*
*
*
هر که اُفتَد در چَه و راهِ خطا
دست آخر میشود مثلِ عطا
در جوانی با بزرگان مینشست
زورقِ زُهد و رِذالت میشکست
با کتاب و مدرسه دمساز بود
در سرش اندیشهِ پرواز بود
دشمنی با نغمهِ دلکش نداشت
در رواجِ فلسفه همت گُماشت
دست خود آغشتهِ خونها نکرد
خنجری در خانهِ دلها نکرد
در مصافِ زندگی ناگه شکست
با پلیدانِ زمان پیمان ببست
گر ضعیفی گُم کند راهِ صُعود
گه سِپاهی رَه بَرَد گاهی سَعود
چون بشد گمره چو آن فرزندِ نوح
در خباثت او بشد فرزندِ روح
بعد از آن شغلش بشد ته کاسه لیس
عمر خود سر میکند در انگلیس
چون بسیجی بر سرِ گوهر زند
در چمن آقا عطا عرعر کند
در فسانه آدمی بود و هبوط
این عطا هم میکند دائم سقوط