روضه خوان مُصحف روسی کِه بود؟
کو عنان را از کفِ شیخان رُبود
شاه و شیخی گر دهد دل را به روس
جامهِ میهن شَود چون تار و پود
مجلس و دولت فتد در قعرِ چاه
مسندِ دیوان بخوان دکانِ سود
رونق و شادی رود از خانهها
پَر کِشد از بام و بر مرغِ سرود
آب کارون میرود تا ناکجا
در سپاهان خار و خس بر جای رود
از بلوچ و ترکمن دیگر مپرس
یا ز حال صوفیان و از نار و دود
یاوه گویِ پُر طمع در بیت و بَر
شاعر اسطورهای میرد چه زود
نیست شوقی در دل آن برزگر
صنعتِ و پیشه همه اندر رکود
نسل نو از ره رَسَد با طرح نو
کو بساط حیله را خواهد زدود
آب رفته کم کمک آید به جوی
هم درخشان میشود سقف کبود