بی بی سی - سیروس آموزگار یگانه، آخرین وزیر اطلاعات و جهانگردی در دوران پادشاهی، در بیمارستانی در پاریس آخرین جراحی را تاب نیاورد و درگذشت.
سیروس آموزگار در تبعید چهلسالهاش وقتی در جمع بازماندگان نظام پیشین سختترین لحظات زندگیاش را بازگو میکرد -لحظاتی که در زندان اوین گذشت و او را تا پای اعدام رساند- هرگز کلمه ای نیفزود و از شرح واقعیت ها نکاست؛ همیشه یک روزنامه نگار واقعی ماند که شرم می آمدش که واقعیتی را واژگونه نشان دهد.
او سال ۱۳۱۳ در بابل متولد شد، زمانی که پدرش در این شهر در خدمت دولت بود، در سال در آن شهر متولد شد، اما تمام مدت تحصیل و بالیدن را در آذربایجان گذراند و هشت یا ده ساله بود که از حوادث آذربایجان و حضور ارتش سرخ در آنجا صحنهها دید و در یادش ماند.
اوایل دهه چهل، در زمینه حقوق بینالملل از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و در عین حال در موسسه اطلاعات و مجلاتی مانند روشنفکر و خواندنیها کار مدام داشت و دو سه سال بعد از پاورقی نویسان صاحب نام شد.
آشنایی من با سیروس آموزگار به سال ۱۳۴۳ خورشیدی بازمیگردد؛ زمانی که محصل دبیرستان بودم و در مجله روشنفکر به گزارش نویسی پذیرفته شدم. این مجله به جز مدیرش - رحمت مصطفوی حقوقدانان برجسته ، هیات تحریریه ای شامل افرادی مانند پرویز لوشانی، سیروس آموزگار، پرویز نقیبی، نصرت رحمانی، فرجالله صبا و فریدون مشیری و.. داشت.
از این جمع، فرجالله صبا، قلم در دستانم نهاد؛ اما زیاد نماند و رفت. سیروس آموزگار، نه تنها معلمانه یادم میداد، بلکه در همه پنجاه سالی که گذشت راهنمایی کرد و در روزهای سخت همیشه یاورم بود. هم او بود که مرا به دوست نزدیکش داریوش همایون معرفی کرد، وقتی که قصد داشت روزنامه - آیندگان - را برپا کند.
روزنامه آیندگان از زمانی که فکرش جدی شد، تا وقت انتشار، شش ماه را به مطالعه و ایجاد مقدمات گذراند و دست چین کردن بهترین ها. وقتی کار شروع شد سیروس آموزگار مسئول اداری و عملا نفر دوم موسسه - بعد از داریوش همایون بنیانگذار - بود. جوجه های این پرنده بلند پرواز که ما بودیم محتوای تولیداتمان را با غلامحسین صالحیار اولین سردبیر و گاهی معاون دیگر موسسه، جهانگیر بهروز در میان می گذاشتیم و زمانی که اهمیتی چندانی داشت با مدیر. در آن میان آموزگار به ما در عمل، درس زندگی، اقتصاد خانواده و حقوق انسانی میداد. او به شدت واقع گرا بود و هشیار.
اما این دوران به یک سال نکشید و آموزگار از آیندگان جدا شد و بسیار دیگر هم، وقتی که برای تهیه گزارشی همراه دیگر خبرنگاران همزمان با سفرمحمد رضا شاه به بریتانیا، راهی لندن شدم، سیروس آموزگار دوباره محصل شده بود و برای دریافت دکترای حقوق به دانشگاه لندن رفته بود و در یک آپارتمان کوچک دانشجویی میزیست، ولی همچنان راهنما و دلیل راه بود.
آموزگار در بازگشت از این سفر تحصیلی، به استادی دانشگاه تهران مشغول شد. گرچه هرگز مطبوعات را رها نکرد. او از جمله در خصوص برخورد ما با وزیران اطلاعات و جهانگردی- که آن زمان مسئول مستقیم روزنامه ها بودند-، نکته ها گفت.
از میان این وزرا، سرلشگر پاکروان و سپهبد سعادتمند، همچنین غلامرضا کیانپور و محمدرضا عاملی تهرانی، بعد از انقلاب به حکم دادگاه های انقلابی اعدام شدند. داریوش همایون و سیروس آموزگار، اولی نزدیک یک سال و دومی ۳۷ روز در سمت وزیر اطلاعات و جهانگردی، در مرکز خطر و لزوم تصمیم گیریهای بزرگ بودند، وزارت خانهای کم حرف و کم ماجرا که در این دو وضعیت (در دولت های جمشید آموزگار و شاپور بختیار) یکباره کارساز و آینه گردان نظام شد.
در ماههایی که سیروس آموزگار در حبس دادگاه انقلاب بود، در جمع روزنامه نگاران ولوله ای بود به ویژه نسل تازه ای که از وی خاطرات دلنشین داشتند. از میان اسیران دادگاه انقلاب، کمتر کسی این بخت را داشت که در نشریات خوف زده دوران انقلاب، از آنان دفاع شود، اما از سیروس آموزگار بسیار نوشته شد، تا سرانجام مدتی بعد خود را به پاریس رساند.
در بیان اطلاعات گستردهاش از لحظه لحظه های خطرناک دوران دولت شاپور بختیار تن به مصلحتاندیشی نمیداد و وفاداری او به آخرین نخست وزیر دوران پادشاهی زبانزد بود، جز آن که ابایی نداشت تا باورش را بازگوید که چگونه حکومتی محکم و پابرجا، در فرصتی کوتاه فروپاشید.
اولین روز نخست وزیری شاپور بختیار، مطابق قرار، صبح زود همراه با علی باستانی، روزنامهنگار،ابتدا به روزنامه اطلاعات رفت و آن جا گفت آمده ام تا از همکارانم در سی سال روزنامه نگاری اجازه بگیرم و به وزارت بروم. همان روز، قبل از رفتن به وزارت خانه، راهی سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران هم شد. در آن جا به خصوص کارکنان رادیو، آموزگار را به عنوان همکار قدیمی بزرگ می داشتند و از وی استقبال کردند.
اما چنان که شاپور بختیار نخست وزیر و این روزنامه نگار وزیر شده، شادمانه می خواستند، جشن آزادی بیان در رادیو تلویزیون عملی نشد. روزنامه ها، فردایش با تیتری از اعتصاب به درآمدند که حکایت از کسب مجوز از آیت الله خمینی داشت و عکسی از فرمان آیت الله را بر صفحه نخست داشتند که از نوفل لوشاتو صادر شده بودند. اما نشانی از نقش دولت شاپور بختیاردر ضمانت آزادی کامل مطبوعات در میان نبود، مگر در روزنامه آیندگان. اما کارکنان اعتصابی رادیو تلویزیون، با ضمانت نخست وزیر هم بر سر کار برنگشتند تا روزی که شاپور بختیار دستور داد رادیو تلویزیون به کارکنان اعتصابی سپرده شود تا مراسم ورود آیت الله خمینی را انعکاس دهند.
در این زمان، روزها بود که سیروس آموزگار، در اتاق وزارتش می اندیشید و قدم می زد. اتاقی خالی از هر نشانه ای. یک قاب خاتم روی میز بود که حکم سرپرستی وی بر وزارت اطلاعات و جهانگردی به امضای پادشاه در آن قاب قرار داشت. آموزگار هر روز صبح زود بر سرکار حاضر می شد در حالی که وزارت خانه در اعتصاب بود و کمتر رفت و آمدی وجود داشت. خود او موقع رفتن به خانه قاب را در کیف می گذاشت؛ یعنی من چیزی در این جا ندارم از خود، و صبح باز می آورد و می گشود و پشت میز می نشست.
روز ۲۲ بهمن تا ظهر با نخست وزیر در گفتگو از طریق تلفن محرمانه بود. همزمان با ورود انقلابیون به محل نخست وزیری و خروج اجباری بختیار از محل کارش، آموزگار دو سرباز محافظ خود را خواست تا خداحافظی کند و مرخصشان دارد. اما هر دو سرباز پا به هم کوفتند و گفتند وی را تنها نمی گذارند و وظیفه دارند که محافظش باشند. همزمان شیشه های ورودی وزارت اطلاعات و جهانگردی با شلیک گلولههای معترضان انقلابی فرو میریخت. آن دو سرباز، وزیر را در ساعت ۳ بعد از ظهر روز ۲۲ بهمن از پارکینگ عبور دادند.
هر گاه این روایت را باز می گفت بغض گلویش را می فشرد و اشکش پنهان نمی ماند.
سیروس آموزگار دو روزی بعد در خانه خودش دستگیر و به مدرسه محل اقامت رهبر انقلاب برده شد. چند نفری که سی روز قبل با او و شاپور بختیار، در مذاکره برای تدارک سفر بختیار به نوفل لوشاتو بودند، نگاهش می کردند، گیج و نامنتظر. این مذاکرات با وساطت مهدی بازرگان و چند مرجع دینی شکل گرفته بود و قرار بود مقدمهای باشد بر نوعی مصالحه، برای فروکاستن از تنشها و ویرانیها. همه پرسی از مردم برای انتخاب نظام هم در نقل قول ها جایی داشت. البته شتاب حوادث امان نداد که این برنامهها فرصت اجرا بیابند و آموزگار چهار دهه بعد را در تبعید گذراند.
یک سپاهی دیگر استاندار شد
خانواده ستار بهشتی بازداشت شدند