Sunday, Oct 24, 2021

صفحه نخست » نگرشی اجمالی بر جنایات حاج داود رحمانی، درّان صدرایی

rahmani.jpgامروز ما شاهد مرگ یکی ازمنفورترین و هولناک ترین شکنجه گران نظام جمهوری اسلام، حاج داود رحمانی هستیم. اوآهنگر فقیر و کم سوادی بود که به اراذل واوباش جرب اللهی پیوست که در به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی نقش عمده را ایفا کردند. در بین مرداد ماه سال 1360 تا تیرماه 1363 خورشیدی بنا به حکم اسدالله لاجوردی رئیس زندان قزل حصاربود. حاج داود زن و بچه های خودرا نیز برای کمک به تسهیل جنایاتش به زندان منتقل کرده بود. او برای تشدید شکنجه های جسمی خود، رکیک ترین دشنام ها را نصیب زندانیان می ساخت و با تکیه بر دید شدید زن ستیزی اش ، از زدن برچسب های جنسی به زندانیان زن فرو گذار نمی کرد. او پس از بازگشت از سفر حج درسال 1361 شیوه های سرکوب و شکنجه را تشدید کرد و بارها دستور داد که زندانیان را زیر شکنجه بکشند. او پس ازآنکه از کاربرکنارشد، باخیال راحتی به شغل آهنگری خود برگشت، لیکن نه به عنوان یک آهنگر فقیر بلکه به عنوان صاحب یک مغازه بزرگ دو نبش آهنگری.

حاج داود روز 28 مهرماه 1400 به خمینی و خلخالی و اربابش لاجوردی، ملقب به اسدالله قصّاب، پیوست و جهانی را از لوث وجودش آسوده ساخت. خانواده ی این جلّاد با افتخار برایش مراسم سوگواری گذاشتند و بجای پوزش از قربانیان و بازماندگان شکنجه های پلیدش نوشتند: " با نهایت تأسف و تأثر ارتحال خادم مقدس ائمه اطهار مظهرحسن خلق و مهربانی مرحوم مغفورحاج داود رحمانی را به اطلاع اقوام، دوستان و آشنایان محترم می رساند." انسان زمانی که اطلاعیه این کوشک نمایان مَبرَز فروش را می خواند احساس می کند که جلو چشمش روی شیشه ای شفاف سوسک می کشند. به راستی که شکسپیر چه زیبا وارونه جلوه دادن حقیقت را به تصویر کشیده است:

کنیز زرد را بنگر

و زور اهرمن سایش

جه ایمان ها که بر باد فنا داده

چه آئین ها که خود ایجاد بنموده

چذام مزمن مرد جذامی را بدانسان جلوه گر سازد

که مرد وزن پرستندش

چه القاب وعناوینی که بخشاید به طرّاران

و بنشاند مر ایشان را به کرسی صدارت

تا که مردم پیش شاه تعظیم بنمایند.

حاج داود رحمانی مخترع یکی از شیوه های هولناک شکنجه است که به قبر، تابوت، قیامت، گاودانی، قرنطینه، تخت (کنایه از تخت مرده شورخانه) قفس، جعبه، دستگاه (ازنظراو دستگاه تواب سازی) و نظایر آن مشهوراست. او این شیوه را از مهر 1362 تا تیرماه 1363 در زندان قزل حصارعلیه زندانیان سرموضع بکارمی گرفت. تابوت ها جعبه هایی سربازی بودند به طول دو متر و پهنا و بلندی حدود هشتاد سانتی متر که بصورت موازی درکنارهم قرارداده شده بود و زندانیان را با چشمان بسته در آن قرار می دادند که ازقبل از طلوع آفتاب تا ده شب درآن بطور نشسته باقی بمانند. حاج داود این شکنجه را قیامت ۸۰ درصد می‌ نامید و بارها به قربانیان خویش وعدهٔ قیامت ۱۰۰ درصد داده بود. او با شیوه های زدیلانه خویش زندانیان را درهم می شکست وازآنان تواب می ساخت. حاج داود به محض آنکه تشخیص می داد زندانی کاملا مسخ شده است، اورا به جرگه توابان وارد می ساخت. او دست توابان را در اداره زندان و کمک به شکنجه ی زندانیان باز گذاشت و چنان قدرتی به آنان داد که در شکنجه و کشتار زندانیان مقاوم دست پاسداران را از پشت می بستند.

دختری بیست و یک ساله که سه سال پس از به قدرت رسیدن خمینی دستگیرمی شود، پس ازتحمل شکنجه های بسیار، و اتمام روند بازجویی، همراه با گروهی از زنان زندانی، به زندان قرل حصار منتقل می شود و درچنگال حاج داود رحمانی اسیر. آنچه در ذیل می آید ترجمه ی فارسی بخشی از شهادت ایشان است که در سال 2013 به زبان انگلیسی در مجله ای معتبر منتشر شده است:

"این آدم بی آبرو تک تک مارا چشم بند زد وبا کابل الکتریک وحشیانه بر سر وکمرمان کوبید. احساس کردم که کوهی بزرگ برسرم می کوبند. هنوز در شگفتم که چرا کورنشدم. ضربات سنگین او پرده یکی از گوش هایم را پاره کرد بطوری که امروز هم نمی توانم شنا کنم. او از ما می خواست که به دورغ اعتراف کنیم در زندان قبلی به سازماندهی دست زده ایم وخواستاراین بود ازکارخود توبه وطلب بخشایش کنیم. درحالی که برایم باور کردنی نبود، مرا از دیگران جدا کردند و به محلی محقربردند که از دو لایه تخته تشکیل شده بود و دستور دادند که درآنجا بنشینم. آنجا هیچ شباهتی به راهروهای زندان وسلول های انفرادی نداشت. جایی عجیب بود وبا چشم بند نمی دانستم کجاست. قبلاً چیزی درباره ی چنین جایی نشنیده بودم.

"نشستم بدون اینکه بتوانم به جایی تکیه کنم. ازدرد کمر رنج می بردم و بدون تکیه دادن به جایی تحمل درد برایم بی اندازه مشکل بود. من حتی اجازه نداشتم سرم را روی دامنم بگذارم. اگرچنین می کردم کسی به پشتم فرو می کوفت و نجوا وار می گفت که دیگراین کاررا نکنم. تنها صدایی که می آمد، از رادیو بود که بصورتی یکنواخت و تکراری روزانه به زندانیان دروغ تحویل می داد. نمی دانستم چکنم و چه برنامه ای برایم دارند. آنان ما را به دشتشویی می بردند و مجبور می ساختند که سه بار درروز نماز بخوانیم. در آنجا بود که دیدم که پاهای از ضرب کابل شلاق سیاه شده است. حتی تواب ها دلشان به حال من می سوخت. چند شب بعد متوجه صدایی شدم از زنی که درتخت مجاورم بود. دستش را از عقب لمس کردم. باورکردنی نبود که انسان زنده ای درکنار من باشد. تخت های این چنینی را در بخش ما قبر یا تابوت می نامیدند و واقعاً شبیه قبر وتابوت بودند. هیچکس از قبربغلی اش خبرنداشت. با چشم بند بلند وکلفت برچشم، تاریکی برهمه جا مستولی شده بود. آنها می خواستند که همه چیز را برای ما تیره وتار سازند. حاجی داود بارها تکرارکرد که باید در قبرتاریک بمانیم تا روز قیامت را بخاطر بیاوریم. او می پرسید شمایی که در برابر اسلام قد علم کرده اند وقتیکه در روز قیامت دو باره به زندگی باز گردید چه خواهید کرد؟

"بازگردم به زن همسایه، زمانی دستش را دردست گرفتم شروع کردم که به نواختن ضربه های مورس. نمی دانستم که به این زودی مورس یاد گرفته باشم: دو ضربه ، دوتای دیگر، یک، دو، سه، یک.... چه زود ما بین هم ارتباط برقرار کردیم. از این راه بود که من دانستم کجایم و چگونه آنجا را برقرار ساخته بودند. یک روز نشسته بودم و به رادیو، که بخاطر شستششوی معزی زندانیان در سرتاسر زندان پخش می شد، گوش می دادم. این تنها راهی بود که وقت بگذرانم و احساس کنم که زنده ام. ناگهان لگد محکمی به من خورد که پرتم کرد طرف دیوار و سرم به دیوارخورد. این حاجی داود بود که تهدیدم می کرد که چنانچه با ارسال پیام با استفاده از انگشتانم روحیه زندانی دیگر را بالا ببرم گردنم را خورد خواهد کرد. ما را ساعت پنج صبح ازخواب بیدار می کردند و به زور به نمازخانه می بردند. پس از آن باید تا ده شب به صورت نشسته باقی بمانم. چقدر دوران خواب خوش بود ولی صداهای دیوانه وار خنده ویا گریه های دردناک دوستان درخواب، همه شب مرا بیدار نگه می داشت. از تنهایی شدید رنج می بردم. اگر مگس یا مورچه ای را می دیدم شاد می شدم. دیدن این حشرات مرا زنده نگه می داشت، اینکه آنها هنوز اینجایند و حرکت می کنند. با خود زمزمه می کردم: "فراموش نشده ای. هنوز زنده ای." و چقدر چنین احساسی دردناک بود. که با رشته ای باریک دیوانگی را از عقل تفکیک می کرد. لحلظاتی بود که توهم به من دست می داد و قادر نبودم جلوه های عقل و جنون را ازهم تشخیص دهم . درک این وضعیت بی اندازه دشوار بود. احساس می کردم که در روند دیوانگی و درهم شکستن از درون قرارگرفته ام. کسانی درآنجا بودند که در شمار مقاوم ترین انسان ها بودند و تحت شدید ترین شکنجه کسی را لو ندادند، لیکن ناگهان به مرز جنون رسیدند و از آن گذشتند. من آهسته و بدون آنکه کس متوجه زیر چشم بندهای خود می گریستم. چقدر دردناک است آنگاه که انسان شاهد درهم شکستن دوستایش و درهم شکستن خویش است. چه هولناک! آنان که درهم شکستند گفتند آنچه حاج داود ازآنها خواسته بود. آنان تبدیل به یک کاغذ سفید شده بودند. حاج داود و یارانش قدرت اراده را از آنان گرفتند و هرچه خواستند به آنان دیکته کردند. برخی از زندانیان درخلال مصاحبه های جنون آمیزشان اقرار کردند که به سبب رابطه تنگاتنگ با جنس مخالف به سازمان های سیاسی جذب شده بودند. من می دانستم که این واقعیت نداشت ولی درآن لحظات این خرد نبود که سخن می گفت. مقامات امنیتی جمهوری اسلامی در درون تک تک این افراد رخنه کرده بودند و این رژیم بود که سخن می گفت نه آنها."

انسان در شگفت می ماند که چگونه ممکن است فرد به جنایاتی دست زند که درنده ترین جانوران نیز از ارتکاب شان ابا دارند. مارک تواین نویسنده ی آمریکایی در نوشته ای تحت عنوان "فروترین حیوانات" ازآزمایش ویژه ای در باغ وحش لندن سخن می گوید: گوساله ای را درقفس مار غول پیکر آناکوندا می اندازند. جانور گرسنه با یک جست گوساله را درهم می شکند، می بلعد و خشنود به گوشه ای می خزد. پس از آن گوساله ی دیگری را به قفس او می افکنند وهرقدر مار را ترغیب می کنند او ازجای خود نمی جنبد. نتیجه مارآناکوندا دل رحخم است، لیکن حاج داود و همپالکی هایش از حداقل ترین احساس ترحم نیز برخوردار نیستند. زنده یاد احمد کسروی همگنان را از فحش دادن برحذر می دارد. او اندرز می دهد که دشنام شخصیت نازل دشنام دهنده را آشکار می کند و خشم شنونده ی دشنام را برمی انگیزاند. از طرف دیگر، فرزانگان جنوب ایران برآنند که دشنام از اختراعات لقمان حکیم است چرا که اگردشنام نبود انسان های ستمدیده و قربانیان جنایات هولناک خشم خود را درخود می ریختند و چه بسا جان می باختند. براستی در شرایط بی پناهی و بی چارگی چه چیز جزدشنام های آبدارمی تواند احساس آدمی را نسبت به یک جلاد خوش آشام بشری بیانگرباشد؟ جنایات هولناک آدم های کفتار صفت مانند حاج داود رحمانی انسان را بی اختیار به تکرار دشنام های آبدار "کنت" به "اسوالد" در "لیرشاه" شکسپیر وا می دارد:

"معجونی از یک آدم بی همه چیز، بی شرف، ریزه خوار، نوکربی جیره و مواجب، کثافت، گداصفت، بزدل، جاکش، بی پدرومادر تمام عیار، یک بی وجدان پاپتی، جبون، کارچاق کن، کلّاشِ پول پرست، غلام صنّاری و آنکه در راه کارنیک با سردسته ی پا اندازان همپایه است."

متاسفانه درجهان واژگونه ی کنونی، به ویژه در ایران امروز، حاج داود ها کم نیستند. رژیم های جبّار که دزدی، فساد و نامردمی را در ذات خود دارند بصورتی مستمر به تولید و بازتولید شکنجه گر دست می یازند. شکنجه جزوجدایی ناپذیرتروریسم دولتی است ـ دولتی که ازمردمش می ترسد و با تولید شکنجه گر و اعمال شکنجه ترس دردلها می افکند وتلاش می ورزد که به آحاد جامعه تلقین کند که رژیم قدرقدرت است وجبّاریت شکست ناپذیر. چنین رژیمی به بی فرهنگ ترین و کله پوک ترین آدم ها قدرت می دهد و دستشان را برای اعمال زور و خشونت باز می گذارد. این کار به بدترین شیوه های کشتارو شکنحه دامن می زند که آثارمخرب روانی آن به نسل های منتقل میشود و حتی زمان زخم های جانکاه خاصل از آن را جیران نمی کند، بوِیژه آنگاه که با تعصب دینی همراه باشد.

در تاریخ جامعه ی ایرانی، ما از این جلّادان کم نداشته ایم. دراینجا به عنوان نمونه به دو مثال بسنده می کنم. مشهور است که شاه عباس اول در دربار خود پانصد جلاد آماده به خدمت داشت. در بین این جلادان دو نفر بودند بنام چیگین (گوشت خام خوار) که مقصران را زنده گوشت می کندند و می خوردند تا دیگران عبرت بگیرند. رئیس جلادان شاه فردی بود به نام "احمد آقا میرغضب". شاه عباس او را برای فرو نشاندن یک شورش مردمی به گیلان فرستاد. احمد آقا میرغضب یکسال در گیلان ماند و شب و روز مردم را قتل عام کرد. او حتی به سگ و گربه رحم نکرد. آقا محمد شاه قاجار، که خود دست پرورده ی کریم خان زند است، به وحشیانه ترین شکل ممکن خاندان زندیه رابرمی اندازد. او درکرمان هزاران مردرا کورمی کند وهزاران زن را پستان می برد. معروف است که وی پانصد اسیررا گردن می زند ودویست وپنجاه اسیررا پیاده به سوی بم می فرستد درحالی که هریک ازاسرا دوسربریده برگردن دارند. حاکم بم به محض رسیدن اسرا به دستورشاه همه را سرمی برد. اوکه خوددرجوانی توسط دشمنانش اخته شده بود، بسیاری از مخالفان خویش را اخته می کند. در رژیم جمهوری اسلامی، از بت بزرگ خمینی بگیر تا تمامی نوچه های ریز و درشت اصلاح طلب و اصول گرای رژیم، همه آنجنان دستشان تا آرنج به خون مردم آغشته است که درباره ی جنایات هریک می توان کتاب ها نوشت. زمانی که لات ها، اوباش ها و پس مانده های اجتماعی یک شبه به مسند می رسند و بی مایگان حجره های تیره وتارسراز کاخ های سر به فلک کشیده در می آورند، وضع از این بهتر نیست که هیج، روزگار مردم بی پناه رو به ادبار نیزخواهد رفت.

اگرمی خواهیم در آینده حاج داود ها را نداشته باشیم، باید ازخود شروع کنیم وخود را که زاییده فرهنگ ریشه دار عدم مدارا وخشونتیم بازسازی کنیم که به قول عطار:

دردرون هرکسی صد دیو هست

دیو باید کشت یا زنّار بست

اشتباه است اگر خوش باورانه به خود بقبولانیم که سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بصورت خودکار شکنجه گر و شکنجه را ریشه کن خواهد کرد. دراین رابطه واژگونی این نظام مبتنی برجباریت، ستم، تبعیض، بهره کشی، سنگوارگی فکری و تیره گرایی مذهبی گام نخست درمسیر پر سنگلاخ و پیچ در پیچی است که در پیش داریم. درجوامع بسته که نه انسان ها فرصت آگاهی وآگاهی بخشی می یابند ونه فرهنگ انسانی امکان شکوفایی پیدا می کند، اکثریت آدم ها ممکن است درشرایط تهدید، بی فرهنگی، فقروتطمیع به خشونت وآزارهمنوعان خود دست یازند. آنگاه که کل جامعه مسیرتخریب را طی می کند، متاسفانه خیلی ها هم رنگ جماعت می شوند. درچنین حالتی شکنجه ونابودی دیگران برای بسیاری ازانسان ها آسان تروامکان پذیرتر می گردد. دراین رابطه اتحاد و مبارزه همگانی برای احقاق حقوق سیاسی ومدنی وپیوند آن با حقوق اقتصادی، اجتماعی ازاهمیت ویژه ای برخوردار می شود. یک لحظه نباید از مبارزه ی پی گیرودرازمدت درجهت روشنگری، خرد گرایی، شکوفایی فرهنگی، صلح وهمزیستی غافل بود. نفرت را باید با عشق جایگزین کرد که عشق را ارزشی است جهان شمول. این عشق مردمی را نباید با به حال خود رها کردن شکنجه گران و قاتلان مردم اشتباه گرفت. پرونده ی "خادم مقدس ائمه ی اطهار" حاج داود رحمانی و امثال او همواره باز خواهد ماند.

درّان صدرایی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy