• تاملی بر اوضاع انفجاری کشور
نیست قومی در جهان عاصی چو ما
هر کران ر ا بِنگری مُشتی هوا
حاکمی بس خیره سر با چشمِ تار
در میان شهر و ده زندان و دار
گر برآید از جوان هر جا صدا
خون سُرخش بر زمین همچون ندا
دستِ دهقان خالی و چشمان کبود
بر فنا شد حقِ او از آبِ رود
کارگر طاقت ندارد بیش از این
حق او را میخورد دلالِ چین
بر معلم گر کنم یکدم نظر
چشم من از رنج او پُر اشکِ تر
این سپه با سر دَوَد دنبالَ مال
لیک بیخود کند صد قیل و قال
دست دولت میرود در جیب خلق
تا فراموشش شود آن آب و برق
مجلسی دیگر نباشد در وطن
کز زبانِ ملتی گوید سُخن
از فسادِ مَحکمه مردم به تنگ
منجلابی مملو از خوناب و ننگ
افتخار خبرگان حمد و ثنا
چاپلوسان بر زمین چون خاکِ پا
بی کفایت دولتی در راس کار
بی خبر از ساز و کارِ روزگار
گر بماند این قرار و این مدار
روبهی دیگر شود بر ما سوار
با قیامی رنج ما آید به سر
از تفاهم شام ما گردد سحر
روشنفکری و خشونت، مسعود نقره کار