در حالی که رژیم آخوندی-پاسداری در باتلاق خودساخته دست و پا می زند، اسرائیل با سرعتی چشمگیر در حال به صف کردن کلیه ی کشورهایی است که حضور آنها را در یک جبهه ی متحد تهاجم علیه ایران لازم و ضروری می داند. آمریکا به طور علنی به این اتحاد نامقدس پیوست و تمام تلاش ها برای وارد ساختن آخرین کشور مهم مورد نیاز برای این منظور، یعنی عربستان سعودی، در جریان است. به این ترتیب، پیمان ابراهیم به سرگردگی اسرائیل و با حمایت نظامی، سیاسی و اقتصادی واشنگتن و متحدانش می رود که محور اصلی حذف پاره ای از کشورها از نقشه ی خاورمیانه باشد. بن بست کامل برجام و اقدام آژانس بین المللی انرژی اتمی برای محکوم کردن ایران این روند را تسریع خواهد کرد.
در این میان رژیم، به دلیل ماهیت غیرایرانی سران آن و ماهیت ضد ایرانی عملکرد آن، مشکلی با بردن کشور به سوی تخریب و تجزیه ندارد. برای آخوند و پاسدار و دزد بازاری موتلفه، شکم و زیرشکم و هرزگی و عیاشی و دزدی و غارت، بالاترین ارزشهای این دنیا، دنیای برزخ و آخرتشان است. به همین خاطر، به آتش کشیدن کل ایران و فراهم ساختن شرایط متلاشی شدن آن به عنوان یک تمامیت ملی و سرزمینی، کمترین مشکلی محسوب نمیشود تا زمانی که بساط سور و عیش و فساد آنها پابرجا بماند، اگر شد در ایران، اگر نه در هر نقطهی دیگری از جهان از جمله در سرزمین «دشمن» در حومهی حیفا و تل آویو یا ونکوور و دمشق و تایلند. به طور مثال فردی بسیجی-بانکدار به اسم محمد رضا خاوری که اینک بین کانادا و تل آویو با پسرانش در رفت و آمد و سرمایه گذاری در هر دو کشور میباشد، بیش از سه میلیارد دلار از پولهای مردم ایران را دزدید و با سه پاسپورت ایرانی، کانادایی و اسرائیلی خود مشغول خوشگذارانی و خندیدن به ریش ۹۰ میلیون ایرانی است. این رقم با قیمت دلار کنونی (۳۲ هزارتومان) بیش از ۹۶ هزار میلیارد تومان میشود که معادل دو سال و هشت ماه کل یارانههای اولیه ۷۵ میلیون شهروند یارانه بگیر ایران است.
در این موقعیت بدیهی است که چشم اندازی سیاه در انتظار کشورمان است: قحطی، بی آبی، گرسنگی، بیماری، مرگ، بمباران و جنگ. فراموش نکنیم شرایط می تواند به گونه ای تباه شود که در این فهرست، مرگ شاید راحت ترین و بی دردسرترین آینده ای بشود که در انتظار هر ایرانی مجبور به سکونت و باقی ماندن در ایران باشد. در چنین شرایطی باید به این اندیشید که برای پرهیز از سقوط به این جهنم ساخته ی دست سران تهران و تل آویو و واشنگتن و ریاض و لندن، چه می توانیم بکنیم.
فکر کنیم!
نگارنده براین باورست که زمان کودک صفتی های روشنفکرمآب با فرمول های شگفتی برانگیز مانند «رهبری جمعی» و امثال آن گذاشته است. شرم آور است که مشتی شبه روشنفکر کنج عافیت نشسته و بی خبر از سیاست بیایند وبرای معدود تلاش هایی که فعالان و تشکل های سیاسی برای استقرار رهبر و رهبری بر جنبش اعتراضی به خرج می دهند عنوان «مرض» را مورد استفاده قرار دهند. «مرض» واقعی را در واقع این شبه روشنفکران دارند که چهل سال است با بیرون دادن تئوری های بی پایه ی خود شاهد فروریزش یک تمدن ده هزار ساله در کشور خویش بوده اند و انگشت کوچک خود را هم تکان نداده اند و تنها به مشتی گنده گویی های دماغ های پر خویش اکتفاء کرده اند.
دیگر فرصتی برای این علائم آسیب شناسی (pathological) عدم بلوغ فکری و شخصیتی این معطل های تاریخ نیست. اینک اتکاء مردم به همان اقلیت کنشگر داخل و فعالان سیاسی میهن دوست خارج است تا بتوانند برای این مصیبت در حال تبدیل به فاجعه ی بی بازگشت راه نجاتی بیابند.
اما چگونه؟
به نظر می رسد که، اگر معیار «عمل» باشد، می توان سنجید که شانس موفقیت ما چقدر است. از خود بپرسیم چه تعداد از این 90 میلیون ایرانی حاضرند وارد اقدام مشخص مبارزاتی شده و چه تعداد نشسته و منتظر و ناظرند. اگر شمار گروه اول اندک باشد، نابودی ایران حتمی است، اما اگر بر شمار کسانی که می خواهند دست به کنش و اقدام بزنند افزوده شود، می توان امیدوار بود که دریچه ای به سوی شرایط بهتر باز شود.
برای این که بدانیم روند نجات از چه مسیری عبور خواهد کرد، بار دیگر نقشه ی راه احتمالی را مروری کنیم:
- ضعف مدیریتی و مالی سبب استقرار «ابرتورم» در کشور می شود.
- ابرتورم، ثبات اقتصادی و اجتماعی را زیر سوال می برد.
- نبود ثبات، جامعه را به کنش و اعتراض وا می دارد.
- اعتراضات اوج گرفته، رادیکال شده و به فروپاشی سیاسی حاکمیت می انجامد.
- در صورت وجود جایگزین، کشور به کنترل آن نیرو می افتد.
- ادامه ی حیات سیاسی کشور تابع رفتار جایگزین از یکسو و برخورد جامعه با آن تعیین خواهد شد.
این شش مرحله البته در صورت تهاجم نظامی و بروز جنگ به مسیر دیگری خواهد کشید.
- در صورت حمله ی نظامی و واکنش رژیم، جنگ سر می گیرد.
- نوع جنگ، «تمام عیار» (total war) است.
- جنگ «تمام عیار»، بدون تردید، کشور را نابود کرده و ایران را تجزیه می کند.
- در نهایت ایرانی به صورت تمامیت نخواهد بود و باید در مورد واقعیت جغرافیای سیاسی آن زمان صحبت کنیم.
از آن جا که بروز جنگ تابع اراده ی تل آویو و واشنگتن و شرکت های تسلیحاتی و محافل صهیونیستی است و به خواست من و شما ایرانی باز نمی گردد، در مورد آن چیز زیادی نداریم بگوییم. تنها کاری که در این رابطه، ضمن ابزار مخالفت با جنگ، از ما ساخته است، تلاش هر چه سریعتر برای پایین کشیدن رژیم کنونی از قدرت است تا بهانه ی حمله ی نظامی از دست دشمنان خارجی ایران بیرون آید.
به نقشه ی راه باز گردیم.
از آن جا که مرحله ی نخست، یعنی استقرار ابرتورم، با شاخص قیمت افسار گسیخته ی ارز، در حال انجام است، قابل پیش بینی است که بی ثباتی اقتصادی و اجتماعی در سطح گسترده و مشکل ساز شروع شده، ادامه ی یافته و اوج خواهد گرفت. در آن نقطه ی اوج است که اعتراضات سراسری اقشار محروم و متوسط به فقر کشیده شده آغاز می شود. در آن جاست که حضور عنصر رهبر، رهبری و سازماندهی می تواند کار را به سوی پایین کشیدن رژیم و استقرار یک نیروی جایگزین سوق دهد.
در حال حاضر، در ورای شبه روشنفکران نشسته در برج و عاج و در حال پیچیدن نسخه علاج ایران بیمار با ترکیب محیر العقولی از اشک مورچه و سایه ی نردبام (رهبری جمعی به طور مثال)، بهتر است ایرانیان بالغ و واقع گرا به برخی سوالات عملیاتی بپردازند:
- چگونه می توان روحیه ی اعتراض گری را در میان اقشار مختلف جامعه گسترش داد؟
- چگونه می توان حداقلی از سازماندهی یا خودسازماندهی را میان لایه های معترض جامعه شروع کرد، توسعه داد و جا انداخت؟
- چگونه می توان یک شعار واحد را به عنوان خواست عمومی جامعه ی معترض مطرح و آن را نهادینه کرد؟
- چگونه می توان شجاعت را تقویت و ترس کاذب مردم را از میان برد؟
- چگونه می توان ضرورت اصل دفاع از جان خود را در مقابله با ماشین سرکوبگر رژیم در میان جمعیت معترض جا انداخت و آنها را از حیث روانی برای این کار آماده ساخت؟
- چگونه می توان یک رهبر را به عنوان نماد جریان رهبری میان مردم جا انداخت؟
- چگونه می توان نقشه ی مناسبی برای هجوم و خلع قدرت از حاکمیت کنونی را طراحی و تدارک دید؟ (تدارک تصرف منطقه ی پاستور در تهران، بیت رهبری، مجلس، قرارگاه های فرماندهی سپاه، فرمانداری ها، استانداری ها، مراکز امنیتی و پایگاه های نیروهای سرکوبگر، صدا و سیما در تهران و مراکز استانی آن، ...)
- چگونه می توان از حالا توطئه های خارجی و احتمال های خطرساز داخلی برای فاز فروپاشی ساختار حاکمیت را پیش بینی کرد و برای آن تدارک دید و آمادگی به دست آورد؟ (نیروهای مزدور فراوان و سازمان یافته در خدمت اسرائیل، آمریکا، انگلستان، ترکیه و امثال آن در ایران حاضرند و عمل می کنند که باید شناسایی و خنثی شوند).
- چگونه می توان چالش های استقرار نظم و امنیت را در سراسر کشور بعد از فروپاشی رژیم را پیش بینی و برای مقابله و پیشگیری با آنها آمادگی به دست آورد؟
- چگونه باید از حالا طرح دولت موقتی را داشت که براساس آن قرار است، در نبود قدرت مرکزی، مسئولیت اداره ی امور جاری کشور را بر عهده گیرد؟
این ها برخی از موضوعاتی است که از همین حالا باید در دستور کار هر نیروی فعال سیاسی واقع گرایی قرار داشته باشد. دیگر فرصتی برای بحث های پرطمطراق و نازا نیست، آن را به روشنفکرنماهای ترسوی خود را به خواب زده وا می گذاریم تا در باره ی فرمول های مشعشانه ی خویش بنویسند و بگویند. ما عمل گرایانی که نگران آینده ی ایران عزیزمان هستیم باید یکدیگر را پیدا کرده و براساس اصل ساده «توافق نظری حداقلی وهمکاری عملی حداکثری» شروع به فعالیت کنیم. برای این منظور وقتی به سراغ یکدیگر می رویم این را مطرح نکنیم که «بیایید بنشنیم با هم صحبت کنیم» بلکه از او بپرسیم «الان چه کار مشترکی می توانیم با هم شروع کنیم.»
این را بدانیم که در مدیریت گفته می شود: تدارک همان قدر مهم است که اجرا. هیچ اجرایی بدون تدارک خوب موفق نمی شود. پس، تدارک مدیریت قیام اعتراضی در راه را ببینیم و آماده باشیم. نبردی سهمگین و سخت در پیش رو داریم که فداکاری ها و درایت های بسیار خواهد طلبید. اما ارزش زندگی در تبدیل آن به بهتر ساختن زندگی است، نه در هدر دادن آن در آرزوی زندگی بهتر.
اینک می آییم بر سر یک موضوع حساس و مهم.
اسطوره ی اتحاد همه با همی
در این شرایط بسیاری مطرح می کنند که باید اتحادهای سیاسی «فراگیر» و «همه با هم» صورت گیرد تا نیروی جایگزین آماده شود. این سخن در کلیت خود معتبر است، اما به یاد داشته باشیم که رفتن به دفعات مکرر از یک راه غلط ما را به مقصد درست نمی رساند. این روش و سفارش دهه هاست توصیه و دنبال شده و ره به جایی نبرده است. چرا؟
در کنار دلایل متعدد، نگارنده براین باورست که یک علت مهم قابل شناسایی است: این اتحادها پایه اجتماعی و بستر عملیاتی مشخص در داخل کشور نداشته اند؛ به همین دلیل، به سرعت به یک تجمع از تشکل ها و افرادی تبدیل می شده که برای ابراز رویاها و آرزوها و خواست های خویش گردهم می آمده اند و چون فاقد هرگونه توان عملی و عملیاتی در بطن جامعه بوده اند به سرعت، با گرفتن خصلت محفل نشینی، از هم می پاشیده اند.
این واقعیت امروز هم بعد از چهل سال تلاش کاذب باز هم صادق است. تا زمانی که یک نیروی سیاسی، فاقد پشتیبان عمل گرای داخل کشور باشد، در بهترین حالت، تبدیل به مرکز صدور اطلاعیه می شود و بس. این اقدامات ساده لوحانه ی تکراری را باید کنار گذاشت و از ذات پدیده ی سیاست، قانومندی کار سیاسی را بیرون کشید: سیاست عرصه ی قدرت است و فعالیت سیاسی برای کسب قدرت. در ورای این، می شود همان قصه ی هزار و یک شب شبه روشنفکران متوهم خودسیاستمدارپندار که ناکارآمدی رقت آورشان ترحم و تاسف هر عنصر به راستی سیاسی یعنی عنصر در پی کسب قدرت سیاسی را بر می انگیزد.
عنصر سیاسی از صبح سحر تا پاسی از شب یک فکر بیشتر ندارد و آن کار و تلاش برای به دست آوردن قدرت است و بس. باقی، قصه و قصه بافی و قصه سرایی و قصه خوانی است. کار سیاسی بدون چشم داشتن بر کسب قدرت، شوخی بی مزه ای بیش نیست.
نگارنده بر این باورست که از این پس، با توجه به ورود جامعه به فاز تعیین سرنوشت تاریخی خویش، نیروهایی که می توانند در عمل در جستجوی کسب قدرت سیاسی باشند فرصت این را خواهند داشت که در یک مقطع مناسب و پیشرفته از حرکت، در صورت یک توافق نظری حداقلی داوطلبانه به یک همکاری عملی حداکثری مفید دست بزنند. اگر چنین شود، آن مجموعه ای که قرار است به قدرت برسد به تدریج با حضور و همکاری چنین نیروهایی شکل گرفته و جریان رهبری جنبش و تبدیل آن به جایگزین رژیم آخوندی را خواهیم داشت. شدنی است اگر بخواهیم. انتخاب با ماست.#
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریهی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]