ندارد گفتنم سود
نگر بر ساحلِ رود
سپاه و چادر و دود
نه آبی در گذرگاه
نه کِشتی در نظرگاه
نمیبینم چراگاه
بناگه میخروشد چکمه پوشی
فشنگی میجهد از روی دوشی
نفیرِ ترکش وِ تیر
هجوم فربه و سیر
فتاده بر زمین درماندهِای پیر
کنارش لختهای بر شیشهِ شیر
دلش ناخوش از این تقدیرو تحقیر
نگاهش از جهان سیر
جوانی کز جفا گشته فرودست
کِشد از سوزشی بر چشم خود دست
ز خون رنگین ببین سبابه و شست
به بیتی عابدی مغرور و سرمست
از زاینده رود من کو تا ایران من کو؟ ناهید حسینی
چماق یا هویج، یا که هر دو؟ داود احمدلو