آراد در اکونومیست نوشت: در ۳۱ آگوست، رئیس جمهور جو بایدن به آمریکاییها گفت که مسئولیت کامل تصمیم دربارهی خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و نحوه اجرای آن را بر عهده گرفته است. اما این برای اروپاییها مسئله اساسی نبود بلکه تأیید این مطلب بود که آمریکا از این پس تنها برای دفاع از منافع حیاتی خود از زور استفاده خواهد کرد. این موضوع، بسیار بیشتر از شکست در افغانستان، نقطه عطفی در روابط بین الملل به شمار میرود.
به گزارش سرویس بین الملل «انتخاب»، در ادامه این مطلب آمده است: بیانیه آقای بایدن که گفتهها و اقدامات مشابه باراک اوباما و دونالد ترامپ را تأیید میکند در واقع دورهای را به پایان میرساند که در سال ۱۹۹۱ با فروپاشی بلوک شوروی آغاز شد و پیروزی غرب را رقم زد. بعد از آن تنها یک ابرقدرت باقی ماند. تنها یک مدل از جامعه که آن هم لیبرال دموکراسی بود پابرجا بود که به تدریج به کل جهان گسترش مییافت یا فرض میشد که اینچنین است. با وجود این تجسم غرور غربی، ایالات متحده اکنون از آرمانهای مسیحایی که آن را به بغداد و کابل سوق داد، چشم پوشی میکند. واقعیت این است که امپراتوری خسته شده است و سربازانش به وطن برمی گردند.
مطمئناً طی سالهای گذشته برخی از کشورها در مخالفت با هژمونی آمریکا در مقابل آن ایستادگی کردند و برخی جوامع نیز از اینکه به دیگران اجازه دهند در مورد رفاه آنها برخلاف میل خودشان تصمیم گیری کنند، خودداری کردند. هنگامی که من در سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۴ نماینده فرانسه در سازمان ملل بودم، میتوانستم شاهد افزایش راه حلهای اقتدارگرا برای کشورهای در حال توسعه باشم. ناگهان غرب با چالشهای تهاجمی علیه دموکراسی و حقوق بشر روبرو شد و موضع دفاعی به خود گرفت.
در این زمینه، به نظر میرسد اروپاییها بازنده بزرگ آینده هستند. هر چیزی که آنها دوست دارند در اقصی نقاط جهان زیر پا گذاشته میشود. قوانین بین المللی در قارهی اروپا با الحاق کریمه به روسیه نادیده گرفته شد؛ تجارت آزاد با شیوههای ناعادلانه چین و مواضع حمایتی شدید آمریکا ضربه خورد و حقوق بشر با افزایش گسترده اقتدارگرایی در جهان به خطر افتاده است. به طور کلی الان جهان بیش از هر زمان دیگر به جنگلی شبیه است که پلیس جهانی آمریکایی بی سر و صدا در حال دور شدن از آن است.
اروپاییها باید خود را با این واقعیت تلخ وفق دهند. آنها ممکن است وسوسه شوند که به پناهگاه آزادی و رفاه خود عقب نشینی کنند. این به وضوح رویایی است که توسط آلمانی ها، اسکاندیناویها و دیگران گرامی داشته شده است. با این حال، برخی به ویژه فرانسویها به این نتیجه رسیده اند که اروپاییها باید سرانجام خود را به ابزار مورد نیاز برای خودمختاری استراتژیک مجهز کنند. چیزی که رئیس جمهور فرانسه، امانوئل مکرون خواستار آن شده است. در شرایطی که اوکراین، سوریه، لیبی و منطقه ساحل در شمال آفریقا یعنی نزدیکترین همسایگان اروپا متشنج شده است و آمریکا علاقهای به دخالت ندارد، اتحادیه اروپا باید بتواند با این بحرانها از جمله با ابزار نظامی مقابله کند.
در این شرایط مطمئناً بحثها بر سر نقش ناتو و اتحادیه اروپا افزایش مییابد. کشورهای اروپای شرقی در معرض فتنه انگیزی مداوم روسیه هستند، چه از نظر نظامی در اوکراین، چه در دریا و چه در آسمان در منطقهی بالتیک. ولادیمیر پوتین، رهبر روسیه با اقدامات و اظهارات خود به بهترین توجیه برای وجود ناتو تبدیل شده است. کشورهای اروپای غربی همچنان خواهان اتحاد هستند. زیرا از این طریق کشورها هزینه دفاع را به نسبت سهم خود میپردازند. این سهم به طور مثال برای آلمان ۱.۵ درصد از تولید ناخالص داخلی اش، ۱.۴ درصد برای ایتالیا و ۱ درصد برای اسپانیا و ۲ درصد برای فرانسه است. در واقع، ایده خودمختاری استراتژیک مستلزم تعهد مالی است که هیچ یک از شرکای ما مایل به انجام آن نیستند.
از این رو، با وجود ویرانی در افغانستان، اروپاییها احتمالاً منتقد خواهند بود، اما در نهایت مجدداً علاقه خود را به ناتو اعلام و تضمین امنیت آمریکا را که به متحدان خود میدهد، تأیید میکنند. در دوران حضورم در وزارت امور خارجه فرانسه دیدم که چگونه پیشنهادهای فرانسه برای ارتقای دفاع اروپایی، هرچند هم که اندک باشد با بی اعتمادی و اغلب مخالفت شرکای اروپایی ما روبرو شد. مخالفان این موضوع را جایگزین احتمالی ناتو در نظر گرفتند البته آنها زیاد دربارهی این موضوع اطلاعات ندارند؛ بنابراین میخواهم بگویم که نتیجه تلاشهای ما اندک و بیشتر نمادین بود تا اساسی. من شک دارم شرایط تغییر کند.
با این اوصاف، آیا ما واقعاً باید اختلاف بر سر خودمختاری استراتژیک اروپا را احیا کنیم؟ درسی که میتوان از فاجعههای عراق و افغانستان و از بن بست فرانسه در منطقه ساحل (جایی که نیروهای آن با بنیادگرایان در مالی و کشورهای همسایه درگیر هستند) گرفت این است که مزیتهای استفاده از زور برای مقابله با بحرانها محدود است. در زمان فعلی اگرچه افزایش نیروهای مسلح برخی از اعضای اتحادیه اروپا ضروری است، اما بیشتر تهدیدات علیه امنیت قاره ما نظامی نیستند. اکنون ما با بحرانهایی همچون مهاجرت بین المللی، تغییرات آب و هوایی، تروریسم، امنیت سایبری، جنایت سازمان یافته، همه گیری و فقر جهانی روبرو هستیم. در آینده نیز با چالشهایی مانند ارزهای رمزنگاری شده، هوش مصنوعی، جنگ اقتصادی با چین، انقلاب تکنولوژیکی و موارد دیگر باید مواجه شویم که لزوماً نظامی نیستند.
علاوه بر این اتحادیه اروپا در حال حاضر ابزارهایی برای مقابله با این چالشها دارد. اتحادیهی مورد بحث یک ابرقدرت مالی، نظارتی، تجاری و تکنولوژیکی به شمار میرود که میتواند با بحرانها مقابله کند. تقریباً ۶۰ درصد کمکهای توسعه جهانی را اتحادیه اروپا پشتیبانی میکند. برای مقابله با مشکلات در دنیای کنونی به اراده سیاسی نیاز داریم نه خودمختاری نظامی. دیپلماسی موثر به جای ارتش و نیروی نظامی باید مدنظر قرار گیرد.
من در سازمان ملل به یاد دارم که وقتی کشورهای دریافت کنندهی کمکهای گسترده اتحادیه اروپا به طور سیستماتیک با درخواستهای آن مخالفت میکردند، چگونه کمیسیون اروپا با انفعال عمل میکرد. دنیای امروز دیگر اجازه چنین ساده لوحی فرشته گونهای را به ما نمیدهد. اتحادیه باید از قدرت خود به صورت عمدی، سازگار و هدفمند استفاده کند. معاهده لیسبون که در سال ۲۰۰۷ امضا شد به نماینده عالی اتحادیه اروپا در سیاست خارجی و سیاست امنیتی مقام نایب رئیس کمیسیون را اعطا کرد، به این امید که آنها این اختیار را داشته باشند که از تمام ابزارهای اتحادیه اروپا در سطح جهانی استفاده کنند. اما این اتفاق هرگز در عمل رخ نداد.
اتحادیه اروپا به جای تلاش در راستای ایجاد ارتش اروپایی که ممکن است در مرحلهای اتفاق بیفتد، اما الان در اولویت نیست، باید به دنبال یک سیاست خارجی واقعاً یکپارچه باشد تا دیپلماتهای اروپایی بتوانند کارهای بیشتری انجام دهند و اقداماتشان کمتر جنبهی موعظه داشته باشد. اتحادیه اروپا یک قدرت سیاسی است و باید در همین حد و اندازه هم رفتار کند.
در بیشتر موضوعات، اتحادیه اروپایی احیاشده قادر به همکاری با ایالات متحده برای ارتقای نظم جهانی بر اساس ارزشها و علایق مشترک خواهد بود. وقتی راه حلهای اقتدارگرا نه تنها در عرصه بین المللی وسیعتر بلکه در کشورهای غربی حمایت فزایندهای را جلب میکند، آمریکاییها و اروپاییها باید بیشتر از گذشته به هم نزدیک شوند. شرایط فعلی مستلزم وجود آمریکایی است که برای همکاری با اروپا تمایل دارد و اتحادیه اروپا نیز باید آمادگی پذیرش مسئولیت را داشته باشد.