در قرن گذشته جوامع بشری با حرکتی ارتجاعی (فاشیسم) درزمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی روبروبود وبا تلفات بیش ازهفتاد وپنج میلیون انسان وهزینه کردن میلیاردها دلاردرسه قاره توانست تا حدودی آن خیزش را مهارکنند وشیوۀ دولتی ونیروی آن را زیرکنترل درآورند. میتوان نتیجه گرفت که به ریشههای آن خیزش توجه لازم نشد؛ چگونه وبچه نوع درشخص واجتماع بوجود میآید. بنظرمی رسد که قرن حاضربشربا همان پدیده روبروست - مسائلی که گویا ازدیرزمانی بااوست، وجامعۀ بشری را هردم به چالش میکشد. آیا درنهایت باعث انهدام اوخواهد انجامید؟
دلایل وقرینه هایی چون رشد زیاده ازحد جمعیت، کمبود آب، هرچه یبشترازدست دادن زمین مزروعی سالیانه به طبیعت، نتیجتاً کمبودغذای کافی برای عموم، خطرنابودی شرایط طبیعی زندگی، آلودگی هوا وزمینی، خطرانفجاراتمی، دردوران جنگ، حتی دردوران صلح، کبود کافی ومناسب کارومنبع درآمد زندگی برای تودههای مردم، پیدایش ویروس مقاوم درمقابل تمام داروهایی که ساخت بشراست و... معضلات زندگی میباشند که بشرامروزبا آنها دست پنجه نرم میکند. این مسائل برمبنی طریقۀ فکر اوست که گویا ریشه درمحافظه کاری نتیجتاً درذهنیت اودارد - میرود که نتایج اجتناب ناپذیِرواسفناکی برای اوبباربیاورد.
بنظرمیرسد که پیش بینی فیزیک دان مشهور، مرحوم استیون هاکینگ که فقط صد سال بیشتربه برای زندگی برروی کرۀ زمین به بشروقت نداده بود - بیشترمقرون به حقیقت دارد تا بیهوده سخن گفتن است.
دراین مختصرنوشتاراول محافظه کاررا به زعم خویش تعریف شده وبعد بازتاب آن را درآیندۀ بشربیان خواهد شد. بعداً بین دلایل عدیده ایی که باعث بوجود آمدن این پدیدۀ محافظه کاری درذهنیت بشربوجود میآید، دودلیل ارائه خواهد شد که نگارنده امیدواراست که حداقل باعث فکرخواننده گان گردد، روی این موضوع تعمق نموده، متخصصین ومتفکرین بتوانند دراین زمینه گفتمان بیشتری داشته باشند.
این تعریف شامل اولویت خاصی نیست ونتایجِ مشاهدات طولانی نگارنده میباشند.
محافظه کاربه شخصی اطلاق میشود که پیوسته بحال مینگرد وچون حلی برای مسائل عدیدۀ کنونی خود درتمام زمینهها که درزندگی با آنها روبراست، بویژه درمورداقتصاد زندگی - درآن امیدی ندیده و نمیبیند، وآینده گنگ مبهم ونامعلوم است، به گذشته رجوع میکند. راجع به رویدادهای گذشته فراموش کاراست - اغراق میکند. به راحتی، حتی درزمینههای ساده وپیش پا افتاده غلومی کند ودروغ میگوید. اغلب فرق بین دروغ وراست را نمیداند. آسان به انسانها اعتماد نمیکند. بدنبال حقیقت نمیرود، چرا که جست جوی آن را مشکل میبیند. بهمین دلیل حقیقت جونیست. یا حقیقت را به طرزدیگری بیان میکند. با این که تاریخ نمیداند، واگرمی داند آن را تحریف میکند. اصولاً بدیها، ناخوش آمدها، وقایع ورویدادهای ناگوارگذشته را به آسانی فراموش میکند. گذشته راازحال بهترمی یابد. زودتر ازدیگران به عقیده ایی (ایدئولوژی) دل میبندد. باسانی آرمان گرمی شود. خود را به آن عقیده واندیشه گره میزند. گرچه ایمانی به رژیمها وسیستمهای مردم سالاری ندارد، اگرحکومت دردست بگیرد، اولاً، درآن کشورانتخانات انجام میدهد. دوماً، حقوق اکثریت بخاطرآن توهمی که درمخیله دارد بنفع اقلیت محدودی فراموش میکند. به ثبات آن ایده اصرارمی ورزد ودرپیاده کردن آن ازهیچ عملی برای رسیدن به مقصود خود فرونمی گذارد - حتی شکنجه وقتل دیگران. آن هدف عینکی میشود با ذره بینهای رنگین خاصی که اوبرچشمان خود میگذاردودنیا را فقط ازپشت آن مینگرد. به آسانی هیجان زده میشود. تمام تصمیمات خود را برمبنی احساسات میگیرد. دوراندیش نیست. با منطق کاری ندارد. مسائل ومشکلات بغرنج سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، وفرهنگی را میخواهد باخشونت حل کند. خود خواه وخودمحوراست. درهربرخوردی فقط توان نگرش به منافع خود را دارد. دوست دارد همه یک دست فکرکرده وآن چنان رفتارکنند که مورد پسند اوست. گوش شنوای عقاید مخالفین خود را ندارد. با این که ازبی مسئولتی دیگران پیوسته شکایت میکند، خود بهیچوجه مسئولیت اعمال خویش را نمیپذیرد. محافظه کارکسی که به آینده خوشبین نیست، اصولاً آن را نمیبیند. نمیتواند مکث کند. عجول است. حوصله ندارد. شلخته است. عمق چندانی ندارد. خودرا بهیچ وجه شفاف درآینۀ زندگی نمیبیند. بجزجمع آوری ثروت وخریدن خرت وپرت مقصود وهدف دیگری درزندگی ندارد. حد اکثراستفاده را ازمنابع طبیعی برای اکنون میخواهد. توجه کافی به ریشههای مسائل خود، دیگران واجتماع را ندارد. قدرت فکرکردن ندارد. طوطی وارآن چه را که اززمان تولدش که اودرزمینۀ عقلی، خِرد ودانش یاد گرفته حال به زبان میآورد. کل پنداروباورهای اواول توسط مادربعد پدروبعداًمحیط خانواده واجتماع به اوتلقین وتزریق میشود - گرچه برمبنی توهم، خیال، گمان، دروغ، ریا ویک کلاغ دوکلاغ تاریخ میباشند، با حقایق روی خوشی نشان نمیدهد - الی روزی که زنده است بلند گوی آن میشود که مادربه اودرزمان کودکی تزریق کرده. کمترسئوال میکند. اگرهم کند، جواب کاذب آن را خود بهترازطرف مقابل میداند. بهیچ وجه برای پذیرش عقاید دیگران بازو پذیرا نیست. به دیگران مطلقاُ توجه ندارد. لغت هایی چون "شاید"، "امکان دارد"، "احتمالاً"، "ممکن است" و... هیچ گاه استفاده نمیکند. گویا درلغتنامۀ ذهنیت اووجود ندارد. درباورها وپندارهای خود شک وتردید نمیکند. عذرخواهی برای اعمال خطاهای خویش که گویا اولین قدم بسوی رشد انسانی است، هیچ گاه برزبان نمیآورد. چرا که آن رامانند متلاشی شدن کُل ساختمان شخصیت روانی خود درضمیرناخودآگاه خود میداند. اوازتحصیلات، بویژه دانشگاهی، یا بعلت اقتصادی، یا انتخاب شخصی، محروم بوده است. ازآنان که کتاب مطالعه میکنند متنفروخشمگین است. گرچه ممکن است برزبان نیاورد، ولی ازهرچه روشنفکر، منقد ودگراندیش منتفرمی باشد. حس کنجکاوی ندارد. علاقه بیاد گرفتن ندارد. اغلب مشاهده شده که اوگرفتاری روانی درخواندن دارد. اگرکتابی را هم میخواند حتماً موضوعی است که به دادهها، باوره وپندارهایی که درعمق وجود اوقبلاً متبلورشده، هم خوان بوده وآنان را میپذیرد. لذت مطالعه را نمیداند. گویی ازیاد گرفتن دوری میکند. زمینۀ خوبی دارد برای پذیرفتن تئوری توطئهها. آنها را بدون هیچ مدرکی زود میپذیرد وبه ساده گی درحضوردیگران، اغلب رسا دربیان تأکید میورزد. ساده نگراست. قدرتی خارج ازوجود خود را قبول دارد. حالا بصورت خدا، پیغمبران، امامان، لنین، استالین، مائو، شاهان و... آنان را ستایش میکند. اگرازمذاهب دوری کند، علاقه برنهاد دیگری بس مخرب ترازاولی بحای آن باور انتخاب میکند. ازبغرنجی مسائل تنفردارد. پیوسته تلاش میکند که خود وجامعه را ازآن دورنگه دارد. به شقاوت وزورایمان دارد. آسان وارزان میتوان رفتاروکرداراورا خرید، اجیرکرد وکنترل نمود. اوست که باعث ادامۀ عمرحاکمان مرتجع، چه درگذشته، چه درحال میشود ودرآینده خواهد شد. چون نه تنها هدف خود را برحق میپندارد وبلکه آنرا مقدس میشمارد - بویژه اگرآن عقیدۀ ریشه درمذهب یا عِرق ملی داشته باشد. طایفه وارفکرمی کند. حقوق مدنی واجتماعی آنانی که تمایلات همجنسی دارند بهیچ گونه نمیشناسد ونمی پذیرد. با درنظراین که علوم مطلقه به بشرمی گوید بیش ازده درصد انسانها میل به هم جنسیت دارند باآنان علناً بمبارزه برمی خیزد. انتقام جوست. ازرنج دیگران لذت میبرد. نان را به قیمت روزمی خورد. شکنجه گری میشود که گویا حس ترحم دروجود اویافت نمیشود. حتی به راحتی حاضرمی شود که جان انسانهای دیگررا برای رسیدن به آرمان کاذب خود بگیرد. خود را برتراز دیگران میداند - بویژه که شخص مخالف عقاید اوباشد. یا درلابلای گفتارخود یا به طریق آشکارو واضح پیوسته ویا غیرمستقیم به طرف مقابل میگوید، "با حقایق کاری ندارم - با آنها مذاحم من نشو. " مخالف شدید وسرسخت علوم مطلقه، تجربی وتمام دست آوردههای بشری است. اگرظاهراً حاضربه گفتگوبا کسی میباشد باطناً فقط میخواهد عقاید خود را به اوتحمیل کند. بنحوی که اگربا دیوارگفت وشنود منطقی شود شانس این که آن رابا دلائل بحرکت درآورید بیشتراست تا دراوتأثیری گذارده شود. گرچه درمیان مردم است، ولی نهایتاً تنهاست. ازتنهایی خود، درضمیرناخود آگاه خود، رنج میبرد، ولی آن را بصورت تنفربه وقایع وبدیگران نشان میدهد. با دیدی عجیبی به اجتماعات وجهانی که مانند زمان درمدام درحال تغییراست، مینگرد - ازآن وحشت دارد. اغلب خود را درملافۀ مذاهب یاعِرق ملی مریض گونه که تماماً مبنی برتوهم بشریست ویا ساخت مخیلۀ ناتوان اوست، یا تاریخ اقرارآمیزاست، میپیچد - گرم نگه میدارد. تمام گرفتاریهای خود وجامعه را گردن دیگران میاندازد که اصولاً عضواقلیت هستند وتوان وحق دفاع ازخود را ندارند. برای آنان حقوقی قائل نیست. زود به تمام نیروهای ماورای طبیعت ایمان میآورد. به جادووجَنبل باوردارد. یکی کلیمی بودن را موجب تمام مسائل اجتماع خود میپنداردئ، دیگری تمام گرفتاریهای اجتماع آمریکا را مهاجرین آمریکای جنوبی میداند. درکشورهای اروپایی تمام مهاجرین رامسبب مسائل خود میداند. درایران سبب همۀ بدبختیها وعقب ماندگیها را به گردن تمام اقلیتها مانند بهائیها، زنان، دوراندیشان، فهمیده، فکور، منقد، دگراندیشان، سنیها، درویشان و... میاندازد. بشرها را پیوسته به دوگروه تقسیم میکند: خودیها وغیرخودیها. بویی ازخلاقیت درتمام زمینههای هنری نبرده وازآنها بیزاراست، ولی درظاهرازهنرهای مختلف تمجید میکند. حتی درکشورهایی که باصطلاح حکومت مردم سالاری است، وسایلی میجوید وآنان را بکارمی برد که پیوسته حافظ منافع اوباشند. چنانچه حتی درغرب یک پدیده رخ داده، که جمعی ثروتمند توانستهاند این محافظه کاران فقیروتهی دست را چنان درمهاروکنترل با حرفهای دروغین خود درآورند که پیوسته برخلاف منافع خود رأی دهند. درآمریکا آزادی را مترادفِ با حق داشتن وحمل اسلحۀ گرم میپذیرد. با عمل پزشگان درزمینۀ سقط جنین بشدت مخالف است، به حدی که آمادۀ کشتن پزشگان میباشد. با این که کشتن شخصی درهرجامعه ایی جرم محسوب میشود، ولی اوحتی به دولت انتخابی خود اجازه میدهد که قاتل را بکشند؛ همان کاری شنیع وغیرقانونی (کشتن) را با قاتل کنند که اوکرده است. جوانان را بعنوان سربازتعلیم میدهد، به آنان اسلحۀ گرم میدهد، بجنگ خود ساخته میفرستد که دیگرجوانان را بکشند، واگربیشتروخوب ترکشتند، آنان را بعنوان قهرمان ملی میشناسد. اوست که موافق اعدام هرگونه جنگ ودرگیری مسلحانه میباشد. انسان صفتی را درخشونت وکشتارتمام جاندران وبویژه انسانها میداند. گریه نمیکند یا جلوی جاری شدن اشک خود را درحضوردیگران میگیرد، چون که آن عمل را مخالف انسان ومرد بودن میشمارد.
اکثرانسانها، کم وبیش، بعضی ازصفاتی راکه دربالا به آنها اشاره رفت دربطن شخصیت وجود خود دارند، واغلب دردارا بودن آنها باورنمی کنند وازآنان درخود بی خبرند. یا بهتربیان شود: مقداری ازشخصیتهای هیتلر، استالین، صدام حسین، مارکوس ودیگرخود کامه گان جهان درتمام انسانها کم وبیش وجوددارد، ولی چون درموقعتی ومیحط مناسبی قرارنمی گیرند، آن صفات را ازخود بروزنمی دهند. آزمایش روانشناسی که درآن برروی بیش ازبیست نفرجدیداً دریکی ازدانشگاههای انجام گرفت، واشخاصی که حاضرشدند مقدارهزاروپانصد ولتاژبرق را دربدن انسان هایی که آنان را بهیچوجه ندیده ونمی شناختند، وارد کنند - که خود اثبات این فرضیه است. خوی درندگی درانسانها به دلایل زیادی، پنهان میماند. با این که انسانهای خیلی معدودی یافت میشوند که خط قرمزی برای خود میکشند، وتحت هیچ شرایطی ازآن عبورنمی کنند.
بایست اذغان کرد که محافظه کاری همان فاشیسم است. رشد سریع محافظه کاری درسطح جهانی به علل عدیده ایی آیندۀ بشروآن چه راکه زندگیش مینامیم هرچه زمان بجلومی رود بیشتربه مخاطره میاندازد. هرچه زودترمی بایست ازشلخته گری درآیم ودریافت کنیم که ما درکجای این مقوله قرارداریم. برای صدق این سخن این که آیا ما به ایدئولوژی ارتجاغی (فاشیسم) ایمان داریم، کافی میباشد که خطی بروسط ورقۀ سفیدی ازکاغذی کشیده وآن را به دوستون درآوریم. دربالای یک ستون لغت ارتجاع (فاشیسم) را نوشته ودربالای دیگری دولغت محافظه کاری را. زمینهها، باوریها، وپندارهای (نه چندان مفصل) اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، وفرهنگی خود را برای ارتجاع ومحافظه کاری تعریف کرده ودرهرستون بنویسیم. نگاهی به نتیجۀ این کارمعیین خواهد کرد که اولاًمحافظه کارهمان مرتجع است، ودوماً که ما با باورهای کاذب خودمان، صادقانه، دربعُد زمان، که هستیم؟ چه هستیم؟ ودرکجای زندگی وتاریخ قرارداریم؟
شخصیت هایی یافت میشوند، شبیه ترامپ درآمریکا، بولسونارودربرزیل، جانسون درانگلستان، مودی درهندوستان، نتانیاهودراسرائیل و... که مرتب دروغ میگویند - که بهشت معبود را به جوامعه قول داده ولی جهنم را درزمین تحویل میدهند. این افراد ازاین محافظه کاران سوء استفاده نموده ودرلوای توده گرایی (پاپولیسم) خودرا مدافع منافع آنها معرفی میکنند، اقلیتی است که میرود حکمران اکثریت جمعیت جهان شوند. اگردرقرن گذشته ایده کمونیسم به اونوید برابری رامی داد، چنانچه ایرانیان برابری واُخوت را هزاروچهارصد سال پیش دراسلام بصورت کاذب خواندند که نتوانست آن را تحویل جامعۀ ایران دهد، پاپولیست خود را مدافع حقوق تودههای مستعضف نشان میدهند تا به رهبری برسند. اگرازمنتخبین قبلی خود سودی برای بهبودی زندگی روزانۀ خود ندیده، حتی درکشورهای غربی، فراموش کارمی شود - هرچه متقلب، شارلاتان، بی شعورونفهمی را انتخاب میکند که معرف وسخن گوی اوگردد.
درایران با این که شاهپوربختیاربعنوان نخست وزیرتمام سران حزب جبهۀ ازاوروی برمی گردانند، اورا ازحزب اخراج میکنند. درمدت سی وهفت روزحکومتش آنچه را مردم میخواستند اوبه ملت میدهد؛ مانند آزادی مطبوعات، انحلال ساواک، آزادی تمام زندانیان سیاسی و... برپا برمی خیزد وانقلاب میکند زمام حکومت را بدست قشری میدهد که بافت فکریشان برمی گردد به عصرهجر. چرا که ازنظر فکری کوراست وآینده نگرنیست. حتی تحصیل کردهها عکس آن رهبررا درماه وتارموی اورا درلابلای صفحاتی کتابی میبینند که مدت زمانی است سرلوحۀ پندارهای اوبوده. با این که ازآن تصمیم خود پشیمان میشود ولی درنهان خانۀ فکریش، به آن عمیقاً ایمان دارد. یعنی به محرم، شهید شدن امام حسین، دوطفلان مسلم، دستان بریدۀ حضرت عباس، آمدن امام زمان و... خلاصه مانند فردیست که دچار سرطان شده ولی مرتب میگوید، "من عاشق سرطانم هستم. "
درلهستان که کمی بیشترازنیم قرن پیش اولین کشوری میبود که مورد حملۀ آلمانِ هیتلری قرا گرفته بود ومردش میبایست حافظۀ تاریخی داشته باشند، درحال کنونی حاکم مرتجعی انتخاب میکنند که واضح هوادارفاشیسم است. درفرانسه، مخصوصاً درپاریس، چهارسال زیرچکمۀ آلمانی درجنگ دوم جهانی بود، به خانم "لپن" درحدود چهل درصد رأی میدهد که درباطن طرفدارعقاید هیتلراست. درانگلستان یک لات بی سروپا را انتخاب میکند که طرفدارخروج ازاتحاد اروپا است - اروپایی که بعد ازجنگ باعث ثروت آن کشورشد. دانمارک که چندی پیش جزوه بهترین جامعۀ جهانی جهت زیست شناخته شده بود، اکنون بزرگترین رشد ارتجاع را دارد. درهندوستان (کشوری که به نا حق آن را بزرگترین جامعۀ مردسالاری نامیده میشود) مردی بنام "مودی" به نخست وزیری انتخاب میکند که درنطق خویش زمان فرمانداریش دراستان گجرات میگوید اوطرفدارهیتلراست، که بتواند حقوق اقلیت را (درحدود یک صد وبیست میلیون مسلمان) زیرپا گذارده وبرنامۀ یک دست کردن جامعۀ آن کشوررا پیاده کند. درایتالیا که بزرگترین حزب پیشروی را دردههای قبل دارا بود، سریع بسوی ارتجاع میرود. رشد حزب ضد مردمی درسوئد قابل انکارنیست. دراطریش حزب فاشیسم شدید روبه رشدوگسترش است، بطوریکه زمام امور را دردست میگیرند. درمجارستان که نسل پیش آن با تلاش وازخود گذشتگی اززیریوغ کمونیسم درآمده بود، به ندای پاپولیسم جواب مثبت میدهد. درفیلیپین شخصی را برخود میگمارند که خود افتخاربه آدم کشی دارد. حقوق مبتلایان به مواد مخدررا که ازبی کاری ومرض روحی رنج میبرند، آنان که درقبال دراختیارگذاردن این مواد ارتزاق میکنند، پای مال کرده - به افرادی که آنان را بکشند مقداری پولی بعنوان پاداشت میدهد - که تا بحال تقریباً شصت هزارنفرکشته شدهاند. درکشوربرمه خانم سانگ سن سورا انتخاب میکنند که چندی پیش جائزنوبل صلح ازآن خود کرد که اکنون به شدت ازکشتاردسته جمعی مردم مسلمان راکه انگلیسها درجنگ دوم جهانی ازنواحی بنگلادش هندوستان به آن کشورکوچ داده بودند، دفاع میکند. ازبدوجدایی ازهندوستان پیوسته ارتشیهای متعصب مذهبی حکمران درکشورپاکستان بودهاند. درحال حاضریک صدوبیست کلاهک اتمی برنامه ریزی شده برای پرتاب به شهرهای هندوستان دارند. وهندوستان بیش ازصد وده کلاهک اتمی برنامه ریزی شد برای ریختن برروی سرمردم شهرهای بزرگ پاکستان آماده دارد. وپاکستان تمام عوارض اجتماعی خودرا برگردن هندوستان میاندازد، وهندوها، حتی تحصیل کردههایشان درآن کشورودرغرب، مرتب برطبل جنگ با پاکستان را میکوبند. درکشورشیلی کشتاردسته جمعی کمترازنیم قرن پیش را فراموش میکند، ودولتی برروی کارمی آورد که دشمن پیشرفت فقرا است. دربرزیل شخص مرتجعی را به ریاست امورانتخاب میکنند. درروسیه حکومت مافیایی سرکارگمارده میشود. درآمریکا شخص دروغ گو، متزور، چاچول باز، و... به رهبری خود انتخاب میکنند که درحقیقت "پوتین" اورا درکاخ سفید بگمارد. خلاصله این که درسراسردنیا محافظه کاران (مرتجعین) رشد قابل ملاحظه ایی دارند. همۀ این تحولات بدست محافظه کاران انجام میگیرد. بایک نظرعمیق ودقیق شخص متوجه میشود که درتاریخ بشریت این محافظه کاراست که همیشه سدی است درمقابل تمام پیشرفتهای بشری بوده وخواهد بود.
حالا چرا بشرمحافظه کارمی گردد واغلب صفاتی را که دربالا به آن اشاره شد دراونمایان میشود، خود به این ساده گی نیست. دلایل عدیده ایی را میتوان برشمرد که دراین جا به دودلیل مهم آن اشاره میشود:
الف - زمان به سه طریق درزندگی مان سنجیده میشود. عمربشر، که میان گین آن شاید درحدود هشتاد سال باشد. زمان تاریخ، که با هزارسال شناسای میگردد. وزمان کهکشانی، که با بیلیون سال شناخته میشود. دربوجود آمدن کهکشان بیش ازچهارده بیلیون سال میگذرد. کرۀ زمین کمی بیش ازچهاربیلیون سال پیش بوجود آمد. درحدود بیش ازسه میلیون ونیم سال است که بشرامروزی تکامل یافته وجسماً بررورپاهای خود راه میرود. چندی نیست که اودرسوریه فعلی شهری میسازد. با درنظرگرفتن زمان لازمه برای تکامل فکری اوبویژه با مقایسه با زمان کهکشانی، اینطوربنظرمی رسد که زمان کافی برای رشد تکاملی فکری اونبوده است. بنحوی که اگراوبا مشکلات عدیده ایی که خود جهت ادامۀ زیستی خود بوجود آورده است، که دربالا بصورت مختصربه آنها اشاره شد، واگر، اگر، اگرو... بقا بیابد، و اگرامروزبا تمام دوری ازخود خواهی، همه چیزخواهی خود، تجهیزات خود، سرمایه، نیروودانش خود اقدام کند، پس ازگذشت چندین میلیونها سال (شاید بیش ازده میلیون سال شود) امکان دارد که ازرشد فکری برخودارشود که ازمحافظه کاری دوری گیرد - که بعید است چنین کاری بکند، چرا که به تاریخ جهان اگرروجوع شود به صحت وسقم این گفته ایمان خواهیم آورد.
ب - گمان براین است که هرطفلی درآن ثانیه ایی بدنیا میآید ازصفاتی که راجع به محافظه کاری دربالا برشمرده شد، بدوراست. طیف دلایلی که بشرمحافظه کارمی شود خیلی وسیع ترازاست که به چشم میخورد. این ترس، نبودن اعتماد بنفس، خود محوری، همه چیزخواهی، زود به دروغ متوصل شدن، عوامفریبی و... است که تمام یاد گرفتنی است. روحی درجهان هستی نمیتوان یافت که درعمرخویش صدمه ندیده باشد. کمترانسانی را میتوان یافت که صدمات روحی خود را درزمان کودکی بیاد داشته باشد. بایست درنظرداشت که آنچه را صدمۀ روحی وهیجان برای فردی محصوب میشود برای دیگری امکان دارد که چنین نباشد. وجود رشد بی سابقۀ محافظه کاران درسطح جهان ودرگرفتن زمام امور درکشورهای قاره هایی چون اروپا، آسیا، آفریقا وآمریکای شمالی وجنوبی بی سابقه بوده، وگویا هرچه زمان بجلومی رود مسائل روی هم انباشته شده اوضاع درتمام زمینهها وخیم ترمی گردد.
نظریات روان شناسان بالینی کودک را پیوسته نمیبایست بدست فراموشی سپرد: اغلب موافقند که بیش ازنودوپنج درصد باورها، پندارها، افکارودید گاههای بشرالی سن پنج سالگی جا میافتند وقوام میگیرند. پس بنظرمی رسد که درجۀ اول مادرها رُل مهمی را بازی میکنند. بشربرای آینده درازمدت هیچگاه فکرنمی کند. ازاین نظراست که مسئلۀ برقراری یک حکومت عادلانه درسطح جهان بویژه ایران مشکل میگردد، چرا که بافت فکری بشرهنوزآنطورکه میبایست وشاید تکامل نیافته ومسائل عمیق تروپیچیده ترازآنچه که هستند درظاهربه چشم میخورند.