موقعیت عمومی ایران به نقطه ی جوش خود نزدیک می شود. در این نقطه یکی از این دو سناریو می تواند رخ دهد: جنگ، به دلیل گره ی بازنشدنی پرونده ی اتمی و یا، جنبش مردمی، به دلیل فقر و خشم و اعتراض. هر یک از این دو به نتایج متفاوتی ره برده و سرنوشت خاصی را برای کشورمان تدارک خواهد دید. در این نوشتار به این دو احتمال می پردازیم.
1) جنگ
مذاکرات شکست خورده ی برجام روز گذشته (چهارشنبه 8 ژوئن) یک ضربه ی جدید دریافت کرد و شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی با محکوم ساختن عملکرد اتمی رژیم ایران، شانس دستیابی به یک توافق احتمالی را باز هم کمتر کرد. در صورت عدم عقب نشینی آخوندها و عدم پذیرش شروط آژانس، می توان سایر مراحل این روند خطرناک را نیز قابل تحقق دانست؛ از جمله ارجاع پرونده ی فعالیت های اتمی ایران به شورای امنیت سازمان ملل و موظف ساختن آن به اجرای فصل هفتم منشور سازمان ملل متحد که دربرگیرنده ی تحریم و فشار و محاصره ی اقتصادی و در صورت نیاز، حمله ی نظامی دارای مجوز بین المللی به تاسیسات اتمی ایران خواهد بود.
در این میان، پرونده ی هسته ای رژیم با گره خوردن به پرونده های غیر هسته ای آن محکوم به ناکامی شده است. موضوع بیرون آوردن نام سپاه از لیست تروریسم، مذاکرات را به بن بست کشاند و به دنبال آن، موارد دیگر مانند تغییر رفتار حکومت ایران در خاورمیانه، قطع حمایت از تروریسم و امثال آن نیز مطرح شد. شانس حل وفصل این مشکلات در زمانی که شرایط بین المللی تنش های تازه ای را در بطن خویش تدارک می بیند بسیار بعید به نظر می رسد.
در این فاصله، اسرائیلی ها با عمده کردن محاسبات خاص خود در مورد زمان احتمالی دستیابی ایران به اورانیوم غنی شده برای آزمایش نخست هسته ای، در تدارک وسیع سیاسی، اطلاعاتی، امنیتی و نظامی هستند. برخلاف این تصور که تل آویو به یک حمله ی کلاسیک نظامی به تاسیسات اتمی ایران اقدام خواهد کرد واقعیت بیشتر به استراتژی «هزار ضربه چاقو» شباهت دارد. شبکه ی گسترده ی موساد در ایران، که تا درون بیت رهبری حضور دارد، در حال وارد کردن ضربه های فزاینده ی روزانه به افراد، نهادها و تاسیسات مختلف نظام است تا از درون، کشور را به آشوب و تخریب بکشاند. حمله ی هوایی به تاسیسات اتمی ایران فقط فاز نهایی این نقشه است، یعنی زمانی که دیگر رژیم درمانده نفسی برای پاسخ گویی مستقیم یا بسیج شبه نظامیان خود در کشورهای منطقه را ندارد و زیر بار ترکیبی از ضربه های پیاپی شبه نظامی، خرابکاری ها، اعتراضات و نیز فروپاشی ساختار مادی کشور و نبود هرگونه مدیریت ممکن از هم پاشیده است.
این روند، مملکت را به مسیر تخریب گری و خودتخریب سازی خواهد کشاند و یکی از سیاه ترین دوران حیات تاریخی ایران را تدارک خواهد دید. قحطی، بی غذایی، بی آبی، بی برقی، مهاجرت های اجباری، بیماری ها و همه گیری ها، بی نظمی اجتماعی، ناامنی، ظهور باندهای مسلح محلی، خودکشی، دگرکشی و نزاع های گروهی، محله ای، قبیله ای، اشاعه رادیو اکتیوته در جای جای کشور و امثال آن در سطح گسترده ایران را به محاق آشوب، از هم پاشی و جنگ داخلی خواهد کشید. در این سناریو، ایران ویران شده و قدرت مرکزی در آن از میان رفته و حتی راه برای استقرار یک حکومت مرکزی جدید مسدود می شود. (شبیه وضعیت لیبی) در نبود دولت متمرکز، گرایش های تجزیه طلبانه با حمایت دشمنان ایران به اوج رسیده و تمامیت ارضی و وحدت ملی کشور متلاشی خواهد شد. نگارنده بر این باورست که تدارکات وسیعی در تل آویو، ریاض، لندن و آنکارا برای این منظور دیده شده و شانس عدم تحقق آن بسیار کم و به سناریو دومی که می خواهیم تشریح کنیم باز می گردد.
2) جنبش مردمی
حرکتی که از ابتدای امسال در اعتراضات به گرانی ها و وضعیت اسف بار معیشتی آغاز شده و به موضوعات مختلف دیگر، مانند بی آبی و یا فاجعه ی متروپل آبادان، گره خورده است می رود که ادامه یابد. هر چند نبود سازماندهی متمرکز آن را پراکنده، منقطع و نامنظم ساخته است اما فراموش نکنیم که هنوز در اول راه هستیم و در ادامه، شکل های منسجم تری از هماهنگی میان اعتراضات مردمی بروز خواهد کرد.
در رسانه ها بسیاری در مورد این که این جنبش به چه احتیاج دارد صحبت می کنند. اغلب از «چه باید کرد» سخن می گویند و راهنمایی و راهکار ارائه می دهند. اما بد نیست هم چنین به «آن چه نباید» هم اشاره ای کنیم: آن چه نباید بر سر جنبش معروف به «نان و آزادی» آورد تا بتواند رشد کند و راه خود را بیابد. موارد زیر نمونه هایی از برخی از بزرگواری های داهیانه ای است که «نباید» در حق این جنبش داشته باشیم:
- مردم را اپوزیسیون و آلترناتیو معرفی نکنیم.
در یک جنبش اجتماعی و اعتراضی، مردم بدنه ی معترضین را تشکیل می دهند. آنها نیاز به این دارند که برخی نهادهای سیاسی خواست های آنها را دنبال، فرموله و متبلور کنند. این نهادها را، که در کنار مردم و در مقابل حکومت ستمگر و غارتگر قرار می گیرند، «اپوزیسیون» می نامند. وقتی بخشی از اپوزیسیون موفق می شود که نقش هدایت و رهبری جنبش را بر عهده گیرد، با اتکا به سرمایه ی اجتماعی خویش، تبدیل به کاندیدای مناسب برای جایگزینی می شود که به آن «آلترناتیو» می گویند. گفتن این جمله که «امروز بزرگترین اپوزیسیون و آلترناتیو جمهوری اسلامی، شما ملت ایران هستید»، مثل این است که روز اول مهر، در مقابل در مدرسه بیایستید و به دانش آموزانی که آن جا جمع شده اند بگویید: امروز بزرگترین مدرسه و مدیر و معلم شما دانش آموزان هستید.
بنابراین از نطق نویسان نابغه باید درخواست کرد که داستان دوستی خاله خرسه را به هیچ وجه از یاد نبرند.
- · مردم را به عنوان کسانی که هم مشکل را می دانند و هم راه حل را معرفی نکنیم.
مردم به طور عمده مشکل را «حس» می کنند، لیکن بسیاری از آنها نمی دانند ریشه ی آن چیست. آنها درک تحلیلی، عینی و عمیق از روابط پیچیده ی علت و معلولی منجر به تولید منظم و پیوسته ی مشکلات مملکت را ندارند. حتی برخی از اساتید دانشگاه هم این دانش را ندارند، چه رسد به کارگر بازنشسته شهرداری و کارمند اداره ی آب زیر بار بیماری و درد و قرض. در مورد راه حل هم که اصلن صحبت آن را نکنیم، چون به جز اقلیتی افراد کارشناس، متخصص و آن هم در حوزه ی کار خویش، کسی در مورد این که راه حل مشکلات عدیده ی این ویرانستان چیست چیزی نمی داند. اگر حتی این حرف را در قالب کلی مطرح کنیم که مشکل را رژیم کنونی و راه حل را نبود آن معرفی کنیم، باز این کشف مهم هم هیچ کمکی به جنبش نمی کند، چرا که میلیون ها نفر در مورد این که چگونه باید رژیم را از بود به نبود کشاند هیچ ایده ای نداشته و ندارند و نخواهند داشت. فاجعه ی ناآگاهی توده ها را می توان، به طور مثال، در میان قشر فرهنگیان دید که در تظاهرات اخیر خود می گفتند «یک اختلاس کم بشه مشکل ما حل می شه». فاصله ی بین دیدن یک اختلاس کمتر تا تمام فراز و نشیب های طراحی استراتژی براندازی یک نظام اختاپوسی زیاد است.
پس، با قرار دادن کاذب توانایی ها ناموجود در طرف مردم برای خود و آنها توهم دردسرساز درست نکنیم. کار تشخیص مشکل و ارائه ی راه حل برای آن بر عهده ی مردم نیست، و برعکس، با رجوع به نکته ی نخست که در بالا گفتیم، وظیفه ی اپوزیسیون و به طور مشخص، بخش آلترناتیو اپوزیسیون است؛ یعنی آن نیرویی که می خواهد بیاید، قدرت را به دست گیرد و مملکت ویران شده ی دارای همه ی این مشکلات را مدیریت کند. آن نیرو باید راه حل ها را داشته باشد.
- تشکیل ساز و کار ایجاد هماهنگی میان اعتراضات و تظاهرات را بر عهده ی خود معترضین نگذاریم.
ایجاد مکانیزم های هماهنگ ساز برای اعتراضات اجتماعی نیاز به سه عنصر دانش، مدیریت و لجستیک دارد. این که بازیگر اجتماعی قادر باشد این سه را بدون نیاز به نیروی سیاسی تدارک ببیند، تصور خامی است که حکایت از کمترین شناخت از سازوکارهای عمومی جنبش های اجتماعی دارد. ما نمی توانیم از یک سو مسئولیت سنگین پایین کشیدن یک رژیم تا دندان مسلح و سازمان یافته برای سرکوب را به عهده ی مردم بدانیم و از سوی دیگر تمام تدارک و اجرای آن را هم بر عهده ی همان مردمی بدانیم که قربانیان نخست و مستقیم آن سرکوب و ارعاب و بازداشت و حبس و اعدام هستند. این نه فقط کمال بی انصافی است بلکه اوج بی دانشی و بی خردی است که چنین حرفی بزنیم. بدیهی است که اقلیت کنشگران در میان مردم می توانند وظایف مهمتری را در مورد خودسازماندهی در چارچوب سلسله مراتب رهبری ایفاء کنند.
هر جنبش اجتماعی فراگیری متشکل از دو بخش بدنه و چارچوب است. بدنه همان نیروهای مردمی حاضر در صحنه هستند و چارچوب، به تمام ساختارهای هدایتگری ایجاد شده و تحت مدیریت نیروهای سیاسی باز می گردد؛ یکی بدون دیگری ره به جایی نمی برد . جنبشی که فاقد این دو باشد درجا می زند، فرسوده و سرکوب می شود، چنان چه این سرنوشت تمامی حرکت های اعتراض ایران از شورش های ابتدای دهه ی هفتاد خورشیدی، قیام دانشجویی 18تیر 1378، جنبش سبز 1388، جنبش اعتراض دی 1396، قیام مردمی آبان 1398 و حرکت های دیگر بعد از آن تاکنون بوده است. در یک جا باید کمبود را به رسمیت شناخته و به جبران آن پرداخت. این که ما هنوز هم نمی خواهیم به عنوان به اصطلاح «عنصر سیاسی» این مسئولیت سنگین را قبول کنیم یک موضوع است، این که بیاییم این مسئولیت و موارد مشابه را بر سر مشتی مردم خسته و گرسنه و گرفتار و سرکوب شده هوار کنیم و ژست رهبر نصیحت گر و خردمند به خود بگیریم موضوع دیگری است. این مثل آن می ماند در میدان جنگ سربازان را جمع کنید و بگویید: خوب آماده حمله بشوید و خودتان هم کل جبهه را در حین نبرد هماهنگ کنید.
باز هم به نطق نویسان پیشنهاد می کنیم که از این افاضات در متنی که برای قرائت دیگران می نویسید نگذارید چون ضررآفرین، بی اعتبارساز و به شدت آسیب رسان است.
- از تعداد «کنفوسیوس» کم کنیم و بر شمار «سون تزو» اضافه کنیم.
در چین باستان مرحوم «کنفوسیوس» به عنوان یک معلم و فیلسوف بزرگ خدمات شایان توجهی به فرهنگ، تمدن و اخلاقیات در این کشور ارائه کرد و همه از او به نیکی یاد می کنند، چرا که وی موضوع محوری سیاست را انسان و تامین رستگاری او قلمداد می کرد. او تاکید زیادی بر شناخت خود، انسان ها و تاریخ داشت تا «عوامل فساد» کشف شود. ضمن این که کسی در مورد فواید کار آن بزرگوار شک نمی کند، اما همگان می دانند که بقای فیزیکی تمدن چین در گرو این بود که موفق شد در مقابل مهاجمان فراوان بیرونی از خود محافظت کند. به گواهی تاریخ، این محافظت بر اساس نصایح و سفارش های کنفوسیوس صورت نگرفت، بلکه از دل شجاعت و نبوغ جنگآورانی مانند «سون تزو» (Sun Tzu) بیرون آمد که فن جنگ و حمله و دفاع را فرموله کرد و براساس آن، مردم چین، به شکل آموزش دیده و سازمان یافته، موفق شدند با دلاوری و فداکاری از هست و نیست خویش دفاع کنند. او موفق شد دانش رهبری جنگجویان را مجهز به هوشیاری، خلاقیت و برخورد عقلانی بکند و پیروزی های مهمی برای ملت چین به دست آورد.
ایران ما اینک دچار تورم کنفوسیوس - به خصوص از نوع فیسبوکی و قلابی آن- و کمبود شدید سون تزوهای جنگاوری است که بتوانند مردم ایران را در این دورانی که مورد تهاجم مستقیم دشمنان داخلی (رژیم) و خارجی (اسرائیل و ...) قرار گرفته،در دفاع از هستی مادی خویش هدایت و رهبری کنند. ما اینک بیشتر از ناصح و سفارش گر و امثال آن به فرمانده و استراتژیست نیاز داریم. زمان ادا و اطوارهای سیاسی و روشنفکری نازا گذشته است. این دکانی بود که بیش از چهل سال عده ای با ژست های آن چنانی خویش از آن ارتزاق کردند؛ اینک اما یکی بعد از دیگری ساختمان فیزیکی و ساختار مدیریتی و ساخت های اقتصادی دارد بر سر مردم ایران فرو می ریزد، دیگر فرصتی برای این بازی ها نیست. ایران می رود که به میدان جنگ اجتماعی تبدیل شود. این میدان نبرد مردم با حکومتی است که می خواهد قبل از فرار از ایران یک «سرزمین سوخته» برای ملت به جای بگذارد. امروز به رهبر جنگجویی نیاز داریم که میلیون ها سرباز را پشت سر خویش به خط کرده و با روحیه و خط دادن به آنها، این نیروی آماده به رزم را به نبردی ببرد که در انتهای آن، آزادسازی ایران است. همگی وظیفه داریم که با این ذهنیت به مبارزه نگاه کنیم نه سرگرم کردن مخاطبان و خودسرگرم سازی خودخواهانه و بی مسئولیت خویش.
اجازه دهید لیست نباید-کردها را به همین حد محدود کنیم هر چند که شمار نکات تاسف باری مثل آن چه آمد بسیار فراتر از این هاست، اما، العاقل تکفیه بالاشاره.
حال به نکته ی نهایی بپردازیم:
در حالی که می بینیم هنوز رسانه های معروف و بدنامی مانند بی بی سی در حال راستی آزمایی فرضیه ی 57 خود هستند، ما ایرانیانی که نگران آینده ی ایران هستیم باید خود را از چنبره ی هیاهوهای بی پایه و اساس این ابزارهای مغزشویی بیرون بکشیم. در همین هفته ی گذشته دیدیدم که رسانه های وابسته به دولت فخیمه، دولت بن سلمان و وزارت خارجه ی آمریکا و البته چند رسانه ی حاشیه ای دارای قبله ی تل آویوی، تلاش کردند که یک توفان در فنجان را تا حد امکان عمده کنند. شاخص موفقیت آنها تمامی شبه روشنفکران همیشه حاضر به مصاحبه هستند که بار دیگر پشت درهای تلویزیون های پر بیننده و کم بیننده صف بستند تا نظرات خود را در مورد این «ناواقعه» (Noevent) ابراز کنند. این عادت آشنای آنهاست که هر جا صدایی بلند است، به ساز روز برقصند.
نگارنده بر این باور است که این جماعت سرگردان صحنه ی رسانه ای، حتی در روز بمباران ایران هم با همان اشتیاقی که امروز، آرزوی مصاحبه خواهند داشت تا برای مخاطبان غرق در آتش و خون و شوک توضیح دهند که نابودی ایران «در معنای علمی خود» یعنی چه و چرا «برخورد عقلانی و عینی ایجاب می کند» که دیگر نباید به ایران بلکه به ایرانستان اندیشید. برایشان آن چه می گذرد مهم نیست، این که با حضور آنان بگذرد مهم است. اما بیایید این جماعت معتاد مصاحبه و سخنرانی و نظاره گر و کارگریز را در دنیای کودک صفتی دون کیشوت وار و تنبلی خود خواسته شان تنها بگذاریم و به صحنه ی اصلی جنبش نان و آزادی بیاندیشیم. و آن صحنه نیست مگر همان کف خیابان و نیازهای مشخص و ضروری مبارزاتی آن.
این نیازها عبارتند از:
1) یک شعار مشترک (به طور مثال «زندگی انسانی جمهوری ایرانی»)
2) یک رهبر (فردی که بتواند به عنوان شاخص جریان رهبری عمل کند و توده ها را با خود همراه و هماهنگ سازد.)
3) تلاش برای تبدیل شمار هر چه بیشتری از ناراضی ها به معترضین
4) تلاش برای هماهنگی اعتراضات (آموزش و ارائه ی عملی خدمات ارتباطی یا رسانه ای در این مورد)
5) بالا بردن سطح آگاهی مردم در مورد خطرات داخلی و خارجی (آگاهی به معنای قدرت تشخیص درست منافع جمعی).
6) کار بر روی جاانداختن ضرورت دفاع فعال معترضین از خود در مقابل تعرض و سرکوب (مردم متحد و مسلح)
7) فعالیت برای تدارک قیام براندازی با چشم انداز تصرف مراکز حساس حکومتی در سراسر کشور (توضیح تاکتیک فاز براندازی به زبان ساده و آموزش نکات آن)
8) پیش بینی های لازم از حالا برای حفظ امنیت مرزها و داخل کشور پس از فروپاشی نظام
9) پیش بینی و تدارک از حالا برای به دست گرفتن مدیریت موثر کشور با همکاری بدنه ی اجتماعی
این ها برخی از ضرورت هایی است که باید به صورت منظم در قالب کار تشکیلاتی به آن پرداخت. هرفرد فعال سیاسی در این میان فقط با پیوستن و کار در تشکل های سیاسی است که می تواند به راستی موثر باشد، در غیر این صورت، معطل بوده و به سرگرمی و ارضای شخصی خویش مشغول است؛ درک این ضرورت اما کار هرکسی نیست.
نبردی که در پیش رو داریم، مثل هر نبردی، به سرباز در میدان جنگ و نیز به سلسله مراتب فرماندهی نیاز دارد تا به پیروزی رسد؛ در این میان، نقاره زن های فردی و سرگردان فقط مزاحم هستند و بس. مبارزه باید به سمت تشکل یابی و سازماندهی حزبی و سازمانی بیشتر رود، تلاش باید برای جا انداختن یک رهبر جنگآور و مسئولیت پذیر به عنوان فرمانده ی این ارتش میلیونی مردمی باشد، جنبش باید یک شعار مشترک پیدا کند و با یک استراتژی تهاجمی و بی تعارف به سراغ رژیم و رژیمی ها رود؛ البته همه ی این ها قبل از آن که دیر باشد و تهاجم نظامی و جنگ به این موضوعات خاتمه داده و کشور را به کلی نابود و تجزیه کند. شدنی است اگر بخواهیم، انتخاب با ماست.#
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
تجربه من از چگونگی شکلگیری یک اقتدار! علی رحمانیان